کتاب افسانه دندان ناخدا کرو
معرفی کتاب افسانه دندان ناخدا کرو
کتاب افسانه دندان ناخدا کرو نوشتهٔ اوین کالفر و ترجمهٔ شیدا رنجبر است. نشر افق این رمان کودک را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «کتابهای فندق» این نشر است.
درباره کتاب افسانه دندان ناخدا کرو
اوئن کالفر کتاب افسانه دندان ناخدا کرو را در چهار بخش و در قالب یک رمان کودک نگاشته است. بسیاری اوئن کالفر را با مجموعه آثار معروفش، «آرتمیس فاول؛ نابغهٔ ۱۲سالهٔ اینترنتی» میشناسند. عنوان بخشهای این رمان عبارت است از «حرف زدن بچگانه»، «دندان ناخدا کرو»، «جشنوارهٔ وروجکها» و «ساعت ده و بیست و نُه دقیقه و چهل و هشت ثانیه...». کتاب حاضر چاپ ششم این رمان کودک است و نویسنده در آن زندگی پسربچهای ۹ساله را که با چهار برادرش زندگی میکند، روایت کرده است.
خواندن کتاب افسانه دندان ناخدا کرو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکانی که به خواندن رمان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
درباره اوین کالفر
اوئن کالفر (Eoin Colfer) نویسنده و کمدین ایرلندی است. او تا پیشاز آن که نویسندهای حرفهای شود، سالها در عربستان سعودی، تونس، ایتالیا و ایرلند معلم بود. نخستین کتاب او «بنی و عمر» که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، مورد توجه خوانندگان ایرلندی قرار گرفت و توانست به لیست کتابهای مختلف دفتر بینالمللی کتابهای نوجوانان (Honor List IBBY) راه یابد. «بنی و بِیب» که دنبالهٔ کتاب قبلی است، در سال ۱۹۹۹ چاپ شد و نامزد جایزهٔ «بیستر» (کتاب کودک ایرلند) در سال ۲۰۰۰ شد. کتاب دیگر او «آرتمیس فاول» است که در سال ۲۰۰۱ چاپ و با تحسین جهانی روبهرو شد. کالفر همچنین چندین کتاب و نمایشنامه برای کودکان به رشتهٔ تحریر درآورده است.
بخشی از کتاب افسانه دندان ناخدا کرو
«حالا بیشتر عصبانی بودم تا اینکه بترسم. از دست آقای وات و این بازی مسخرهاش.
ــ آقای ناخدا، این فقط یک بازی مسخره بود. دندانها مصنوعی بودند. فقط برای شوخی.
درست در همان لحظه، توی نور چراغ قوه، دستی از تاریکی بیرون آمد و پیراهنم را گرفت. این ترسناکترین لحظهٔ زندگیام بود. حتی از وقتی که سه سالم بود و دیدم روی دستهایم مو درآمده بیشتر ترسیدم. مارتی گفت برای این است که من را از یک خانوادهٔ میمون به فرزندی گرفتهاند و میمونها هروقت خواستند، پسم میگیرند.
جیغ زدم: «ولم کن!» و خودم را کشیدم، اما دست محکم گرفته بودم.
صدای ناخدا کرو گفت: «خیلی وقت است که اینجا منتظرت هستم.»
از ترس شروع کردم به پرت وپلا گفتن: «ببخشید که دیر کردم. جشنواره بودم. جشنوارهٔ بچههای نُه تا یازده سال. با مارتی رفته بودم. ما فقط یک دوچرخه داریم. برای همین من عقب نشستم. توی جشنواره گفتند باید رقص سنتی کنیم. با یک دختر دعوایم شد. با مشت زد توی شانهام. بعد هم خودش گریه کرد. دخترها را که میشناسید، بله حتماً میشناسید.»
کرو داد زد: «خفه شو! تو باید با من بیایی، دوباره باید بیایی توی دریا.»
درست همان موقع آب برقی زد و جلزوولز کرد، انگار که زیر آب آتشبازی راه انداخته باشند.
ناخدا کرو جیغی زد و با صدایی که دیگر اصلا ترسناک نبود گفت: «دندانهای دزدان دریایی! دندانهای دزدان دریایی!»
ناخدا کرو پیراهنم را ول کرد و توی تاریکی ناپدید شد. خیلی عجیب بود.
از پشت صخرهٔ کنارم صدای دست و پا زدن توی آب و آه و ناله شنیدم. مثل این بود که انگار ناخدا کرو بین صخرهها گیر کرده باشد. ولی ارواح که جایی گیر نمیکنند.
با ترس و لرز گفتم: «ببخشید، ناخدا کرو، اتفاقی افتاده؟»
گوشهایم را برای شنیدن جواب تیز کردم، گرچه خداخدا میکردم که جوابی در کار نباشد.
بعد از مدتی صدایی شنیدم، صدایی مثل یک آخ بلند.
صدا از توی تاریکی گفت: «ویل، کمکم کن. از اینجا بیاورم بیرون. چیزی به ساعت ده و نیم نمانده.»
خیلی عجیب بود. چرا باید ناخدا کرو نگران باشد که ساعت نزدیک ده و نیم است؟ فقط دو نفر باید نگران این مسئله باشند. یکی من و آن یکی...
نور چراغ دوچرخه را روی صخره انداختم، روی صورت کسی که به آن چسبیده بود...
گفتم: «مارتی! تو که دزد دریایی نیستی!» »
حجم
۱۲٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱۲٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه