کتاب می توانی مرا بکشی
معرفی کتاب می توانی مرا بکشی
کتاب می توانی مرا بکشی از مجموعهٔ بازپرسی نوشتهٔ حمیده جمالی هنجنی است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است. در این کتاب با سرک کشیدن به گوشهوکنار یک پرونده و آنچه گردباد زمان از آن ماجرا و آدمها باقی گذاشته، تلاش شده به آنچه واقعاً اتفاق افتاده نزدیک و نزدیکتر شویم و در این پرونده آن گوشهای را بیابیم که میتواند پرسش تازهٔ خود را طرح کند. این کتاب روایت یک پروندهٔ جنایی است که داستان قتل دختری به نام منیژه از سوی مردی به نام انوشیروان را بررسی میکند.
درباره کتاب می توانی مرا بکشی
بازپرسی چنانچه از نامش پیداست قرار دادن پرسشی تازه در برابر ماجرایی قدیمی است. در مرور دوبارهٔ برخی اخبار و پروندهها از روزگار گذشته حس میکنیم انرژی آزادنشدهای ما را به درون آنها میکشد.
تاریخ ما آکنده از ماجراها و روایتهایی سرگردان است. اشباحی دادخواه که امید به داوری آنها را سرگردان نگاه داشته و هنوز در دیار مردگان آرام نگرفتهاند. پروندههایی که از راکد شدن در بایگانیها سر باز میزنند و به اطوار مختلف از پنجرهٔ اکنون خود را به ما نشان میدهند.
خود ما هم همچنان سرگردان و سرخوش این پرسش هستیم که بهراستی این پروندههای قدیمی از ما چه میخواهند؟ و چرا و چگونه ما را انتخاب کردند تا آنها را مرور کنیم؟
زندگی آدمیزاد روی زمین بدبختانه فرصتی برای تماشا به او نداده. ما انسانهای لحظههای اکنون آنقدر درگیر خودمان هستیم که مجالی برای تماشای دیگری و تلاش برای داوری منصفانهٔ او نداریم. تا بوده چنین بوده. در چنین اوضاعواحوالی پیشپیش میتوان گفت هر پروندهای، یا حتی هر خردهخبری که در روزنامهای یا اعلانی از دههها پیش خودش را پیش روی توجه ما قرار میدهد، سزاوار کنکاش بیشتر است و بیتردید با یکی دو پرسش میتوان دریافت که حق آن ماجرا یا خبر ادا نشده و حقیقتی محجوب و خاموش و دیدهنشده در آن حوالی در انتظار برملا شدن است. اینکه بختواقبال برملا شدن داشته باشد یا نه خود موضوع دیگری است.
مجموعهٔ بازپرسی با این نگاه آغاز شد. کتاب می توانی مرا بکشی یکی از کتابهای این مجموعه است.
می توانی مرا بکشی روایت یک پرونده جنایی است که داستان قتل دختری به نام منیژه از سوی مردی به نام انوشیروان را بررسی میکند. نویسنده تلاش کرده تا تکههای پراکنده و مغشوش و گاه ضدونقیض این ماجرا را به هم پیوند داده و در این مسیر، جریان زندگی را پیش ببرد.
کتاب «میتوانی مرا بکشی»، جستار نمایشگونه جذابی است که ما را به تماشای دوباره تاریخ فرامیخواند و از ما میخواهد که حتی لحظاتی خود را به جای این اشخاص بگذاریم و در صحنهٔ زندگی، درنگی با هم نقش بازی کنیم.
این کتاب روایت دادگاهی است که در آن انوشیروان رزاقمنش به اتهام قتل منیژه حجازی، دختر رئیس ستاد ارتشتاران محمدرضا پهلوی، محاکمه شد و در جریان آن بخشهایی از ارتباط پیچیده آن دو، مناسباتی زیرپوستی قدرت و دربار، وضعیت افکار عمومی و استقبال پرشور و گسترده زنان از جلسات دادگاه به سبب علاقه به دونژوان و تباه شدن آدمهایی که مستعد تباهی نبودند، پیش کشیده و در نهایت گره از معمای پنجاه ساله پرونده گشوده میشود. «حوالی ساعت چهار و نیم صبح نهم بهمن ۱۳۵۲ بنز بژرنگی مقابل بیمارستان پارس تهران توقف میکند و مردی شتابزده از آن پیاده میشود. او پیکر خونآلود دختری جوان را بغل گرفته، از نگهبان بیمارستان میخواهد تا کمک کند همسر مجروحش را به، داخل بیمارستان ببرد. آنها به کمک هم زن جوان را که پالتویی پیچیده شده، به اورژانس بیمارستان میبرند. پرستار میشنود که مرد به انگلیسی به نامزدش میگوید: «عزیزم واقعا دوستت دارم و نمیخواستم تو را بکشم! در حالی که زن جوان هنوز زنده است... .»
خواندن کتاب می توانی مرا بکشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به داستانها و روایتهای واقعیِ جنایی و پلیسی علاقه دارید حتما این کتاب را بخوانید.
بخشی از کتاب می توانی مرا بکشی
«دختری که در مرکز عکس قرار گرفته اسمش منیژه است؛ شمعهای شانزدهمین کیک تولدش را روشن میکند، اما گویی حواسش جای دیگری است و روشن کردن شمعها دارد بیش از انتظار طول میکشد. زنِ سمت راستِ تصویر مادر دختر است، توران خانم. به نظر نمیرسد حواسش به جشن تولد و روشن کردن شمعها و مهمانی باشد؛ شاید به روزها و سالهای پیشروی دختر فکر میکند.
جز خواهر دختر، هما، که پشت سرش در قسمت چپ تصویر قرار دارد، سه دختر کمسنوسالتر هم در تصویر هستند. منیژه بهلحاظ جثه و سن از بقیه بزرگتر است. حتی بزرگتر از دختری شانزدهساله هم به نظر میرسد. شاید برای همین در عالم دیگری است. شاید به جشن تولد بزرگسالانهتری فکر میکند؛ او این روزها بیشتر با زنانگیاش آشنا میشود. بعضی از اطرافیانش بعدها گفتند که احتمالاً او در همین روزها برای اولین بار عاشق شد.
در این مهمانی خانوادگی که تبدیل به جشن تولدی بچگانه شده است، مردی با لباس نظامی و لبخندی بیشوکم از سر خوشحالی به دوربین نگاه میکند. دختر از حضور مرد آگاه است؛ او عبدالحسین حجازی، پدر دختر است، یکی از هجده ارتشبد محمدرضا پهلوی و رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران.
احتمالاً این سالها اوج مناقشات دختر و ارتشبد است؛ حدود ۲ سال بعد، دختر سر مشاجرهای با پدرش، به روی او اسلحه میکشد. ارتشبد سه سال بعد از تولد شانزدهسالگی منیژه، بهعلت اختلال فراموشی از منصب مهمش برکنار میشود. به گفتهٔ برخی، او قصد کودتا علیه شاه را داشته است و احتمالاً به دلیل همین شبهه بعد از برکناری از ریاست ستاد، محبوبیتش را هم در رژیم از دست میدهد و محمدرضا پهلوی دیگر به او وقت ملاقات نمیدهد. شاید از همین روست که وقتی دختر ۲۳ ساله میشود، این بار پدر خودش دستبهاسلحه میشود. گرچه بعدها کسانی در خودکشی ارتشبد تشکیک کردند و بر این باور بودند که دربار در ماجرا دست داشته و بعضی دیگر گفتند که سرکشیهای منیژه عاقبتِ کار ارتشبد را به آنجا کشاند.
ده سال بعد از این تصویر، دختر که از همسرش جدا شده است و دوباره قصد ازدواج دارد، در تصادف/ حادثه/ نزاعی بهشدت مجروح میشود و به اغما میرود. او بعد از چند روز، بیآنکه بتواند جزئیاتی از ماجرا را نقل کند، از دنیا میرود و این اتفاق به یکی از جنجالیترین پروندههای جنایی دورهٔ پهلوی دوم تبدیل میشود.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب در مورد داستانی واقعی با قلمی خوب چنان من را مجذوب خود کرد که گویی هر لحظه خود یکی از کاراکتر های داستان هستم . اگر از کتاب هایی که به بهانه یک داستان یه وضع اجتماعی دوره یا
مصداق کاملی از درد بی دردی برخی طبقات اجتماعی است