دانلود و خرید کتاب داستان من مریلین مونرو ترجمه معصومه عسکری
تصویر جلد کتاب داستان من

کتاب داستان من

امتیاز:
۴.۱از ۳۷۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب داستان من

کتاب داستان من نوشتۀ مریلین مونرو و ترجمۀ معصومه عسکری است. انتشارات میلکان این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این کتاب، روایتی از زندگی شخصی و هنری مریلین مونرو (۱۹۶۲-۱۹۲۶)، بازیگر مطرح سینمای آمریکا، از زبان خودش است.

درباره کتاب داستان من

در کتاب داستان من، مرلین مونرو، بازیگر مشهور سینمای آمریکا که حاشیه‌های زیادی نیز از زندگی او بازگو شده است، به سخن درمی‌آید. او در این کتاب، از وقایعی که در زندگی از سر گذرانده، احساسات، تفکرات و حتی جنگ خود با هالیوود خود می‌گوید.

جاشوا گرین، مقدمه‌ای بر این کتاب نوشته است.

خواندن کتاب داستان من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای و به‌ویژه علاقه‌مندان به مریلین مونرو پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مریلین مونرو

مریلین مونرو در ۱ ژوئن ۱۹۲۶ در لس‌آنجلسِ امریکا به دنیا آمد. وی بازیگر و مدل آمریکایی بود. مریلین که به بازی در نقش شخصیت‌های کمدی «بامب‌شل بلوند» معروف بود، به یکی از محبوب‌ترین نمادهای جذابیت جنسی در دههٔ ۱۹۵۰ و اوایل دههٔ ۱۹۶۰ تبدیل شد. او نمادی از انقلاب جنسیِ آن دوره بود.

مونرو، بیشتر دوران کودکی خود را در خانه‌های پرورشگاهی و یتیم‌خانه گذراند و در ۱۶ سالگی ازدواج کرد. او در طول جنگ جهانی دوم در یک کارخانه مشغول کار بود که در آنجا با عکاسی از اولین واحد فیلم متحرک آشنا شد و کار موفقیت‌آمیز مدل‌سازی عکس‌های قابل الصاق به دیوار را آغاز کرد. این کار، موجب شد مونرو، قراردادهای سینمایی کوتاه‌مدتی را با استودیو قرن بیستم و کلمبیا پیکچرز ببندد. او پس از مجموعه‌ای از نقش‌های کوتاه در فیلم، در اواخر سال ۱۹۵۰ قرارداد جدیدی با فاکس بست. در طی دو سال آینده، مریلین مونرو با بازی در چندین فیلم کمدی و درام، به بازیگری محبوب تبدیل شد.

مریلین مونرو، تا سال ۱۹۵۳، یکی از پرفروش‌ترین ستاره‌های هالیوود بود. او در طول فعالیت حرفه‌ای‌اش، نقش مهمی در ایجاد و مدیریت چهرۀ عمومی خود داشت اما وقتی کلیشه‌ای انتخاب شد و دستمزد کمی از استودیو دریافت می‌کرد، ناامید شد. مونرو در اوایل سال ۱۹۵۴، به دلیل پرهیز از یک پروژۀ سینمایی، مدت کوتاهی از فعالیت خود دور شد اما برای بازی در فیلم «خارش هفت‌ساله» (۱۹۵۵) که یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های گیشه در زندگی حرفه‌ای او بود، به فعالیت خود بازگشت.

زندگی شخصی مریلین مونرو را آشفته و پریشان می‌شناسیم. او با اعتیاد و اختلالات خلقی (اختلالات روانی) درگیر بود؛ با ستارۀ بازنشستهٔ بیس‌بال «جو دی‌ماجیو» و نمایشنامه‌نویس امریکایی «آرتور میلر» ازدواج کرد که هر دو، به طلاق انجامید؛ در ۴ اوت ۱۹۶۲، در ۳۶ سالگی بر اثر مصرف بیش از حدّ باربیتورات در خانه‌اش در لس‌آنجلس درگذشت. مرگ او یک خودکشی احتمالی اعلام شد اما چندین نظریۀ توطئه در دهه‌های پس از مرگ او نیز مطرح شده است.

مریلین مونرو، مدت‌ها پس از مرگش، همچنان نماد اصلی فرهنگ عامه است. در سال ۱۹۹۹، انستیتوی فیلم آمریکا، نام مونرو را در رتبهٔ ششم فهرست بزرگترین افسانه‌های نمایش‌گر زن در دوران طلایی هالیوود قرار داد.

مریلین مونرو در ۴ اوت ۱۹۶۲ درگذشت. 

بخشی از کتاب داستان من

«اما هنوز در زندگی‌ام همه‌چیز سیاه نبود. بله واقعاً این‌طور نبود. وقتی جوان هستی و سالم، می‌توانی روز دوشنبه اقدام به خودکشی کنی و تا چهارشنبه باز داری می‌خندی و انگار نه انگار.

بعد از چند روز بستری‌شدن، برای خودم احساس تأسف می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم که کجای کارم اشتباه بوده، چیزی باید دوباره به دلم برگردد. بلند‌بلند حرف نمی‌زدم اما طوری بود که انگار کلمه‌ها با من حرف می‌زدند؛ بلند شو، هنوز شروع نکردی، تو متفاوتی، خاصی، داره یه اتفاق فوق‌العاده‌ای می‌افته.

و بله اتفاقات کوچک فوق‌العاده‌ای هم در قعر اقیانوس روی داد.

من با مردمی مهربان آشنا شدم. دیداری داشتم با یک زوج متأهل که در خانه‌ای کوچک زندگی می‌کردند. یک شب که با هم نشسته بودیم، گفتند: «چند ماه خانه نیستیم، چرا تو این مدت نمی‌آی این‌جا زندگی کنی و کرایه‌ت رو پس‌انداز کنی؟»

با یک جعبه اسباب‌اثاثیه و چند چمدان رفتم به خانه‌ی آن‌ها. یک‌دست کت و دامن داشتم، دو دست لباس ساده، دو جفت کفش، چند جفت جوراب رفو‌شده، کمی لباس زیر و یک حوله‌ی حمام. اسباب‌کشی سخت نبود.

نزدیک کریسمس بود و نگران این بودم که از کجا پول بیاورم که کمی هدیه‌ی کریسمس بخرم. وقتی در قسمت صورت‌حساب استودیو کار می‌کردم، خرید کریسمس برایم سرگرم‌کننده بود. کلاً فقط برای خاله گریس و خاله آنا هدیه خریده بودم.

وقتی خاله گریس مریض بود، یک روز کامل برای او رفتم خرید و برایش یک روتختی ابریشمی خریدم، دمپایی روفرشی‌های ابریشمی، یک لباس مجلسی بلند و یک شیشه عطر. همه‌ی آن‌ها را در یک جعبه گذاشتم و به او دادم. شادی او در آن لحظه که درِ جعبه را باز کرد هزاران‌برابر قیمت آن کادوها می‌ارزید.

به نظرم این کریسمس اوضاع خیلی خراب بود. نه تنها در زندگی حرفه‌ایم شکست خورده بودم، بلکه یک نوع کرختی و تنبلی سر‌تاپایم را گرفته بود و اجازه نمی‌داد کاری برای خودم دست‌وپا کنم. ترجیح می‌دادم این‌طرف و آن‌طرف دراز بکشم و احساس تأسف کنم که واقعاً دنیا چه دنیای بی‌رحم و نا‌عادلانه‌ای است. نتیجه این شد که هیچ پولی نداشتم. حتا برای این‌که چیزی بخورم، چه برسد به مصارف دیگر.

تا این‌که یک روز نامه‌ای از استودیو دستم رسید، با آن‌ها چهل دلار حساب داشتم. سریع رفتم آن‌جا تا پول را بگیرم. صندوق‌دار چک را به من داد و من آن‌قدر هیجان‌زده بودم که بدون نقدکردن پول از استودیو آمدم بیرون.

وقتی برای خرید در بلوار هالیوود از اتوبوس پیاده شدم یک سکه هم در کیف پولم نبود. رفتم شام خوردم و آمدم چک بکشم که مدیر آن‌جا قبول نکرد، اما گفت اگر اسم و آدرسم را بگذارم به من اعتماد می‌کند. اسم و آدرسم را گذاشتم.

بعد آمدم بیرون تا چک را جایی دیگر نقد کنم. هیچ‌کس آن‌را نقد نمی‌کرد. دیدم پلیس مرا زیر نظر گرفته، به همین خاطر رفتم جلو و گفتم: «ببخشید قربان، ممکنه کمکم کنید؟ می‌خوام این چک رو نقد کنم، اما نمی‌دونم کجا برم.»

او لبخند زد و گفت: «خب، توی مخمصه‌ی بدی گیر کردی. بیا ببینم چی‌کار می‌تونم بکنم. چه نوع چکی‌یه؟»

گفتم: «چک حقوقی‌یه، مال استودیو فاکس قرن بیستم.»

«اون‌جا کار می‌کنی؟»

گفتم: «نه دیگه اون‌جا نیستم، اما هنوز باهاشون کارهایی دارم.»

پلیس مرا به یک مغازه برد و با صاحبش صحبت کرد و او هم قبول کرد که چک را نقد کند.

پلیس گفت: «پس هنرپیشه‌ای.»

گفتم: «دوست دارم باشم اما همان‌طور که گفتم، الان اون‌جا کار نمی‌کنم.»

صاحب مغازه چک را برگرداند و گفت: «ممکنه اسم و آدرس‌تون رو پشت چک بنویسید؟»

چک را پشت‌نویسی کردم و دیدم که وقتی دارم می‌نویسم، پلیس دارد نگاه می‌کند چه می‌نویسم. برای اولین‌بار نگاهش کردم.

بعد از خرید رفتم دکتر. سرما‌خوردگی داشتم و چند شب بود که نخوابیده بودم. دکتر برایم قرص خواب تجویز کرد.

گفت: «معمولاً قرص خواب تجویز نمی‌کنم، اما تو این اواخر خیلی عصبی بوده‌ای، قرص خواب هم برای سرما‌خوردگی‌ت خوبه هم سر‌حالت می‌کنه.»

قرص اثر کرد و من زود به رختخواب رفتم. چند ساعت خوابیده بودم که با یک سروصدا از خواب پریدم. هیچ‌وقت چنین صدایی نشنیده بودم، اما می‌دانستم که صدای چیست. یکی داشت پنجره‌ی اتاق خوابم را می‌برید.

از تخت بیرون پریدم و از خانه دویدم بیرون. رفتم به همان طرف که پنجره بود. دیدم یک مرد دارد از پنجره می‌رود داخل اتاق خواب. صدایم را مردانه کردم و با عصبانیت داد زدم: «هی! اون‌جا چی‌کار می‌کنی؟»

مرد سرش را از پنجره بیرون آورد و نگاهم کرد.

دوباره با صدای گرفته فریاد زدم: «گورت رو گم کن از این‌جا، یا زنگ بزنم پلیس.»

مرد راه افتاد طرفم. من هم برگشتم و عین شصت‌ساله‌ها راه رفتم.

تقریبا نیمه‌شب بود. شروع کردم به فرارکردن در خیابان‌های اطراف. پا‌برهنه بودم و فقط یک مدل لباس‌خواب نصفه‌ی جدید تنم بود که قدش کمی تا زیر کمر می‌آمد.

جلوی خانه‌ی یکی از همسایه‌ها رسیدم و فریاد زدم. طرف با خانمش آمد جلوی در. زن با دیدن من شروع کرد به جیغ‌کشیدن. توضیح دادم که یک مرد داشته پنجره‌ی اتاق خوابم را می‌بریده که بیاید داخل و از همسایه خواستم که او را بگیرد.»

فهرست کتاب داستان من

پیشگفتار

۱: چگونه پیانویی سفید را نجات دادم

۲: اولین گناهم

۳: در زنگ ریاضی اتفاق افتاد

۴: مثل گلی زیبا، زنی دل‌فریب شدم

۵: ناقوس ازدواج

۶: کوچه‎‌های بی‌‎عبور

۷: یک سرباز دیگر

۸: رؤیای جدیدی را شروع کردم

۹: بالا، بالا، بالاتر

۱۰: از آن‌سوی آینه به فکرم رسید

۱۱: چطور تقویمی درست کردم

۱۲: از چارچوب کاغذ پریدم بیرون

۱۳: مهمانی‎‌ها را نه، اما آقای اشنک را دوست داشتم

۱۴: پلیس وارد زندگی‌‎ام شد

۱۵: کف اقیانوس

۱۶: اولین عشقم

۱۷: هدیه‌ای خریدم

۱۸: تور تبلیغاتی

۱۹: شروع من

۲۰: بالا‎پایینِ دوباره

۲۱: بازگشت به فاکس قرن بیستم

۲۲: درباره‎‌ مردها

۲۳: درباره‎ زن‌‎ها

۲۴: عشق‎‌و‎عاشقی دیگری پایان گرفت

۲۵: مرگ جانی

۲۶: فردا زرنگ خواهم شد، همین فردا!

۲۷: دشمنیِ جون کرافورد با من

۲۸: جنگ من با هالیوود

۲۹: چرا با هالیوود جور نشدم؟

۳۰: دستورالعمل من برای شهرت

۳۱: نجیب‎زاده‌‎ای از زمین بیسبال!

۳۲: در آغوش طوفان

۳۳: مردی دانا چشم‎‌هایم را روی حقایق گشود

۳۴: با جو ازدواج کردم

۳۵: ترانه‎ کره‌‎ای

نعنا
۱۳۹۹/۰۲/۱۲

خُب زندگیِ مریلین، همیشه برای من مثل یه راز بوده؛ تو چهره و لبخندهای معروفش یه غمی هست انگار. و با خوندن این کتاب واقعا متاسف شدم که زندگی غم‌انگیزی داشته البته که به هیچ عنوان نمیشه قضاوت کرد از این

- بیشتر
Dentist
۱۳۹۵/۱۱/۱۱

داستان زندگی مریلین مونرو از زبان خودش که به قلم خودش نوشته شده و ده سال پس از مرگش منتشر شده. نورما جین، دختری که حاصل یه رابطه ی نامشروع بوده، پدرش هرگز اونو نپذیرفته، و مادرش هم به یه بیمارستان روانی

- بیشتر
donya
۱۳۹۸/۰۹/۱۷

مریلین نه نماد سکس آمریکا بود و نه ی بلوند احمق (در واقع مریلین خیلی بیشتر از چیزی که به نظر میومد بود )...مشکل بانوان زیبا همینه هیچوقت جدی گرفته نمیشن همه فکر میکنن اونا فقط احمقهای زیبای هستن که

- بیشتر
YasmineGh
۱۳۹۷/۰۵/۲۹

واقعا عالی بود. اصلا فکر نمیکردم همچین زندگی ای داشته باشه. این کتاب و کتابهای نظیرش به ما یاد میده که باطن زندگی خودمون رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنیم. شاید خیلیا مثل مرلین مونرو ظاهر زیبا یا جایگاه

- بیشتر
فَخْرُ اَلْزَّمانِ اَصْلْ
۱۳۹۹/۰۷/۱۸

کلا زندگینامه ها به دلیل اینکه میدونی قبلا یک نفر اونرو توی دنیای واقعی زندگی کرده، جذابیت داره، چه کم چه زیاد چه خوب چه بد...

مامانِ لیلی و مهتاب و ارغوان
۱۳۹۹/۰۴/۲۹

من ایشون رو در حد یه اسم میشناختم.جذابیت کتاب از آنجایی که شرایط زندگی در آمریکا و بخصوص هالیوود را توضیح میدهد. بسیار غمگین کننده است که افرادی که ما به چشم هنرمند به آنها نگاه میکنیم چطور برای نمایش این

- بیشتر
fateme🍄
۱۳۹۸/۱۰/۱۸

من واقعا فکر نمیکردم مریلین مونرو همچین سرگذشتی داشته باشه، جدا دوست نداشتم به این زودی تموم شه، کتاب خیلی خوبیه.ما معمولا فقط صحنه ی درخشیدن یه آدم معروفو میبینیم ، با خوندن زندگی نامه شون با قسمتهایی روبه رو

- بیشتر
مسیح
۱۳۹۷/۰۶/۲۴

خوب بود 😊✌فقط حیف که در مورد کل دوران زندگی شخصی و هنریش نبود ( مثلا ازدواجش با آرتور میلر و یا رابطه هاش با برادران کندی و نحوه فوتش که هنوزم علت اصلیش مشخص نیس ) ، ترجمه ش

- بیشتر
saraR
۱۳۹۹/۰۹/۱۳

کتاب درباره فرازو نشیب های زندگی مرلین مونرو ست. خیلیا فکر می کنن که آدمای معروف از ابتدا موفق بودنو زندگی خوبی داشتن ولی این کتاب نشون میده که اینطور نیست و یکسری ها برای رسیدن به جایگاهشون واقعا سختی های

