بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۳)
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
hosna
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد. اینرا میدانم،
بی او
یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
Zax
به من لبخند میزد و میگفت: «دوباره بهم میگی چرا باهام ازدواج نمیکنی؟»
به او میگفتم: «چون انصاف نیست. من عاشق تو نیستم جانی. اگه باهات ازدواج کنم، عاشق یه مرد دیگه میشم. دوست ندارم همچین اتفاقی بیفته. اگه با مردی ازدواج کنم میخوام همیشه بهش وفادار باشم و هیچوقت عاشق مرد دیگهای نباشم.»
siamak
مهربانی نیرومندترین چیزی است که در یک عاشق یا اصلاً هرکسی وجود دارد.
رویا
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیشتر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط بهسمت آن میتازید و راه دیگری جلوی رویتان نیست.
-Dny.͜.
مردهایی که میخواستند با پول مرا بخرند، حالم را بههم میزدند. اینجا تعدادشان کم هم نبود. صرف این حقیقت که من دست رد به سینهشان میزدم، ارزشم را بالا میبرد.
من زن جوانی بودم، موطلایی، با اندامی ظریف و کشیده، و یاد گرفته بودم به سبک مارلین دیتریش با صدایی خشدار حرف بزنم و با حالت کمی عیاشانه راه بروم و هر وقت میخواستم، در چشمهایم برق هیجان بیاورم. هرچند این داشتههایم برایم هیچ کاری دستوپا نکرد اما همیشه تعداد زیادی گرگ دمِ پاچهام بودند و زوزه میکشیدند.
بی او
مردها دوست داشتند که شرطهای سطح بالایشان را در قمار به رخ هم بکشند. وقتی به نگاهکردن بازیشان مینشستم و میدیدم که دستشان صد دلار یا هزار دلار است که به هم رد میکنند، در دلم احساس تلخی میکردم. به یادم میآمد که ارزش بیستوپنج سنت یا حتا چند سنت در نظر بعضیها که میشناختم چقدر است، و چقدر حتا فقط ده دلار میتواند آنها را شاد کند و چطور یک صددلاری میتواند زندگی آنها را عوض کند.
وقتی مردها میخندیدند و هزاران دلاری را که برنده شده بودند، مثل دستمال کاغذی سوراخ میکردند، یاد خودم و خاله گریس میافتادم که چطور در جلوی نانوایی هلمز در صف نان میایستادیم تا با بیستوپنج سنت یک گونی نان خشک میگرفتیم، که غذای یک هفتهمان بشود. یاد آن وقت میافتم که چطور خاله گریس سه ماه با یک شیشهی عینک سر کرد، چون پنجاه سنت نداشت که شیشهی عینکش را بخرد. بله من تمام صداها و بوهای فقر به خاطرم میآمد، آن هراسی که در چشمهای کسانی میآمد که کارشان را از دست میدادند، و اینکه چطور نحیف و لاغر میشدند و برای گذران یک هفتهشان چطور خرحمالی میکردند.
بی او
برایش از عشق قبلیام که تازه تمام شده بود، و درد و رنجی که برایش کشیده بودم تعریف کردم. آن قصهی عشقیام از همه جهت تمام شده بود، جز یک جهت. دیگر بهراحتی نمیتوانستم عاشق شوم.
abcd
عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
sorena
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد.
🐝 Mina 📚
او در مورد گناه در جهان هم سرود میخواند هم صحبت میکرد. ناگهان خطاب به گناهکاران چادر گفت که همگی در درگاه خداوند بلند شوند و توبه کنند.
من زودتر از همه بلند شدم و شروع به اعتراف گناهم کردم.
او گفت: «به زانو بیفت خواهر.»
به زانو افتادم و شروع کردم به حرفزدن در مورد آقای کیمل که چطور مرا در اتاقش گیر انداخت و به من تجاوز کرد. دیگر گناهکاران نیز دورم جمع شدند و به زانو افتادند و با گریه و زاری شروع کردند به اعتراف در مورد گناهانشان و من از گود بیرون افتادم.
به پشتِ سرم نگاه کردم، دیدم آقای کیمل بین بیگناهان ایستاده است و با صدای بلند و خالصانه از خداوند میخواهد که گناهِ گناهکاران را ببخشاید.
misbeliever
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد.
misbeliever
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند
Zax
یک مرد نمیتواند زنی را دوست داشته باشد که فکر میکند نصفهنیمه است و حقیر.
بلاتریکس لسترنج
تنها کسی که دوستَم داشت و نگاهم میکرد، کسی بود که نه میتوانستم صدایش را بشنوم و نه میتوانستم لمسش کنم. عادت داشتم هر بار وقت میکردم تصاویری از خدا برای خودم میساختم. در تصویرهایم از خدا، او کمی شبیه خاله گریس بود و کمی هم شبیه کلارک گیبل.
Zax
تا آنجایی که فهمیدم دوستی زنها با یکدیگر بر اساس یک مشت دروغ و صحبتهای قشنگ بیمعنی است.
