دانلود و خرید کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ زولفو لیوانلی ترجمه محمد‌امین سیفی‌اعلا
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ

کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ

معرفی کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ

کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ نوشتهٔ زولفو لیوانلی و ترجمهٔ محمد‌امین سیفی اعلا است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر از ترکیه را منتشر کرده است.

درباره کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ

کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ برابر با یک رمان معاصر از کشور ترکیه است که از مرز بین بخشیدن و انتقام‌گرفتن سخن گفته است. این رمان که در متن اصلی با عنوان «خاطرات برف» (Memory Of Snow) آمده، داستان مردی به نام «سامی» است که پس از تحمل زندان و شکنجه و رنج فراوان در ترکیه به سوئد فرار می‌کند و پناهندهٔ سیاسی می‌شود. او در کنار پناهنگان دیگر در سرمای استکهلم زندگی خودش را می‌گذراند و برای یک دوره درمان به بیمارستان منتقل می‌شود. سامی در بیمارستان به یک وزیر سابق برمی‌خورد. وزیر همان کسی است که گذشتهٔ تلخ سامی و آیندهٔ سخت او را ساخته است. سامی که از رفتار یک گربه به نام «سیریکیت» تأثیر گرفته، تصمیم می‌گیرد انتقام بگیرد.

خواندن کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ترکیه و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یک گربه، یک مرد، یک مرگ

«در اصل سامی مدت خیلی زیادی در بیمارستان نمانده بود. یک روز مانده به کریسمس مرخصش کردند. بخش عمده‌ای از مدت اقامتش در بیمارستان را صرف پاییدن پیرمرد کرده بود. دیگر خیلی به او نزدیک نمی‌شد. اما یک روز پیرمرد دوباره وارد اتاق سامی شد. به صورتش نگاه کرد. مدتی طولانی براندازش کرد و آن گاه با همه صدایی که در گلویش بود، فریاد زد: «مادر قَ ...!» سامی از این حرف یکه خورد. بیماران سوئدی وحشت کردند. مرد یک بار دیگر تکرار کرد: «مادر قَ ...!» اما این بار کلمه‌ها دیگر غیرقابل فهم شده بودند. در آن هنگام احتمالاً سرش گیج رفته بود که دست به دیوار گرفت و یک بار دیگر حرف زد. ولی این بار معلوم نشد چه گفت. صداهایی همچون «ما...ما...ما...» از دهانش درمی‌آمد.

سامی آن گاه یاد حرف‌های گونیلا افتاد. با بزرگ‌تر شدن غدّه، اختلالات رفتاری شروع می‌شد. بیمار فحش می‌داد و اختلال در گفتارش بیش‌تر می‌شد. داشت پای چپش را روی زمین می‌کشید. معلوم بود که مرگ کاملاً نزدیک است. سامی در آن دم دلش خواست با مرد حرف بزند. بازویش را گرفت و آهسته آهسته به اتاقش برد. روی تختش خواباند و پرستاری را که به جای گونیلا کشیک می‌داد، صدا زد. به او گفت که مرد دچار تشنج شده است. گونیلا گفته بود که مرد را کورتیزون‌ها آرام می‌کنند و در فاصله دو کورتیزون، این تشنج‌ها ممکن است به سراغش بیایند. پرستار کشیک یک کورتیزون، که مطابق دستور نیز بود، به مرد تزریق کرد.

پیرمرد که راحت شده بود با چشمانی پر از سپاس به سامی نگاه می‌کرد.

گفت: «خیلی متشکرم.»

سامی کاملاً به مرد نزدیک شد. یک صندلی برداشت و کنار تخت نشست. به طرف مرد خم شد. نور چراغی که بالای سر بیمار بود، اکنون به چهره سامی می‌زد.

گفت: «خوب به من نگاه کنید! من را می‌شناسید؟»

مرد چشمانش را با حیرت گشود. چهره سامی را برانداز کرد. ابروهایش را گره زد. صورتش را جمع کرد. زور زیادی زد تا این که کم‌کم چشمانش روشن شد. گفت: «بله، شما را می‌شناسم!» با صدای گرفته‌ای حرف می‌زد.

عضلات سامی کاملاً منقبض شد. شاید آن لحظه‌ای که انتظارش را می‌کشید، لحظه رو در رویی، فرا رسیده بود. دیگر همه حساب‌ها رو می‌شد.

از مرد پرسید: «من را کجا دیده‌اید؟»

پیرمرد با قیافه غریبی سامی را برانداز کرد و نجواکنان گفت: «آن‌جا! آن‌جا!»

سامی با خود گفت «یادش می‌آید. من را شناخته بوده ولی تا به حال به روی خودش نمی‌آورده.» از طرف دیگر تعجب می‌کرد از حالتی که در چهره پیرمرد بود. مرد اصلاً از یادآوری آن روزها پرهیز نمی‌کرد. نه خجالت می‌کشید، نه افسوس می‌خورد و نه عصبانی می‌شد. فقط قیافه‌ای مرموز به خود می‌گرفت. گویی که راز مشترکی با سامی دارد.

صدای مرد را شنید که گفت: «من راستش نمی‌خواستم با شما بدرفتاری کنم. ببخشید. خیلی ببخشید!»

سامی می‌خواست بگوید «چطور می‌توانم ببخشم!» که یکباره فهمید منظور پیرمرد فحش‌هایی است که داده بود.

«قصدم فحش دادن نبود. اما نمی‌فهمم چه به سرم می‌آید. انگار در یک لحظه آدم دیگری می‌شوم. حادثه وحشتناکی است.»

مرد او را به جا نیاورده بود. اصلاً به جا نیاورده بود. منظورش از «آن‌جا» اتاق بیمارستان بود. بنابراین سامی شروع کرد به سؤال کردن از مرد. آیا کارهایی را که در دوران وزارتش کرده بود، به خاطر داشت؟

پیرمرد در جواب این سؤال گفت: «البته که به خاطر دارم.» و به دنبال آن با عجله شروع به حرف زدن کرد. می‌گفت: «از من سوءاستفاده کردند. در همه کارهای مخفی رژیم، من را جلو فرستادند، سپر بلا کردند. بعدش هم مثل یک دستمال کثیف انداختند تو کوچه. آیا این جایز است؟ جایز است جناب؟»

سامی پرسید: «چه جور کارهایی؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۷۷ صفحه

حجم

۲۱۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۷۷ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
۳۴,۰۰۰
۵۰%
تومان