- بیشتر
Farideh Mohseni
۱۳۹۷/۰۶/۱۳

سلام ممنونم از برنامه جالب و سرگرم کننده شما واقعا عشق کتاب دارم خیلی حالم خوبه با شما کتاب خونی عشق منه هزاران لایک👍

مردم همیشه طوری به من نگاه می‌کردند که انگار آینه‌ای رو‌به‌روی‌شان بودم. آن‌ها مرا نمی‌دیدند، بلکه افکار هرزه‌ی خودشان را در من می‌دیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره می‌زدند و مرا هرزه می‌خواندند!
hosna
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کم‌تر از موهای سرش اهمیت دارد. این‌جا آدم را با قیافه‌اش قضاوت می‌کنند، نه با آن‌چه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم می‌دهند، اما روحت پنجاه سنت می‌ارزد. این‌را می‌دانم،
ژان لاو ژان
یک مرد قوی نیازی نمی‌بیند که در مقابل یک زن حکم‌فرمایی کند. او هیچ‌وقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمی‌دهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان می‌دهد.
Zax
به من لبخند می‌زد و می‌گفت: «دوباره بهم می‌گی چرا باهام ازدواج نمی‌کنی؟» به او می‌گفتم: «چون انصاف نیست. من عاشق تو نیستم جانی. اگه باهات ازدواج کنم، عاشق یه مرد دیگه می‌شم. دوست ندارم همچین اتفاقی بیفته. اگه با مردی ازدواج کنم می‌خوام همیشه بهش وفادار باشم و هیچ‌وقت عاشق مرد دیگه‌ای نباشم.»
siamak
مهربانی نیرومندترین چیزی است که در یک عاشق یا اصلاً هرکسی وجود دارد.
رویا
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیش‌تر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط به‌سمت آن می‌تازید و راه دیگری جلوی روی‌تان نیست.
-Dny.͜.
مردهایی که می‌خواستند با پول مرا بخرند، حالم را به‌هم می‌زدند. این‌جا تعدادشان کم هم نبود. صرف این حقیقت که من دست رد به سینه‌شان می‌زدم، ارزشم را بالا می‌برد. من زن جوانی بودم، موطلایی، با اندامی ظریف و کشیده، و یاد گرفته بودم به سبک مارلین دیتریش با صدایی خش‌دار حرف بزنم و با حالت کمی عیاشانه راه بروم و هر وقت می‌خواستم، در چشم‌هایم برق هیجان بیاورم. هرچند این داشته‌هایم برایم هیچ کاری دست‌وپا نکرد اما همیشه تعداد زیادی گرگ دمِ پاچه‌ام بودند و زوزه می‌کشیدند.
ژان لاو ژان
مردها دوست داشتند که شرط‌های سطح بالای‌شان را در قمار به رخ هم بکشند. وقتی به نگاه‌کردن بازی‌شان می‌نشستم و می‌دیدم که دست‌شان صد دلار یا هزار دلار است که به هم رد می‌کنند، در دلم احساس تلخی می‌کردم. به یادم می‌آمد که ارزش بیست‌وپنج سنت یا حتا چند سنت در نظر بعضی‌ها که می‌شناختم چقدر است، و چقدر حتا فقط ده دلار می‌تواند آن‌ها را شاد کند و چطور یک صد‌دلاری می‌تواند زندگی آن‌ها را عوض کند. وقتی مردها می‌خندیدند و هزاران دلاری را که برنده شده بودند، مثل دستمال کاغذی سوراخ می‌کردند، یاد خودم و خاله گریس می‌افتادم که چطور در جلوی نانوایی هلمز در صف نان می‌ایستادیم تا با بیست‌وپنج سنت یک گونی نان خشک می‌گرفتیم، که غذای یک هفته‌مان بشود. یاد آن وقت می‌افتم که چطور خاله گریس سه ماه با یک شیشه‌ی عینک سر کرد، چون پنجاه سنت نداشت که شیشه‌ی عینکش را بخرد. بله من تمام صدا‌ها و بوهای فقر به خاطرم می‌آمد، آن هراسی که در چشم‌های کسانی می‌آمد که کارشان را از دست می‌دادند، و این‌که چطور نحیف و لاغر می‌شدند و برای گذران یک هفته‌شان چطور خرحمالی می‌کردند.
ژان لاو ژان
برایش از عشق قبلی‌ام که تازه تمام شده بود، و درد و رنجی که برایش کشیده بودم تعریف کردم. آن قصه‌ی عشقی‌ام از همه جهت تمام شده بود، جز یک جهت. دیگر به‌راحتی نمی‌توانستم عاشق شوم.
abcd
عاشق خودم شدم، نه عاشق آن‌چه که بودم، بلکه عاشق آن‌چه که می‌خواستم بشوم شدم.
sorena
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کم‌تر از موهای سرش اهمیت دارد. این‌جا آدم را با قیافه‌اش قضاوت می‌کنند، نه با آن‌چه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم می‌دهند، اما روحت پنجاه سنت می‌ارزد.
🐝 Mina 📚
او در مورد گناه در جهان هم سرود می‌خواند هم صحبت می‌کرد. ناگهان خطاب به گناهکاران چادر گفت که همگی در درگاه خداوند بلند شوند و توبه کنند. من زودتر از همه بلند شدم و شروع به اعتراف گناهم کردم. او گفت: «به زانو بیفت خواهر.» به زانو افتادم و شروع کردم به حرف‌زدن در مورد آقای کیمل که چطور مرا در اتاقش گیر انداخت و به من تجاوز کرد. دیگر گناهکاران نیز دورم جمع شدند و به زانو افتادند و با گریه و زاری شروع کردند به اعتراف در مورد گناهان‌شان و من از گود بیرون افتادم. به پشتِ سرم نگاه کردم، دیدم آقای کیمل بین بی‌گناهان ایستاده است و با صدای بلند و خالصانه از خداوند می‌خواهد که گناهِ گناهکاران را ببخشاید.
misbeliever
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کم‌تر از موهای سرش اهمیت دارد. این‌جا آدم را با قیافه‌اش قضاوت می‌کنند، نه با آن‌چه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم می‌دهند، اما روحت پنجاه سنت می‌ارزد.
misbeliever
بدترین چیزی که در لباس‌عوض‌کردن و مهمانی‌رفتن برای مردم اتفاق می‌افتد این است که خود واقعی‌شان را در خانه‌شان جا می‌گذارند
Zax
یک مرد نمی‌تواند زنی را دوست داشته باشد که فکر می‌کند نصفه‌نیمه است و حقیر.
بلاتریکس لسترنج
تا آن‌جایی که فهمیدم دوستی زن‌ها با یکدیگر بر اساس یک مشت دروغ و صحبت‌های قشنگ بی‌معنی است.
غزل
تنها کسی که دوستَم داشت و نگاهم می‌کرد، کسی بود که نه می‌توانستم صدایش را بشنوم و نه می‌توانستم لمسش کنم. عادت داشتم هر بار وقت می‌کردم تصاویری از خدا برای خودم می‌ساختم. در تصویرهایم از خدا، او کمی شبیه خاله گریس بود و کمی هم شبیه کلارک گیبل.
Zax
تنها کسی که دوستَم داشت و نگاهم می‌کرد، کسی بود که نه می‌توانستم صدایش را بشنوم و نه می‌توانستم لمسش کنم.
mehrsa
ناراضی‌ترین مردها، آن‌هایی هستند که خیلی به قوه‌ی مردانگی‌شان می‌نازند و به روابط جنسی مثل ورزش کشتی نگاه می‌کنند، که می‌توان در آن جام قهرمانی برد. یک مرد باید برای جذابیت‌دادن به روابط جنسی روح و روان زن را تحریک کنند. عاشق واقعی آن مردی است که بتواند فقط با دست‌کشیدن روی سرت یا لبخند‌زدن به چشم‌هایت یا حتا با خیره‌شدن به فضا، سر‌تاپای تو را بلرزاند.
Zax
عادت داشتم شب‌ها که در هالیوود می‌گشتم با خودم این‌طور فکر کنم که، حتماً خیلی دخترا الان عین من تو سرشون رؤیای اینو دارن که یه روز ستاره‌ی سینما شن. اما به من ربطی نداره. رؤیای من قوی‌تره.
farnaz Pursmaily

حجم

۶۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۶۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان