کتاب مقررات
معرفی کتاب مقررات
کتاب مقررات نوشتۀ سینتیا لرد و ترجمۀ کیوان عبیدی آشتیانی حاصل ویراستاری مژگان کلهر است. این رمان را نشر افق برای نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب مقررات
رمان مقررات دربارۀ دختری به نام «کاترین» است که برادری مبتلا به بیماری اوتیسم دارد. کاترین که از کارهای «دیوید» خجالت میکشد، مقرراتی برای او وضع میکند؛ مثلاً اینکه موقع غذاخوردن دهانت را ببند یا اسباببازیهایت را توی آکواریوم نینداز، اما این وضع تا چه زمانی قابلتحمل است؟ در این میان، کاترین با «جیسون» آشنا میشود؛ پسری که روی ویلچر مینشیند و نمیتواند حرف بزند. آشنایی کاترین با جیسون باعث میشود بتواند ارتباط بهتری با برادرش برقرار کند. کاترین همزمان سعی میکند به چند نفر کمک کند؛ به جیسون، دیوید، خانوادهاش و مهمتر از همه خودش که بتواند با این شرایط کنار بیاید. او میخواهد به دوستی با جیسون افتخار کند، او را به دوستانش معرفی کند و مراقب برادرش هم باشد.
خواندن کتاب مقررات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای مخاطب نوجوان نوشته شده است.
درباره سینتیا لرد
سینتیا لرد متولد نیوهمپشایر در آمریکا است. رمان «مقررات»، اولین کتاب این نویسنده است. او از کودکی شعر میسروده و در خیال داستانپردازی میکرده؛ چنان که خودش میگوید اولین شعرش را در چهارسالگی سروده است. خانم لرد صاحب همسر و دو فرزند است، یک دختر و یک پسر. پسر این نویسنده، بیماری اوتیسم دارد.
بخشی از کتاب مقررات
«دستهایم میلرزید، سعی میکنم زیپ کولهام را ببندم: «زود باش دیوید، مامان گفت برو توی ماشین.»
دیوید طوری روی بالاترین پله میایستد که انگار روی تختهٔ شیرجه ایستاده و دارد به پریدن فکر میکند. میگوید: «ساعت پنج.»
جواب درست "شاید" است؛ اما دیوید جواب سرراستی میخواهد مثل "بله"، "نه"، "چهارشنبه ساعت دو" و از جوابهایی مثل "شاید" یا "بستگی دارد" یا بدتر از همه "نمیدانم" متنفر است.
دو مردی که جلوی خانهٔ کناریمان مشغول جابهجایی اثاث هستند، کاناپه را جلوی در خانه میگذارند. اگر عجله کنم قبل از اینکه داخل خانه شوند بهشان میرسم.
به دیوید میگویم: «خیلی خب، بابا ساعت پنج میآید دنبالت. این هم جزو مقررات است.»
دیوید از پلهها میپرد و آن دو مرد هم، هم زمان داخل کامیون میروند. با اینکه دیوید متوجه خیلی چیزها نیست؛ اما مقررات را دوست دارد.
میدانم که برای خودم دردسر درست کردهام؛ چون بابا همیشه دیر میکند؛ اما من هم برای خودم قوانینی دارم و یکی از آنها این است:
بعضی وقتها برای بهدستآوردن بعضی چیزها، باید دردسرش را هم بپذیری.
آرنج دیوید را میگیرم که تندتر بیاید: «بیا از این نردهها رد شویم و با آن مردها حرف بزنیم.»
زیر درختهای کاجِ کنار نردهها کمی گلی است. ماه پیش وقتی خانم بومن صدایم کرد تا بگوید خانهاش را به خانمی فروخته که دختر دوازدهساله دارد، همهجا گلی بود. گفت: «میدانستم خوشحال میشوی. به معاملات ملکی گفته بودم که همسایهمان یک دختر دوازدهساله دارد و این دخترها میتوانند با هم دوست بشوند.»
چند هفته بعد، توی ایوان خانهمان ایستاده بودم و برای خانم بومن که سوار ماشین پسرش میشد، دست تکان میدادم. آپارتمان جدیدش چسبیده به خانهٔ پسرش.
از اینکه خانم بومن دیگر در آن خانهٔ سیمانی خاکستری زندگی نمیکند ناراحتم، ایوان خانهاش بدون صندلی گهوارهایاش خالی به نظر میرسد. از طرفی، امیدهایی هم دارم. همیشه دلم میخواست دوستی در همسایگی داشته باشم و البته همسایهٔ بغلی بهترین حالتش بود.
معمولاً برای تابستان کلی برنامههای تفریحی دارم؛ اما همیشه خودم هستم و خودم؛ چون بهترین دوستم، ملیسا، تمام تعطیلات را در کالیفرنیا پیش پدرش میگذراند. هرچند که این تابستان فرق میکند. من و دختر همسایهٔ بغلی در تمام برنامههای تفریحی با هم خواهیم بود: شنا توی دریاچه، تماشای تلویزیون و دوچرخهسواری. حتی میتوانیم از پنجرههایمان برای هم پیغام بفرستیم، یا مثل داستانها با چراغقوه به هم علامت بدهیم یا حتی با کُدهای مورس با هم حرف بزنیم.»
حجم
۱۱۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۱۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب در رابطه با یک خانواده ۴ نفره است که یکی از فرزندان، مبتلا به اتیسم هست. وجود هرگونه اختلال در یکی از اعضا خانواده، تاثیرات گستردهای داره و به نظرم این کتاب تونست تا حدی اثری که یک فرزند با