کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان
معرفی کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان
چاپ هفتم کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان نوشتهٔ اوئن کالفر و ترجمهٔ شیدا رنجبر است. نشر افق این کتاب ایرلندی را روانهٔ بازار کرده است. این رمان حاوی جلد ششم از مجموعهٔ «آرتمیس فاول» و برای نوجوانان است.
درباره کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان
کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان (جلد ششم) [Artmis Fowl and the time paradox] که رمانی برای نوجوانان است، ۱۶ فصل دارد. داستان چیست؟ «آرتمیس فاول» نوجوانی نابغه از خانوادهای ثروتمند است که از تحقق آرزوهایش لذت میبرد. شخصیت او بیانگر خودشیفتگی، خودپسندی و برتریطلبی است و نقطهٔ ضعف او عواطفش در قبال والدینش است. «باتلر»، محافظ و مستخدم باوفای او است که پدرش نیز در استخدام فاولها بوده است. بسیاری از دیگر شخصیتها، موجوداتی فراطبیعی و متعلق به دنیای اجنه هستند. داستان، تلفیقی است از تکنولوژی مدرن و افسانههای پریان و نویسنده در پی اثبات آن است که یک انسان خردمند و باهوش میتواند بسیار کاراتر از فناوری پیشرفته باشد. اتحاد میان آرتمیس با قوم خاص، اجنههای زیرزمینی، بنا به مصالح هر دو قوم است و درعینحال آرتمیس که همواره در پی منافع خود است نیز در خلال ماجراهای این کتاب تغییرات مثبتی در شخصیتش پدید میآید و منافع جامعه را بر منفعت خود مقدم میداند. آرتمیس، ۱۲ساله و لاغر با موهای مشکلی و چهرهای رنگپریده است. او در این جلد درمییابید که مِلک فاوْل، تقریباً در فاصلهٔ یکساعتی شهر دوبلین قرار دارد و محدودهٔ آن در طول این ۵۰۰ سالی که ساخته شده، بسیار کم دستخوش تغییر شده است. آرتمیس از فعالیتهای تبهکارانهاش پول بسیاری در آورده، اما بهای کمی هم در مقابلشان پرداخت نکرده است. کسانی که او عاشقانه دوستشان داشت، بهخاطر همین نقشههایش صدمات روحی بسیاری دیدند، زخمی شدند و حتی گروگان گرفته شدند.
خواندن کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان
«بازار دباغها
باتلر در کمال خونسردی از مجتمع به بازار دباغها رفت. آرتمیس در ساختمانی که روز قبل از معامله تعیین کرده بودند منتظرش بود. حضور پلیس در فِز در حد گشتهای دو نفره بود به این ترتیب برای کسی با تجربهٔ باتلر یواشکی اینطرف و آنطرف رفتن بدون اینکه شناسایی شود کار راحتی بود. البته تماشای یک شهر هیچوقت غیرقانونی نیست، ولی مسلما با تفنگ گندهای که پشت آدم آویزان است از این محلهٔ توریستی به آن محله رفتن زیاد مورد تأیید نیست.
باتلر به گوشهٔ تاریکی چپید و در عرض یک چشم به هم زدن اسلحهٔ پیکاندارش را تقریبا ده قسمت کرد و در چند سطل آشغال مختلف ریخت. میتوانست به چند نفر از مأمورهای گمرک فرودگاه فِز هم رشوه دهد و راحت اسلحه را زیر صندلیاش بگذارد، ولی کار از محکمکاری عیب نمیکرد.
آرتمیس ده ساله در یکی از پنجرههای رو به بازار که از قبل برنامهریزی کرده بودند نشسته بود و از روی آستین کتش پُرزهایی را که اصلاً نبودند برمیداشت، کاری که هر وقت عصبی بود میکرد.
آرتمیس گفت: «خُب؟» و خودش را آمادهٔ شنیدن هر چیزی کرد.
باتلر گفت: «دختره در رفت.» فکر کرد بهتر است اشارهای نکند که پسره همه چیز را تحت کنترل داشت تا اینکه سر و کلهٔ فیلم آرتمیس پیدا شد و همه چی به هم ریخت.
آرتمیس متوجه اشارهٔ ضمنی باتلر شد.
ــ دختره؟ مگه اون یکی هم اونجا بود؟
باتلر سرش را تکان داد.
ــ موبلنده مُرد. خواست نجاتش بده ولی نتونست.
آرتمیس آه کوتاهی کشید و گفت: «مُرد؟» دوباره گفت: «مُرد؟»
باتلر با لحن تندی گفت: «تکرار کردن یه کلمه معنیشو عوض نمیکنه. سعی کرد دوستشو نجات بده که کرونسکی کشتش. کاریه که شده، مگه نه؟ خودت همیشه همینو میگی، فعلاً مهم اینه که یه عالمه الماس داریم.» بعد خودش را جمع و جور کرد: «بریم فرودگاه. باید کارهای پرواز رو رو به راه کنم.»
آرتمیس همانطور شوکه و ساکت نشست، نمیتوانست چشم از کیسهٔ باد کردهٔ الماسها که روی زانوهایش بود بردارد.
هالی اصلاً روی دور خوششانسی نبود. جادویش آنقدر کم بود که مجبور شد از آن استفاده نکند تا آخرین جرقههایش را برای شفای اضطراری کوچکی که احیانا احتیاج داشتند نگه دارد. پیشبینیاش هم خیلی زود به وقوع پیوست، چون یکی از قُلدرهای کرونسکی اتفاقا دیدش و با بیسیم همه را خبر کرد. حالا داشت توی شهر برای نجات جانش میدوید و دعا میکرد که آرتمیس همانجایی باشد که گفته بود و موتور را هم آورده باشد.
هیچکس به طرفش تیراندازی نمیکرد، که خودش مایهٔ دلگرمی بود، مگر اینکه کرونسکی میخواست خودش تیراندازی کند.»
حجم
۳۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
حجم
۳۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه