کتاب رامونا و مادرش
معرفی کتاب رامونا و مادرش
کتاب رامونا و مادرش نوشتۀ بورلی کلی یری و ترجمهٔ پروین علی پور و ویراستهٔ مژگان کلهر است و نشر افق آن را منتشر کرده است. مجموعه کتاب «رامونا» شامل هشت جلد است که در هر جلد اتفاقاتی در خانه خانواده «کوییمبی» رخ میدهد، و این اتفاقات محوریت داستان را تشکیل میدهند. غیر از جلد اول کتاب که با محوریت «بئاتریس»، دختر بزرگ خانواده روایت میشود، بقیه جلدها حول محور «رامونا» دختر کوچک خانواده میگذرد.
درباره کتاب رامونا و مادرش
کتاب رامونا و مادرش جلد پنجم از مجموعه کتاب «رامونا» است. داستان این قسمت داستان رامونایی است که هنوز دوست دارد خرگوش کوچولوی مامان باشد؛ اما نمیفهمد چرا دیگر مامان او را خرگوش کوچولوی خودش نمیداند. مادر رامونا هنوز کار تماموقت میکند و سرش شلوغ است، پدر هم صندوقدار فروشگاه شده و وقت سرخاراندن ندارد. بئاتریس هنوز کمصبر است و فکر میکند دوستداشتنی نیست. حالا رامونا باید بتواند علاوه بر همۀ این مشکلات ماندن در کنار خانوادهدوستش «هوی» را در چند ساعت بعد از مدرسه هم تاب بیاورد.
خواندن کتاب رامونا و مادرش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره بورلی اتلی کلییری
بورلی اتلی کلییری در سال ۲۰۲۱ است. نویسنده آمریکایی داستانهای کودکان و نوجوانان بود. او یکی از موفقترین نویسندگان بود که از زمان انتشار اولین کتاب او، ۹۱ میلیون نسخه از کتابهایش بهفروش رسیده است.
از او به عنوان یکی از نخستین نویسندگان ادبیات کودکان یاد میشود که برای شخصیتهای داستانش که اغلب کودکان طبقه متوسط هستند، احساسات واقعگرایانه را بهتصویر میکشد.
مدرسه بورلی کلییری، که یک مدرسه دولتی در پورتلند است به نام او نامگذاری شده و چندین مجسمه از تصاویر مشهور او در ۱۹۹۵ در پارک گرانت ساخته شده است. کلییری در ۲۵ مارس ۲۰۲۱ در حالی که هجده روز از ۱۰۵ سالگیاش گذشته بود در خانه سنتی خویش در کارمل والی ویلج، کالیفرنیا درگذشت.
بخشی از کتاب رامونا و مادرش
«رامونا پیش خود گفت: «من میتوانستم!» و تصمیم گرفت حالا که قرار است ویلاجین، خواسته یا نخواسته، برای چاشت بیاید، بهتر است برود و داروندارش را از جلو چشم بردارد! بنابراین به اتاقش رفت، بهترین مدادشمعیها و کاغذهای نقاشیاش را در کشویی پنهان کرد و رویشان را با لباسخوابش پوشاند. بعد، کفش اسکیت کریسمس و اسباببازیهای موردعلاقهاش؛ یعنی حیوانات عروسکی توپر و کهنهای را که فقط گاهی با آنها بازی میکرد، ولی هنوز دوستشان داشت، در گوشهٔ کمدش گذاشت. حولهٔ پالتوییاش را هم روی آنها کشید و در کمد را کاملاً بست.
خب، حالا چه جوری میتوانست ویلاجین را سرگرم کند؟ میدانست اگر ویلاجین چیزی را برای بازیکردن پیدا نکند، خبرچینیاش گل میکند و به بزرگترها میگوید: «رامونا اسباببازیهایش را قایم کرده!»
رامونا یک مار پارچهای توپر را روی تختش گذاشت. اما بعد، به سرش زد که نکند ویلاجین اصلاً از مار پارچهای خوشش نیاید!
چیزی که رامونا لازم داشت، هدیهای برای ویلاجین بود؛ آنهم هدیهای که آنقدر سفتوسخت پیچیده شده باشد که باز کردنش کلی وقت بگیرد! رامونا گذشته از هدیه گرفتن، از هدیهدادن هم خوشش میآمد. فکر کرد، اگر امروز هدیهای به ویلاجین بدهم، هم از هدیهدادن لذت میبرم، و هم از اظهارنظر مهمانها دربارهٔ خودم! مهمانها توی دلشان میگویند: «وای، رامونا چهقدر مهربان است؟! چهقدر دست و دلباز است که به ویلاجین هدیه داده؛ آنهم درست بعد از کریسمس!» آنها به رامونا که شلوار چهارخانهٔ نو قرمز و سبز، و بلوز یقهاسکی قرمز پوشیده، نگاه میکنند و میگویند: «رامونا شده عین پری کوچولوهای وردست بابانوئل!»
رامونا در آیینه به خود لبخند زد و حظ کرد! البته دوتا از دندانهای پیشش، نصفهنیمه درآمده و او را شبیه فانوس کدوحلوایی کرده بودند، اما او نگران نبود. میدانست وقتی دندانهایش حسابی در بیایند، قیافهاش روبهراه میشود!
رامونا بالای تصویر شانهاش در آیینه، تصویر یک جعبه دستمالکاغذی نیمه خالی را روی زمین دید. دستمالکاغذی! آهان! این، همان هدیهای است که جان میدهد برای ویلاجین! رامونا به آشپزخانه دوید و دید بئاتریس دارد مایهٔ کیک را هم میزند، پدرش دارد سیبزمینی سرخ میکند و مادرش دارد بهزحمت، سالاد ژلهای بزرگی را در ظرفی پوشیده از کاهو خالی میکند.»
حجم
۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه