کتاب مرد است و احساسش
معرفی کتاب مرد است و احساسش
کتاب مرد است و احساسش نوشتۀ خاویر ماریاس با ترجمۀ پریسا شبانی داریانی در نشر افق به چاپ رسیده است. این کتاب، داستانی عاشقانه دارد. خوانندۀ اپرایی، مشغول مرور خاطراتش است و تولد و مرگ یک عشق را روایت میکند.
درباره کتاب مرد است واحساسش
داستان مرد است و احساسش بهشکل اولشخص و از زبان مردی روایت میشود که خوانندۀ اپرا است و در حالی که مشغول اجرای نقشی در نمایشنامۀ اتللو است، گذشتهاش را مرور میکند. ماجرا از آشنایی او با یک زوج آغاز میشود که در قطاری بهسوی مادرید با آنها آشنا شد. راوی خوانندهای است که دائم بهواسطۀ شغلش دائم در سفر است و در هتلهای گرانقیمت زندگی میکند. ۴ سال از این آشنایی میگذرد و در تمام این مدت، بخشی از ذهن او، بیشتر خاطراتش و تمام زندگیاش را آنها اشغال کردند. همسر زن، مردی میانسال و بانکدار بود. زن که ناتالیا نام داشت، زیبا و اغواگر بود. زیباییای که رفتهرفته راوی داستان را مجذوب او میکند. این ۳ نفر در مادرید روزهای زیادی را با یکدیگر میگذرانند.
کتاب مرد است و احساسش، بهخوبی لایههایی از احساسات را نشان میدهد. احساس خوانندۀ جوان اپرا به زنی متأهل که با مقاومت سرسختانۀ شوهر روبهرو میشود. کتاب، از روایت افکار و احساسات عمیق راوی دربارۀ این عشق تشکیل شده است از زمانی که هنوز وجود نداشت تا زمانی که دیگر وجود نداشت همراه با تجربهها و خاطراتی که در خواب دیده میشوند. عشقی که برای راوی از ساعتها تماشای در سکوت زنی روی صندلی روبهرویش در قطار آغاز شد.
در این کتاب نه عشق دیده میشود و نه تجربه میشود، بلکه به یاد میآید و حضورش اعلام میشود.
خواندن کتاب مرد است و احساسش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران ادبیات داستانی عاشقانه و نیز رمانهای اسپانیایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مرد است و احساسش
«من نمیخواهم مثل یک ابله بمیرم.» این را اندکی بعد در یک اتاق تنگ و تاریک هتل به آن زن گفتم. در آن لحظه متوجه به همریختگی اتاق نبودم، دیوارهای لخت و روتختی خاکستری رنگ، شاید هم خاکستری نبود فقط رقتانگیز بود، یا شاید فقط به صورت کپهای فراموششده بر کف اتاق افتاده بود. کف اتاق را موکتی تمیز ولی رنگ ورورفته، پوشانده بود که با وجود دو چمدان نیمهخالی روی آن، که فضای بین تخت و دستشویی را اشغال میکرد چیزی جز باریکهای برای راه رفتن از آن باقی نمانده بود. هیچکدام یادمان نبود که زرورق بستهبندی مسواکهای هتل، کی و توسط چه کسی باز و به دور انداخته شده، اما آن دو مسواک در لیوان کنار آیینه، یکی قرمز تیره و دیگری سبز نگاه را در آن دستشویی خالی و سفید، آنچنان به خود جلب میکردند که دست به خنجر یا آهن به آهنربا جلب میشود، آنقدر که وقتی در آخرین شبی که من آنجا بودم یکی از آن دو مسواک دیگر آنجا نبود، سرامیکهای کف و کاشیهای دیوار دستشویی همه تهرنگ قرمز مسواک باقیمانده را به خود گرفته بودند، و این تهرنگ قرمز حتی عنصر سیاهی کیسه توالتی را که من روی سینی شیشهای آیینه گذاشته بودم، تا نشانهای بر ماتم رفتن او در آن دستشویی باشد، حذف کرده بود. دستشویی خالی و سفیدی که تنها با عبور از بالای دو چمدان نیمهخالی و روتختی فراموش شدهای که به صورت کپهای بر زمین افتاده بود، میتوانستی به آن داخل شوی. اندکی بعد از این در یک اتاق هتل به همین زن گفتم: «نمیخواهم مثل یک ابله بمیرم و از آنجا که روزی از روزها چارهای جز مردن نخواهم داشت، میخواهم بیش از هر چیز تا آنجا که میتوانم سعی کنم به خوبی ترتیب این یک چیز قطعی و لاعلاج را بدهم و به خصوص میخواهم شیوهٔ مردنم را درست تنظیم کنم، چون شیوهٔ مردن آدم چندان قطعی و لاعلاج نیست. پس باید به فکر شیوهٔ مردن خود بود و بدین منظور باید به فکر شیوهٔ زیستن بود، زیرا اگرچه این خود به محض اینکه تمام شود یا جای خود را به دیگری بدهد دیگر هیچ چیز نیست، اما در پایان تنها چیزی است که تعیین میکند که فرد به مرگ یک ابله مرده است یا یک مرگ کاملا قابل قبول. تو زندگی، عشق و همهٔ چیزی هستی که از زندگی میدانم، و چون تو جان منی نمیخواهم وقتی میمیرم کسی جز تو در کنارم باشد. و این را هم نمیخواهم که با شنیدن اینکه دارم میمیرم از جای دیگری به کنار بستر مرگ من بشتابی، یا اینکه برای خداحافظی بعد از مرگ که دیگر نمیتوانم تو را ببویم، یا رویت را ببوسم به مراسم تدفین من بیایی.»
حجم
۱۵۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۵۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه