دانلود و خرید کتاب کمی ایمان داشته باش ميچ آلبوم ترجمه احمد نیازاده
تصویر جلد کتاب کمی ایمان داشته باش

کتاب کمی ایمان داشته باش

نویسنده:ميچ آلبوم
انتشارات:نشر قطره
امتیاز:
۴.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کمی ایمان داشته باش

کتاب کمی ایمان داشته باش نوشتهٔ میچ آلبوم و ترجمهٔ احمد نیازاده است. نشر قطره این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب کمی ایمان داشته باش

میچ آلبوم کتاب کمی ایمان داشته باش از ماجرایش با دو فرد می‌گوید؛ «آلبرت لوییس» و «هنری کاوینگتون». اتفاقات این رمان، واقعی است و ماجرا از جایی شروع می‌شود که «آلبرت لوییس» بر شانه‌ٔ «میچ آلبوم» می‌زند و می‌گوید می‌توانی سخنرانی مراسم خاکسپاری‌ام را تو بگویی؟ «آلبوم» شوکه می‌شود. او همیشه از «آلبرت لوییس» فراری بود؛ شاید چون در حضورش احساس کوچکی می‌کرد. از کودکی همراه پدر و مادرش تنها به عبادتگاهی که او در آن موعظه می‌کرد، می‌رفت و این عادت در بزرگسالی هم همراه او باقی ماند. تمام عمر تنها به موعظه‌های او گوش داده بود و حاضر بود از ۱۰۰۰ کیلومتری هم برای مراسم‌ها به همان عبادتگاه دوران کودکی خود برود. «آلبرت لوییس» پرهیزگارترین آدمی بود این این نویسنده می‌شناخت و به‌نظرش او نزدیک‌ترین فرد به خدا بود. حالا سخنرانی در مراسم خاکسپاری چنین شخصی و وداع از طرف او با این دنیا بار بسیار سنگی بر شانه‌هایش می‌گذشت. «میچ آلبوم» برای قبول سخنرانی، از «لوییس» می‌خواهد بگذارد تا او را مثل یک فرد معمولی بشناسد تا بتواند درباره‌اش حرف بزند و این شروع ارتباط این دو نفر است.

ماجرای بعدی که دربارهٔ «هنری کاوینگتون» است در خلال ماجرای «آلبرت لوییس» روایت می‌شود. ماجرای «هنری» عجیب است؛ داستان فردی پرهیزگار که طلب رستگاری می‌کند. نکتهٔ مشترک بین این دو نفر ایمان و امید است. میچ آلبوم ایمانی امیدبخش را در داستان این دو فرد پیدا می‌کند و تحولی که خواستارش نبوده است برایش اتفاق می‌افتد. او در کتاب‌هایش به بار معنایی‌ خاطرات آدم‌های دور و اطرافش توجه می‌کند و از تأثیرات تجربیات زیستهٔ افراد بر خودش می‌گوید. او در کتاب کمی ایمان داشته باش هم بر این نقطه دست گذاشته است و هدفی برای تأکید بر ایمانی خاص ندارد؛ بلکه از نیروی نجات‌بخش ایمان بر زندگی دو انسان و شاید سه انسان سخن می‌گوید.

خواندن کتاب کمی ایمان داشته باش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره میچ آلبوم

میچ دیوید آلبوم در ۲۳ می سال ۱۹۵۸ در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. او نویسندهٔ آمریکایی و روزنامه‌نگار، فیلم‌نامه‌نویس، نمایشنامه‌نویس، مجری رادیو و تلویزیون و نوازنده بوده است. کتاب‌های میچ آلبوم بیش از ۳۵ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته شده‌اند. میچ آلبوم را البته به‌خاطر داستان‌های الهام‌بخشش می‌شناسند. از آثار معروف او که به زبان فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار بوده، می‌توان به «یک روز دیگر»، «در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند»، «نفر دیگری که در بهشت ملاقات می‌کنید»، «سه‌شنبه‌ها با موری» و «به اولین تماس تلفنی از بهشت» اشاره کرد.

بخشی از کتاب کمی ایمان داشته باش

«از ورودی خانه بالا رفتم و روی پادری‌ای که دورتادورش را علف و چمن خشک گرفته بود، پا گذاشتم. زنگ زدم. این هم به نظرم عجیب می‌آمد. به گمانم فکرش را هم نمی‌کردم خانهٔ یک مرد مقدس زنگ داشته باشد. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، حتی نمی‌دانم انتظار چه چیزی را داشتم. آنجا یک خانه بود. کجا باید زندگی می‌کرد؟ در غار؟

حتی اگر انتظار زنگ را هم داشتم، اصلاً آمادگی دیدن کسی که در را باز کرد، نداشتم. صندل پایش بود با جوراب و پیراهن دکمه‌دار آستین‌کوتاهش را روی شلوارکش انداخته بود. همیشه استاد را با کت و شلوار و یک ردای بلند دیده بودم. وقتی نوجوان بودیم، او را با این اسم صدا می‌زدیم: «استاد.» یک‌جورهایی شبیه ابرقهرمان. راک. هالک. استاد. همان‌طور که گفتم در آن زمان باابهت و باصلابت بود، بلندقد، جدی با گونه‌هایی پهن و ابروها و موهایی پرپشت و مشکی.

با گشاده‌رویی گفت: «سسسسلللام مرد جوان.»

گفتم: اوه، سلام. سعی می‌کردم به او خیره نشوم.

از نزدیک لاغرتر و ضعیف‌تر به نظر می‌آمد. بازوهای لخت و عریانش نحیف بود و آویزان و لکه‌لکه‌های کهولت سن را می‌شد در آن‌ها دید. عینک قاب‌بزرگش روی بینی‌اش بود و پشت سر هم پلک می‌زد، انگار می‌خواست تمرکز کند اما نمی‌توانست، همچون عالمی سالخورده که هنگام پوشیدن لباس مزاحمش بشوند.

با آواز گفت: «وااااارررد شو. حالا وااااارررد می‌شود.»

موهای جوگندمی‌اش را از کنار باز کرده بود و ریش‌های پروفسوری سفید و مشکی‌اش یک‌دست اصلاح شده بود، گرچه چند نقطه هم به چشمم خورد که ظاهراً فراموش کرده بود خوب بتراشد. آرام‌آرام در راهرو به راه افتاد، من هم دنبالش رفتم. به پاهای استخوانی‌اش نگاه می‌کردم و آرام‌آرام قدم برمی‌داشتم تا به او نخورم.»

Amir G
۱۴۰۲/۱۰/۲۴

این کتاب چیزهای زیادی به آدم یاد میده خوندنش لذت بخش و آرامش بخشه…

Yaser Vahidshad
۱۴۰۲/۰۹/۲۷

کتابی زیبا. با داستانی پر فراز و نشیب. از خواندن کتاب خسته نمی‌شوی و در انتها داستان در شما آرامش ایجاد می‌کند.

اما نمی‌شود خود را با دیگران مقایسه کرد. خداوند تو را با خودت مقایسه می‌کند.
maryam_ghanbari💎
هر وقت فکر می‌کنی به‌واسطهٔ اعمالت صاحب حقی هستی، در حقیقت از خودت سلب صلاحیت می‌کنی.
یك رهگذر
اگر کسی می‌خواهد بار خود را برای بهشت ببندد، باید همین کار را کند؛ لمس همه‌چیز و نبردن چیزی با خود.
maryam_ghanbari💎
گفت: «میچ، ایمان به عمل است. اعمال تو نشانگر تو هستند نه اعتقاداتت.»
maryam_ghanbari💎
بیشتر آنچه اسمش را «افسردگی» می‌گذاریم در واقع ناخشنودی است، در نتیجهٔ میله‌های بسیار بلندی که دور خود کشیده‌ایم یا انتظار به دست آوردن گنجینه‌هایی که حاضر نیستیم برای به دست آوردنشان تلاش کنیم.
maryam_ghanbari💎
«خب، می‌دانم به چه چیزی باور دارم و این در روح من است. همیشه می‌گویم باید از درستی آنچه دارید خاطرجمع باشید و آن‌قدر متواضع باشید که بگویید همه‌چیز را نمی‌دانید و چون از همه‌چیز آگاه نیستیم باید بپذیریم باورهای دیگران ممکن است با عقاید ما متفاوت باشد.»
maryam_ghanbari💎
شاید همیشه فرصت داشته باشی کارهای خوبی انجام بدهی و کمی کار بد اصلاً به نظرت اشتباه نیاید، اما چون خداوند موقعیت انجام کارهای نیک را برایت فراهم کرده است، وقتی مرتکب کار زشتی می‌شوی، انگار او را مأیوس می‌کنی. و بعضی‌ها در موقعیت انجام کارهای نادرست قرار می‌گیرند چون همیشه دور و بر چنان چیزهایی هستند و وقتی سرانجام کار خوبی می‌کنند خداوند بسیار شادمان می‌شود.»
maryam_ghanbari💎
«خب، آن کودک مرا به یاد چیزی می‌اندازد که دانایانمان به ما آموخته‌اند. وقتی نوزادی به دنیا می‌آید، دست‌هایش به هم گره شده‌اند، درست است؟ این‌طور؟» استاد دستش را مشت کرد. «چرا؟ چون یک نوزاد، البته به دلیل عدم آگاهی‌اش، می‌خواهد به همه‌چیز چنگ بزند، یعنی، "تمام دنیا برای من است". اما یک فرد سالخورده چگونه از دنیا می‌رود؟ با دستان باز. چرا؟ چون درس خوبی گرفته است.» پرسیدم: چه درسی؟ انگشتانش را باز کرد. «نمی‌توانیم چیزی را با خودمان ببریم.»
یك رهگذر
از استاد پرسیدم: مردم از چه چیزِ مرگ بیشتر می‌ترسند؟ «ترس؟» لحظه‌ای فکر کرد. «خب، یکی اینکه بعد از آن چه اتفاقی می‌افتد؟ کجا می‌رویم؟ آیا همان چیزی است که گمان می‌کردیم؟» سؤالات مهمی هستند. «بله. اما یک چیز دیگر هم هست.» دیگر چه؟ به جلو خم شد. بعد زمزمه کرد: «فراموش شدن.»
یك رهگذر
نمی‌شود خود را با دیگران مقایسه کرد. خداوند تو را با خودت مقایسه می‌کند. شاید همیشه فرصت داشته باشی کارهای خوبی انجام بدهی و کمی کار بد اصلاً به نظرت اشتباه نیاید، اما چون خداوند موقعیت انجام کارهای نیک را برایت فراهم کرده است، وقتی مرتکب کار زشتی می‌شوی، انگار او را مأیوس می‌کنی. و بعضی‌ها در موقعیت انجام کارهای نادرست قرار می‌گیرند چون همیشه دور و بر چنان چیزهایی هستند و وقتی سرانجام کار خوبی می‌کنند خداوند بسیار شادمان می‌شود.
یك رهگذر

حجم

۴۶۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۴۶۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
۲۸,۸۰۰
۷۰%
تومان