کتاب از غم بال درآوردن
معرفی کتاب از غم بال درآوردن
کتاب الکترونیکی «از غم بال درآوردن» نوشتهٔ پتر هانتکه با ترجمهٔ پویا رفویی در انتشارات ناهید چاپ شده است. کتاب از غم بال درآوردن به تجزیه و تحلیل عمیق احساسات و واکنشهای انسانی در قبال مرگ و اندوه میپردازد.
درباره کتاب از غم بال درآوردن
داستان با بررسی اخبار محلی شروع میشود که خبر از خودکشی یک زن خانهدار میدهد. سپس به بیان تجربیات و واکنشهای راوی به این رویداد میپردازد و احساسات پیچیدهای را که با آن دست به گریبان است به تصویر میکشد. کتاب از غم بال درآوردن داستانی درام و عمیق است که به موضوعاتی مانند اندوه، خودکشی و تأثیرات روانی آن بر خانواده میپردازد. این اثر بهخوبی نشاندهندهٔ توانایی هانتکه در برخورد با موضوعات دشوار و عمیق انسانی است.
کتاب از غم بال درآوردن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران کتابهایی با موضوع رشد و توسعهٔ فردی پیشنهاد میشود.
درباره پتر هانتکه
پتر هانتکه یا پیتر هاندکه در ۶ دسامبر ۱۹۴۲ در گریفن (کارینتیا) به دنیا آمد. خانوادهٔ مادری او به اقلیت اسلوونیایی در اتریش تعلق دارند. پدرِ آلمانی پیتر هم در نتیجهٔ جنگ جهانی دوم به کارینتیا آمده بود. بین سالهای ۱۹۵۴ و ۱۹۵۹ هاندکه به دبیرستانی در کارینتیا که یک مدرسهٔ شبانهروزی بود، رفت. پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان در سال ۱۹۶۱ در گراتس به تحصیل در رشتهٔ حقوق پرداخت. در مارس ۱۹۶۶، پیتر هاندکه پیش از آخرین امتحان، تحصیلات خود را قطع کرد و اولین رمان او «زنبورها» منتشر شد. در همان سال ۱۹۶۶، نمایشنامهٔ او با عنوان «تماشاگران شرمنده» بهکارگردانی «کلاوس پیمان» در فرانکفورت به روی صحنه رفت. از دیگر آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد: «ترس دروازهبان از ضربهٔ پنالتی» (۱۹۷۰)، «بدبختی ناخواسته» (۱۹۷۲)، «نامهای کوتاه برای یک خداحافظی طولانی» (۱۹۷۲)، «زن چپدست» (۱۹۷۶)، رمان کوتاه «بعدازظهر نویسنده» و نمایشنامههای «کاسپار» (نمونهٔ یک نمایشنامه در سبک پستمدرنیسم) و «اهانت به تماشاگر».
بخشی از کتاب از غم بال درآوردن
«حالا همدردی میتوانست بدترین چیزی باشد که در کلامی یا نگاهی ابراز میشد. همدردها را یا پس میزدم یا دور میزدم. آخر نیاز داشتم حس کنم آنچه از سر میگذرانم فهمناپذیر و ارتباطناپذیر است؛ ازاینرو فقط وحشت معنیدار و واقعی بهنظر میرسید. کسی که درموردش با من حرف میزد، دلتنگیام عود میکرد، همهچیز دوباره غیرواقعی میشد. بااینحال، بی هیچ دلیلی گاهی با آدمها دربارهٔ خودکشی مادرم حرف میزدم، منتها چنانچه جرئت میکردند حرفی میزدند، از کوره درمیرفتم. آنچه واقعاً از آنها میخواستم این بود که موضوع را عوض کنند و به بهانهای سربهسرم بگذارند.
در یکی از آخرین فیلمهای جیمزباند، کسی از او میپرسد آیا دشمنی را که از نردههای پلکان پرت کرد، پایین، مرده است یا نه. جواب او ـ «بیا امیدوار باشیم که اینطور باشد» ــ مرا به خندهای توأم با آرامش وامیداشت. از لطیفههایی دربارهٔ مرگومیر اصلاً اذیت نمیشدم، برعکس حالم را جا میآوردند.
درواقع لحظههای وحشت کوتاه است، و آنچه من حس میکنم بیشتر ناواقعیت است تا وحشت؛ چند ثانیه بعدتر، جهان دوباره فراگیر میشود، و چنانچه کسی در کنارم باشد، بهخصوص سعی میکنم متین باشم، انگار که تا قبل از آن بیادب بودهام.
حالا که شروع کردهام به نوشتن، این حالات نقصانیافته و سپریشده بهنظر میآیند، شاید به این دلیل که من میکوشم آنها را تا حد ممکن راست و درست توصیف کنم. توصیف همانا و شروع به یادآوری آنها همانا، طوریکه انگار مربوط به دورهای خاتمهیافته از زندگیام باشند، و در تلاش برای یادآوری و فرمولبندی چنان سرگرم نگهم میدارد که رؤیاپروریهای هفتههای آخر متوقف شدهاند. رجعتم به آنها، مثل «حالاتی» ادواری است: یکدفعه جهان روزمرهام، که در مجموع فقط آمیزهای از تصاویری بود که در گردونهٔ سالها و دههها از بَعدِ تازگیهایشان آنقدر تکرار شدند تا حال آدم بههم بخورد، از هم فرو پاشید و ذهنم چنان تهی شد که بهدرد آمد.»
حجم
۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
حجم
۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه