کتاب سال ها
معرفی کتاب سال ها
کتاب سال ها نوشتهٔ آنی ارنو و ترجمهٔ فرزاد مرادی است و نشر بیدگل آن را منتشر کرده است. کتابهای آنی ارنو «خوداجتماعنگاره» هستند. این کتابها عمدتاً از خاطرات شخصی ارنو مایه گرفتهاند اما چیزی فراتر از پرترهای شخصی هستند، فرای شخصِ آنی ارنو، زنی که در نرماندی در خانوادهای معمولی متولد شد، معلم و سپس دبیر ادبیات شد. پشت کتابهای او یک نسل و انبوهی از تجارب مشترک وجود دارند، نسلی که در سالها، کتابی که در ۲۰۰۸ منتشر شد، بهوضوح ظاهر شده است.
درباره کتاب سال ها
آنی ارنو در آخرین کتابش به نام سالها شصت سال زندگی خود را مرور میکند. تمام کتابهای او که خودش آنها را «خوداجتماعنگاره» توصیف میکند، بیوقفه در حال کندوکاو در وقایع خصوصی و اجتماعیاند.
سالها با این جمله شروع میشود: «تمام تصاویر از بین میروند.» ارنو همیشه درمورد نجات چیزها دغدغهٔ خاطر دارد، اینکه از زوال حفظشان کند. او دربارهٔ فقدان مینویسد و درنهایت در بیشترِ کتابهایش، ازجمله سالها، به احساس ازدستدادن پرداخته است. از نظر او، نوشتن یعنی نجات چیزهایی که درگذرند.
در سالها، بحث یک شخص (من/ارنو) نیست، بلکه یک دوران است که در ذهن آدمها حیات متفاوتی را آغاز میکند. کتاب بدل میشود به یادگاری ابدی از چیزهایی که فراموش شدهاند.
برای ارنو، نوشتن هرگز جدایی نیست، بلکه برعکس پیوند است، که شاید از احساس ازدستدادن میآید؛ کلمهای که در متنهای او زیاد میآید کلمهٔ «خلأ» است و احساس نداشتن هویت. ارنو به هویت اعتقادی ندارد و برای او «مکان» اهمیت دارد؛ جایی که اتفاقها رخ میدهد و از ما رد میشود. این مفاهیم کتاب سال ها را ساختهاند.
انتهای این کتاب مصاحبهای با ارنو به نام «نوشتن، نوشتن، چرا؟» وجود دارد.
خواندن کتاب سال ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهایی با تِم زندگینامههای خودنوشت پیشنهاد میکنیم.
درباره آنی ارنو
آنی ارنو در سال ۱۹۴۰ در لیلبون به دنیا آمد و در ایوتو در نرماندی بزرگ شد، جایی که والدینش یک کافهبقالی را میگرداندند. این موقعیت اجتماعی و جغرافیایی ردش را در آثار او به جا خواهد گذاشت. پس از تحصیلات تکمیلی، آزمون دبیری ادبیات را گذراند و معلم شد. رمانهای اولیهاش را با زاویهٔ دید اولشخص نوشت.
او تجربیات کودکی، نوجوانی و جوانیاش را در آنها بیان میکند: (زن یخزده، آنچه آنها میگویند یا هیچ، گنجههای خالی) که شکافِ میان زمینهٔ اجتماعی والدینش که از طبقات متوسط و تودهٔ مردماند و محیط بورژوایی تحصیلاتش در آنها بارز است.
بعد از نوشتن «جایگاه» که دربارهٔ پدرش است و جایزهٔ رنودو را در سال ۱۹۸۴ برایش به ارمغان میآورد، دیگر برای بیان مسائل خصوصی متوسل به داستان نمیشود: از این پس «من» متن با نویسنده منطبق است. او با سبکی خشک، بدون تزیینات سبکی، همچنان در خانوادهاش کندوکاو میکند، وقایع زندگیاش را روایت میکند، در «یک زن» از مادرش مینویسد، «اتفاق» را دربارهٔ سقطجنین، «شیفتگی صرف» را دربارهٔ ماجرایی عاشقانه، «کاربرد عکاسی» را دربارهٔ سرطانش. او در آخرین کتابش به نام «سالها» شصت سال زندگی خود را مرور میکند. تمام کتابهای او، که خودش آنها را «خود-اجتماع-نگاره» توصیف میکند، بیوقفه در حال کندوکاو در وقایع خصوصی و اجتماعیاند. او میگوید:
«نوشتن یعنی جستوجوی واقعیت، زیرا واقعیت مفتومسلم در اختیار ما قرار نمیگیرد. نوشتن کنشی سیاسی است.»
بخشی از کتاب سال ها
«مام تصاویر از بین میروند..
- بعد از جنگ، در حاشیهٔ ویرانهها، در ایوتو، زنی در روز روشن پشت کلبهای که حکم کافه را داشت چندک زده و ادرار میکرد، بعد لباسش را مرتب کرد و برگشت به کافه.
- صورت غرق در اشک آلیدا والی حین رقص با ژرژ ویلسون در فیلم غیبت طولانی.
- مردی که در تابستان سال ۱۹۹۰، با دستهای چسبیده به شانهها، از پیادهرویی در پادووا رد میشد، و بیدرنگ آدم را یاد ماجرای تالیدومید میانداخت، دارویی که سی سال پیش برای برطرفکردن حالت تهوع در زنان باردار تجویز میشد، و همزمان یاد داستان خندهداری که بعد از آن سر زبانها افتاد: زنی حامله حین بافتن لباس نوزاد مرتب قرص تالیدومید میخورده، یک رج بافتنی، یک قرص. دوستی وحشتزده به او میگوید مگر نمیدانی که با خوردن این قرصها احتمال دارد بچهات بدون دست به دنیا بیاید، و زن جواب میدهد که چرا میدانم اما خب بلد نیستم آستین ببافم.
- کِلود پیپلو در یکی از فیلمهای گروه لهشارلو، پیشاپیشِ هنگ سربازها، با یک دست پرچمی را گرفته و با دست دیگر بزی را دنبال خودش میکشد.
- بانویی باشکوه، مبتلا به آلزایمر، که مثل سایر ساکنان خانهٔ سالمندان روپوشی گلدار به تن داشت و شالی آبی روی شانهها، بیوقفه راهروها را با گامهای بلند گز میکرد، با غرور، مثل مادام دوگرمانت در جنگل بولونی و آدم را یاد سِلِست آلباره میانداخت، آنچنان که یک شب در برنامهای تلویزیونی با اجرای برنار پیو ظاهر شده بود.
- در یک نمایش شعبدهبازی به اسم شهادت یک زن، روی صحنهٔ تئاتری در هوای آزاد، زن محبوس در جعبه، که مردها از این سر تا آن سرش را با نیزههای نقرهای سوراخ کرده بودند، زنده بیرون آمد.
- مومیاییهای پیچیده در توریهای پارهپوره، آویزان از دیوارهای صومعهٔ کاپوچین در پالرمو.
- صورت سیمون سینیوره در پوستر فیلم تِرݪݪِز راکن.
- کفش روی پایهای چرخان در یکی از شعبههای فروشگاه آندره در خیابان گروس هورلوژ در روآن، و جملهٔ گرداگرد آن که پشتسرهم تکرار میشد: «با بیبیبوت بچه راحت بدوبدو میکند و بزرگ میشود».
- مردی غریبه در ایستگاه راهآهن ترمینی در رم، که پردهٔ کوپهٔ درجهیکش را تا نصفه پایین کشیده و از کمر به بالا ناپیدا بود و رو به زنان جوان مسافرِ سکوی روبهرو، که آرنجشان را به نرده تکیه داده بودند، با خودش ورمیرفت.
- یارویی شوخوشنگ که در تبلیغی سینمایی برای مایع ظرفشویی پَکوِسݫݫݬِل بشقابهای کثیف را بهجای شستن میشکست. صدایی خارج از قاب با جدیت میگفت: «چارهش که این نیست!» و مرد با ناامیدی رو میکرد به بینندگان: «پس چارهش چیه؟».
- مسافر هتلی در ساحل آرنیس دومار، در کنار ریل راهآهن، که شبیه زاپی ماکس بازیگر بود.»
حجم
۲۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
حجم
۲۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
نظرات کاربران
من از خواندن کتاب لذت بردم.(سلیقه ها میتونه فرق داشته باشه البته).نویسنده گذر ایام عمر رو در قالب عکسهای آلبومش بخوبی تشریح کرده و با دیدن هر عکس هم یک خاطره ی شخصی رو مرور میکنه و هم در قالب