غزل
تنها کسی که دوستَم داشت و نگاهم میکرد، کسی بود که نه میتوانستم صدایش را بشنوم و نه میتوانستم لمسش کنم.
mehrsa
ناراضیترین مردها، آنهایی هستند که خیلی به قوهی مردانگیشان مینازند و به روابط جنسی مثل ورزش کشتی نگاه میکنند، که میتوان در آن جام قهرمانی برد. یک مرد باید برای جذابیتدادن به روابط جنسی روح و روان زن را تحریک کنند. عاشق واقعی آن مردی است که بتواند فقط با دستکشیدن روی سرت یا لبخندزدن به چشمهایت یا حتا با خیرهشدن به فضا، سرتاپای تو را بلرزاند.
Zax
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند.
Zax
عادت داشتم شبها که در هالیوود میگشتم با خودم اینطور فکر کنم که، حتماً خیلی دخترا الان عین من تو سرشون رؤیای اینو دارن که یه روز ستارهی سینما شن. اما به من ربطی نداره. رؤیای من قویتره.
farnaz Pursmaily
همیشه مردهایی هستند که به دختری که به نظر تنها میرسد کمک کنند که کمی از تنهایی بیرون بیاید. وقتی داری رد میشوی میگویند: "سلام کوچولو". وقتی برنمیگردی که به آنها نگاه کنی، به مسخره میگویند: "مغرورم که هستی، آره؟".
گاهی همچنان دنبالت میآیند و به این مکالمهی یکطرفه ادامه میدهند.
"به نظرم خوشگلی کوچولو." چند تا ساختمان که جلوتر رفتی و محلشان نگذاشتی، از شما عصبانی میشوند و شما را با یک فحش تنها میگذارند.
Moon
یک شب مرد ثروتمندی به من گفت: «برات چند دست لباس عالی میخرم، پالتو خز و همهچیز، یه آپارتمان قشنگ هم برات کرایه میکنم، یه مستمری هم برای غذات میدم، نمیخوام هم با من بخوابی... همهی اون چیزی که میخوام اینه که پات رو از کافهها و مهمانیها بکشی بیرون و طوری رفتار کنی، که انگار دخترم هستی و من بیرون از اتاقت به تو شببهخیر میگم و هیچوقت ازت نمیخوام اجازه بدی داخل اتاقت شم. این فقط یه نوعدوستییه. نظرت چیه؟»
به او گفتم: «از مردهایی مثل تو که برنامههای آنچنانی دارن، خوشم نمیآد. به نظرم گرگهای روراست بهترن. چون میدونم باهاشون چطور رفتار کنم، اما آدمهای دروغگو همیشه عصبیم میکنن.»
پرسید: «چی باعث شد فکر کنی دروغ میگم؟»
گفتم: «چون اگه منو نمیخواستی، منو نمیخریدی!»
کلوچه کتابخوان
تو دنیا هیچی بهتر از یه شکم صاف نیست.
غزل
خجالت میکشیدم به چشمهای کسی نگاه کنم. وقتی آدم از درون شکسته باشد اینطوری میشود. فقط خجالت میکشی.
missmary
میخواستم هزاران سؤال بپرسم اما کسی نبود که به سؤالاتم جواب دهد. به علاوه میدانستم که همه فقط به بچهها دروغ میگویند، دربارهی همهچیز دروغ میگویند، از سوپ گرفته تا بابانوئل.
Zax
با دیدن آنها آدم زیاد چیز یاد میگیرد. یاد میگیری که زنانِ بسیار شیک و آراسته، همسرِ مردانِ سادهای هستند و مردانِ خوشتیپ و آراسته، زنانِ سادهای دارند. و مردمی در لباس کهنه با ساک و بقچههایی ژنده و با سهچهار تا بچهی قدونیمقد، که به آنها چسبیدهاند، صورتهایی دارند که وقتی به همدیگر میرسند، عین درخت کریسمس میدرخشد. و تو زن و مردهایی را میبینی که بسیار ساده و بیآلایش، چاق و پیر هستند، اما طوری با احساس همدیگر را میبوسند که انگار بازیگر فیلماند.
غزل
از دیگر اشکالات اجتماعیام این بود که قادر نبودم همیشه در مهمانیها غشغش بخندم، انگار که دارد خیلی خوش میگذرد
min
حقوقم را خرج کلاسهای نمایش، رقص و آواز کردم. کتابهایی خریدم که مطالعه کنم. مینشستم گوشهی اتاقم و فیلمنامهها را بلندبلند در مقابل آینه میخواندم که چیز عجیبی برایم اتفاق افتاد. عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
غزل
هالیوودی که من میشناختم، هالیوود بدشانسی بود و بدبختی. تقریباً هرکس را که میشناختم یا سوءتغذیه داشت یا به فکر خودکشی بود. مثل یک بیت شعر بود: " آب، آب، همهجا آب، امان از یک قطره در دهان ما". نام، نام، آوازه، اما یکی یک سلام هم به ما نمیکرد.
غذایمان در پیشخوان قهوهخانههای ارزان بود و جایمان در اتاقهای انتظار. ما زیباترین قبیلهی گدایانی بودیم که تا به حال شهری به خود دیده و تعدادمان هم کم نبود! برندگان ملکهی زیبایی، دختران دانشگاهی زرقوبرقدار، و دختران پریسیمایی که خانهدار بودند، از همهجا در این شهر گرد هم آمده بودند.
🐝 Mina 📚
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان