کتاب سوگ
معرفی کتاب سوگ
کتاب سوگ؛ درآمدی فلسفی نوشتهٔ مایکل چلبی و ترجمهٔ نصراله مرادیانی است و نشر بیدگل آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب سوگ
سوگ توجه اذهان خلاق و کنجکاو را به خود جلب میکند. در عرصهٔ فرهنگ، تمایل و توجه به موضوع سوگ در سالهای اخیر شتاب بیشتری گرفته و سوگ به نقطهٔ کانونی زندگینامههای شخصی، سریالهای تلویزیونی، پادکستها، رمانهای مصور و فیلمها تبدیل شده است.
این واقعیتها گویای علاقه و توجه جدی بشر به سوگ هستند. اما اگر براساس تعداد فلاسفهای که به بررسی موضوع پرداختهاند داوری کنیم، ظاهراً این موضوع خیلی هم مورد توجه و علاقه نبوده است. سوگ در تاریخ فلسفه نقش کوچکی ایفا کرده و فقط در حد اشارههای گذرا در آثار فیلسوفان صاحبنام به آن پرداخته شده است؛ آنهم درصورتیکه سوگ یکی از بنیادیترین و تعیینکنندهترین تجارب زندگی هر انسانی است.
تقریباً برای هر موضوعی فلسفهٔ آن موضوع وجود دارد؛ فلاسفه درباب بنیانهای کموبیش تمامی رشتههای دانشگاهی دیگر و کموبیش تمامی مشاغل و نیز درباب بسیاری از پیشرفتهای اجتماعی و مقولات اصلی هویت اجتماعیمان. از این منظر که بنگریم، شاید غفلت فلسفه از موضوع سوگ تصادفی نباشد: از هرچه بگذریم، هر موضوعی درخور تعمق فلسفی نیست و فیلسوفها به سوگ علاقهٔ چندانی نشان ندادهاند، چون از حیث فلسفی موضوع چندان جالبی به نظر نمیرسد.
یکی از اهداف کتاب سوگ نشاندادن نادرستی این تصور است. درواقع سوگ از نظرگاه فلسفی جالبتوجه است. ولی اگر اینطور بوده، دلیل سکوت نسبی فلاسفه چه میتواند باشد؟ تحقیق نظری سنجیده دربارهٔ سوگ دشوار است. ظاهراً فهم سوگ که بهلحاظ احساسی موضوعی است پیچیده و منحصر به هر فرد و هر تجربهٔ خاص، کار آسانی نیست. مضاف بر این، بهمنظور فهمیدن سوگ، ناگزیر باید با واقعیات دردناکی در زندگی انسان نیز مواجه شویم: اینکه گاهی معلوم میشود فهم یا مهار احساساتمان دشوار است، اینکه آدمهایی که برایمان اهمیت دارند نامیرا نیستند و اینکه روابط ما با دیگران، درست به همین دلیل، هم منبع احساس امنیت و سلامت و پیشبینیپذیری آینده برای ما هستند هم امنیت و سلامت و توقعاتمان را به خطر میاندازند. بنابراین، چه در تجربهٔ سوگ چه به هنگام تحقیق و تفکر درباب آن، چیزهای زیادی هست که میتواند مضطرب و نگرانمان کند.
فلاسفه بیشتر اوقات مفروضات عقلانی خود را در تحقیقات خود درباب سوگ دخالت دادهاند، مفروضاتی که موجب شده در بهترین حالت با تردید و دودلی سراغ سوگ بروند. از برکت این مفروضات، فلاسفه وقتی به سوگ هم نظری کردهاند، آنچه مشاهده کردهاند شرمآور و حتی نگرانکننده بوده است. سوگ حتی آنجا که از نظر این فیلسوفها اجتنابناپذیر است، بازنمایندهٔ بشر در بدترین وضع اوست: آشفته، بیپناه و ترحمبرانگیز.
فیلسوفان یونان و روم در قیاس با ما فلاسفهٔ مدرن خصومت بیشتری با سوگ داشتند و سوگ را در بهترین حالت وضعیتی میدانستند که باید تاب آورد یا به حداقلش رساند. از نظر آنها، سوگواری برای مرگ دیگران وضعیتی بغرنج و پرتلاطم است، نشانهای است حاکی از اینکه آدم بیش از اندازه به دیگران وابسته شده و قدرت مهار عقلانی خود را، که ویژگی انسانهای پارساست، از دست داده است.
خصومت با سوگ و سوگواری منحصر به اندیشهٔ «غربی» نبوده است. شرقیها هم مثل یونانیان و رومیها سوگ را پیامد جهل میداند. ما سوگواری میکنیم؛ چون هنوز جهان بزرگتر و جایگاه خودمان در آن را عمیقاً درک نکردهایم. بنابراین، سوگ بازتابی منفی بر سوگواران دارد و بهجای اینکه برترین و واقعیترین سرشت آنها را آشکار کند، ضعفها و کاستیهای بشری آنان را عیان میکند. عدم همدلی این فلاسفه با موضوع سوگ مبتنی بر بیمیلی آنها برای رویارویی با مرگ نیست. درواقع تأکید این سنتها بر ضرورت حکمت فلسفی، است در آمادگی برای مرگِ خویش.
کتاب سوگ میخواهد از این منظر دیدگاههای فیلسوفان را درباب سوگ تحلیل کند و سپس خود نیز با رویکردی فلسفیروانشناسانه سوگ را از نظرگاه فلسفی بسنجد. خود تجربهٔ سوگ چیزهایی دربارهٔ سوگ به ما میآموزد، ولی ممکن است سؤالهایی هنوز بهجا مانده باشد. این کتاب میخواهد به آنها که سوگ را تجربه کردهاند نشان دهد دقیقاً چرا سوگ میتواند برایشان مفید باشد؛ چرا درنهایت باید از تمایل به سوگواری استقبال کرد و نه اینکه بهخاطرش تأسف خورد؟
همچنین، قصد کتاب این بوده که این تحقیق پیش از تجربهٔ سوگ نیز به دردمان بخورد. بنا نیست این کتاب از آن کتابهایی باشد که به کار بهبود و درمان آدمها میآیند. ولی فلسفه میتواند به این ترتیب خاصیت شفابخشی هم داشته باشد و ما را برای آنچه پیشروست آماده کند. این کتاب در قلمرو آن سنتی قرار میگیرد که یکی از اصلیترین وظایف فلسفه را تسلی میانگارد: وظیفهٔ کمک به ما در هدایت توقعاتی که از زندگیمان داریم.
فصلهای کتاب از این قرار هستند:
فصل ۱، با اشاره به حدود سوگ، به این سؤال میپردازد که سوگ چگونه از سایر واکنشهای ما به مرگ دیگران متمایز میشود: ما برای کدام افراد سوگواری میکنیم؟ آن فرد باید چطور آدمی باشد یا رابطهٔ ما با او باید از چه نوعی باشد تا مرگش به فقدانی تبدیل شود و موجب سوگواری ما شود؟
فصل ۲ شرحی فلسفی از چیستی سوگ به دست میدهد: سوگ، برخلاف احساساتی مثل ترس و خشم، سلسلهای از حالتهای عاطفی است و نه یک وضعیت عاطفی واحد.
فصل ۳ و فصل ۴ به همان چیزی اختصاص دارند که سردرگمی و تردید اخلاقی بنیادین درمورد سوگ مینامیم: سوگ ذاتاً دردناک و آزاردهنده است ولی درعینحال ظاهراً میتواند در بهروزی ما ایفای نقش کند.
آیا سوگ عقلانی است؟ فصل ۵ این بحث را علیه دو نگرشی پیش میکشد که امکان سوگ عقلانی را نفی میکنند. نگرش اول بر آن است که سوگ بهدور از عقل است و موضوعی نیست که بههیچوجه بتوان با عقل ارزیابیاش کرد. نگرش دوم بر آن است که سوگ ضرورتا غیرعقلانی است.
فصل ۶ به بررسی این امر میپردازد که آیا سوگواریکردن وظیفهٔ ماست؟
فصل ۷ سوگ را در بافت و زمینهٔ سلامت روان و از منظر درمان مورد بررسی قرار میدهد.
خواندن کتاب سوگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزههای فلسفه، روانشناسی و جامعهشناسی پیشنهاد میکنیم. اگر کسی میخواهد دربارهٔ سوگْ عمیق و فلسفی بیندیشد، این کتاب بهترین گزینه برای مطالعه است.
بخشی از کتاب سوگ
«اولین مشکل در مواجهه با سوگ، برخلاف بیشتر حالات عاطفی، این است که ظاهراً سوگ نه شامل یک احساس بلکه مجموعهای از احساسات میشود. وقتی «سوگ» خاصه در ارتباط با واکنش ما به مرگ دیگران برانگیخته شود، گاهی فقط به احساس اندوهی متأثر از مرگ دیگری محدود است، به عبارتی به اینکه «داغدار فلانی هستیم». لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف قرن بیستم، به این اشاره میکند که چطور همچو تعابیری میتواند گمراهمان کرده و باعث شود «سوگ» را بهاشتباه با غم و اندوه یکی بگیریم. بنا به عقیدهٔ ویتگنشتاین، اینکه بگوییم فلانی «لحظهای دچار تألم شدیدی شد» مشکلی ندارد، ولی اگر بگوییم «لحظهای احساس سوگ عمیقی به او دست داد» یکجورهایی «غریب» خواهد بود. او میگوید غرابتِ دومین عبارت حاصل این است که انگار سوگ را فقط «احساسی» که به کسی دست داده یا نوعی «واکنش احساسی» دانستهایم. بنا به استدلال او، سوگ مثل احساسی که بهمان دست میدهد یا واکنشی احساسی درباب احساس نیست، مثل حالتی که آغاز و انجامش بهلحاظ زمانی بهراحتی قابلتشخیص باشد. درمقابل، سوگ «خبر از الگویی تکرارشونده میدهد که در بافت زندگیمان به اشکال متفاوت خود را نشان میدهد». بنابراین سوگ میتواند عواطف متفاوتی را در بر بگیرد و تشبیهش به احساسی واحد یا به واکنشی عاطفی توضیحدهندهٔ آن نیست: «اگر بهاصطلاح یک آن از ظاهر انسانی برآید که غمگین یا شاد است، دیگر با شکل خصیصهنمای الگوی غم یا الگوی شادی سروکار نداریم.» از نظر من، ویتگنشتاین میخواهد با آن شیوهٔ رازآمیز خود بگوید که سوگ چیزی است ورای «حالتی» عاطفی یا ورای شماری از «حالتها» ی معمول از این دست. سوگ، در قیاس با عواطفِ سادهترِ دیگر مثل غم، شادی، خشم یا ترس، بافتار و ساختار عاطفیتری دارد. درواقع، عموماً در تجربهٔ سوگ تعداد زیادی از این احساسها سراغمان میآیند.
اگر حق با ویتگنشتاین باشد، آنوقت یکی از دلایل تفاوت سوگ با سایر احساسات این است که سوگ دیرتر میپاید. همچو نگرشی این احتمال را به ذهن متبادر میکند که سوگ نه یک احساس بلکه نوعی مود است. بالاخره مودها غالباً بیشتر از احساسات متعارفمان طول میکشند. مود بدی که داریم میتواند یک ساعت، یک روز یا حتی یک هفته با ما باشد. بهعلاوه سوگ از این نظر هم شبیه مود است که ظاهراً سایر واکنشهای عاطفیِ ما را تحتتأثیر قرار میدهد. وقتی مثلا ترشرو و بدعنق میشویم، (فارغ از چیزهای دیگر)، بهنحوی دور از انتظار یا بهشکلی نامناسب به اتفاقهای دوروبرمان واکنشهای تند نشان میدهیم، یا بهشان بیاعتنایی میکنیم. به همین ترتیب، به نظر میرسد سوگ روی واکنشهای عاطفی خاصتر ما تأثیر میگذارد. آدمی سوگوار ممکن است از کارهایی که قبلا برایش خوشایند بود کمتر لذت ببرد، برای چیزهایی اشک بریزد که در مواقع دیگر باعث اشکریختنش نمیشد، و در مواجهه با بیاحترامیهای کوچک و بیاهمیت دیگران «از کوره دربرود». بنابراین سوگ از این نظر با مود تطابق دارد که نوعی «فرااحساس» فراگیر است، نوعی چارچوب عاطفی که عکسالعمل ما به جهانمان را تحتتأثیر قرار میدهد.»
حجم
۲۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۳ صفحه
حجم
۲۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۳ صفحه
نظرات کاربران
برای کسی که میخواد از مراحل سوگ اطلاع پیدا کنه مطالب بسیار سنگین