کتاب سر به سر دامپزشک نگذار
معرفی کتاب سر به سر دامپزشک نگذار
کتاب سر به سر دامپزشک نگذار نوشتۀ جیمز هرییت و ترجمۀ سیروس قهرمانی است. این کتاب را انتشارات مروارید منتشر کرده است.
درباره کتاب سر به سر دامپزشک نگذار
سربهسر دامپزشک نگذار سومین کتاب از یک مجموعهٔ ششجلدی طنز به قلم جیمز هرییت است، دامپزشک خوشذوق و نویسندهٔ چیرهدست آثاری که خوانندگان بسیاری در سراسر جهان پیدا کرده و دستمایهٔ فیلمها و سریالهای تلویزیونی شده است. جیمز هرییت، دامپزشک انگلیسی، خاطرات کار حرفهای خود را در منطقهٔ یورک شر که دارای طبیعتی زیبا و بکر در شمال کشور است، در داستانهایی فوقالعاده جذاب و خندهدار به رشتهٔ تحریر درآورده است. کتابهای این مجموعه شامل داستانهای کوتاه و مستقلی است برگرفته از تجارب حرفهای او که در فرایند خلق ادبی به ناگزیر شاخوبرگهایی از عنصر خیال به آنها اضافه شده و میتوان بهجرئت ادعا کرد این مجموعه از اولین آثار در نوع ادبی نیمه خودزندگینامه است.
هرییت کارش را در یک درمانگاه دامپزشکی در ناحیهٔ دیل در یورک شر، متعلق به دامپزشک باتجربه و ماهر، زیگفرید فارنن، آغاز میکند. پس از مدتی تریستان، برادر زیگفرید که بهتازگی تحصیل در دانشکدهٔ دامپزشکی را تمام کرده، به آنها میپیوندد. خانم هال وظیفهٔ خانهداری و آشپزی را در خانهٔ آنها، اسکلدیل هاوس، به عهده دارد. شخصیت دیگری که در برخی از داستانها حضور دارد و جیمز هرییت نسبت به او تمایلی عاطفی حس میکند، هلن، دختر متجدد یکی از دامداران است.
خواندن کتاب سر به سر دامپزشک نگذار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به خواندن داستانهای طنز علاقه دارید، این کتاب به شما پیشنهاد میشود.
درباره جیمز آلفرد وایت
جیمز آلفرد وایت در سال ۱۹۱۶ متولد شد. او یک جراح دامپزشکی و نویسنده انگلیس بود که از تجربیات چندین ساله خود بهعنوان یک جراح دامپزشکی برای نوشتن مجموعهای از کتابها که داستان آنها در مورد حیوانات و صاحبان آنهاست، استفاده کرد.
بخشی از کتاب سر به سر دامپزشک نگذار
«بلند شدم و گوشی را داخل جیب گذاشتم، سگ نگاه سردی به من انداخت، نگاهی از گوشهٔ چشم بیآنکه سرش را تکان دهد؛ درست همین بیحرکتی لرزه به جان آدم میانداخت. ناراحت نمیشدم اگر بیمارم به من پارس میکرد؛ اما شک نداشتم این یکی پارس نمیکرد. اگر میخواست کاری کند، حسابی از خجالت آدم درمیآمد.
یکقدم عقب رفتم. پرسیدم: «آقای مولیگان، گفتی علائمش چی بود؟»
جو دستش را پشتگوش حلقه کرد و گفت: «چی؟»
نفس عمیقی کشیدم و داد زدم: «مشکلش چیه؟»
پیرمرد از زیر کلاهپشمی که مرتب و با دقت سرش کشیده بود، با گیجی کامل به من نگاه کرد. بلافاصله شالی را که درست بالای خرخرهاش گره خورده بود لمس کرد و پیپی که دقیقاً وسط دهان بیحرکتش قرار داشت، گویی از روی سردرگمی حلقههای دود آبیرنگی بیرون داد.
بعد با یادآوری چیزی از سابقهٔ کلَنسی نزدیکتر رفتم و با تمام توان توی صورت آقای مولیگان نعره زدم: «استفراغ میکنه؟»
این دفعه واکنشش سریع بود. با آسودگی خاطر لبخند زد و پیپش را از لای لبها درآورد و گفت: «آها، آره، استفراغ میکنه بدجور. استفراغ میکنه، حسابی.» پیدا بود خودمانی شده است.
درمان کلنسی طی سالها از راه دور انجام شده بود. دو سال قبل، همان روز اولی که پا به داروبی گذاشتم، رئیس جوانم زیگفرید فارنن به من گفت این سگ که آن را حیوانی دورگه محصول سگی از نژاد ایردِیل و یک خر توصیف کرده بود، مشکلی ندارد و فقط میل شدیدش به خوردن هر آشغالی که سر راهش میبیند، اثر اجتنابناپذیرش را روی حیوان میگذارد. به فواصل معین یک شیشهٔ بزرگ بیسموت به آنها تحویل میشد. همچنین به من گفته بود گاهی وقتی که حوصلهٔ کلَنسی سر میرود، جو را نقش زمین میکند و فقط محض کمی تفریح، گردن او را مثل موش به دندان میگیرد. بااینوصف باز هم صاحبش سگ را میپرستید.»
حجم
۲۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
نظرات کاربران
بسیار دلنشین و با طنزی ملیح