دانلود و خرید کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو) آدام بلید ترجمه محمد قصاع
تصویر جلد کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو)

کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو)

معرفی کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو)

کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو) نوشتۀ آدام بلید و ترجمۀ محمد قصاع و حاصل ویراستاری رؤیا همایون روز است. این کتاب را انتشارات قدیانی منتشر کرده است.

درباره کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو)

تام باید برای مأموریتی جدید به سرزمینی خطرناک برود و با دشمنان و هیولاهای مرگ‌آوری روبه‌رو شود. تاروک، خار خونین. هیولای جدید زیر شن‌های بیابان پنهان شده است! او منتظر تام و هم‌رزمش، الناست تا با خشمش آنها را نابود کند! آیا آنها می‌توانند از دست مردمان عصبانی و طوفان شن جان سالم به در ببرند؟

خواندن کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای نوجوانان و افراد علاقه‌مند به کتاب‌های فانتزی تخیلی نوشته شده است.

بخشی از کتاب تاروک، خار خونین (نبرد هیولاها، شش گانه یازدهم، عصر جدید؛ جلد شصت و دو)

«درحالی‌که تندباد در ساحل مشغول چرا بود، تام کنارش ایستاد و پوست عجیب و بنفشش را نوازش کرد.

النا که روی چمن‌ها نشسته بود، پرسید: «دلت برای طوفان تنگ شده؟»

- بله، اما خوشحالم که او و نقره‌ای را در آوانتیا گذاشتیم.

سفر با عصای صاعقه در آن مأموریت برای طوفان و نقره‌ای خیلی خطرناک بود. تام خوشحال بود که حیوان‌های هم‌رزمشان در آن سرزمین وفاداری خود را ثابت کرده بودند.

تندباد سرش را از روی علف‌ها بلند کرد، بال‌هایش را گشود و به‌طرف مکانی در وسط پرتگاه که علف‌های سبز و خوبی داشت، پرواز کرد. النا با شگفتی گفت: «یک اسب پرنده. همه چیز در هنکرال خیلی متفاوت است.»

تام گفت: «همه چیز، غیر از هیولاها.»

به دریا نگاه کرد و وقتی شناکردن در اعماق آن را به یاد آورد، لرزید. در آنجا با هیولایی به نام الکو مبارزه کرده بود. کنسای جادوگر آن هیولا را از گِل ساخته و او را با خونی که از هیولاهای خوب آوانتیا دزدیده بود، زنده کرده بود.

النا به تام اطمینان خاطر داد و گفت: «حالا دریا دوباره امن است.»

گرگ پشمالویش، جرقه، زیر یک بالش را خاراند و خمیازه‌ای کشید. النا خندید و افزود: «حتی جرقه هم موافق است.»

تام گفت: «او به زندگی در سرزمین امن عادت دارد، اما حالا که کنسا آن هیولاهای بی‌رحم و بد را ساخته، هنکرال دیگر در صلح و صفا نمی‌ماند. خودت می‌دانی که آنها چقدر ویرانگر و بی‌رحم‌اند.»

النا گفت: «حق با توست. ما نمی‌توانیم مدت طولانی اینجا استراحت کنیم.»

تام به آسمان بالای دریای کف‌آلود و فلات بلند نگاه کرد. به‌غیراز دسته‌ای گنجشک چیز ترسناکی ندید.

النا پرسید: «دنبال چه می‌گردی؟»

ـ گوژپشتی که خدمتکار کنساست. او و گراز پرنده‌اش می‌توانند به‌راحتی از آسمان ما را زیر نظر بگیرند و تماشا کنند.

النا گفت: «باید حرکت کنیم. ما در ساحل هدف راحتی برای دشمن هستیم.»

او جرقه را صدا زد و روی صخره‌ای ایستاد تا سوار گرگ شد. وقتی به مشتی از موهای جرقه چنگ انداخت، دستانش میان موها ناپدید شدند. تام سپرش را برداشت. آیا دچار توهم شده بود یا سپر بدون هدیه‌های هیولاهای خوب آوانتیا سبک به نظر می‌رسید؟ هنگام سفر در گذرگاه صاعقه به سرزمین هنکرال، تمام آن هدیه‌ها ناپدید و گم شده بودند.

تام اندیشید: «زمانی که الکو را شکست دادم، یکی از هدیه‌ها به سپرم برگشت.»

او با رضایت خاطر به دندان نیش سپرون که در جای همیشگی‌اش بود، نگاه کرد. باید پنج هدیهٔ دیگر را به دست می‌آورد. اندیشید: «و حالا پدرم و آدورو نمی‌توانند کمکم کنند.»

صدای النا افکار تام را به هم ریخت. او گفت: «کجا باید برویم؟»

تام به سطح سپر نگاه کرد. نقشهٔ سحرآمیزی از هنکرال با خطوط طلایی روی سپر درخشید. انگشتش را روی جاده‌ای که از قله‌های کوهستان می‌گذشت، کشید. در طرف دیگر کوهستان بیابان و شنزار وسیعی وجود داشت و نام تاروک رویش نوشته شده بود.

 تام گفت: «یک بیابان و هیولای بعدی ما!»»

Amirbooklover
۱۴۰۲/۰۸/۱۳

سلام و درود این کتاب در ژانر ماجراجویی فانتزی میباشد که تا کنون ۱۴۶ جلد نسخه اصلی ازش بیرون اومده (به همراه چندین زیر مجموعه و جلد های ویژه ) که تاکنون ۶۲ جلد ترجمه شده ( + ۴ جلد

- بیشتر
سایون بر لبهٔ پرتگاه ایستاد و تعادلش را حفظ کرد. در فاصله‌ای دور، در پای پرتگاه، بیابان ماسه‌ای در سایه‌های سحر بنفش به نظر می‌رسید. زمانی‌که سایون بال‌هایش را گشود، نسیم، لبه‌های بالش را نوازش کرد. به اطرافش نگاه کرد و مطمئن شد که هیچ‌کس او را هنگام ترک آنجا نمی‌بیند. خانه‌های سنگی ولورا روی فلات ساکت بودند، اما به‌زودی آتش‌ها برای تهیهٔ صبحانه روشن می‌شدند. سایون اندیشید: «باید همین‌حالا بروم.» دست‌به‌سینه ایستاد، نیزهٔ شکارش را به بدنش چسباند و از لبهٔ پرتگاه پایین پرید. چند لحظه به‌طرف پایین رفت تاآنکه جریان هوا زیر بال‌هایش قرار گرفت. بال‌هایش او را تا نخستین نور صبحگاهی بالا برد. سایون با نگرانی اخم کرد. آن سومین سحری بود که افلین به شکار رفته و برنگشته بود. او در هوا چرخید و به‌سوی بیابان رفت تا دنبال خواهر گم‌شده‌اش بگردد.
هرماینی گرینجر

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان