کتاب روون پسری از رین
معرفی کتاب روون پسری از رین
کتاب روون پسری از رین نوشتهٔ امیلی رودا و ترجمهٔ نسرین وکیلی است. نشر افق این رمان فانتزی نوجوان را منتشر کرده است. این اثر جلد اول از مجموعهٔ «رمانهای روون» است.
درباره کتاب روون پسری از رین
کتاب روون پسری از رین جلد اول از مجموعهٔ «رمانهای روون» است. عنوان سه جلد دیگر عبارت است از «روون و کولی ها»، «روون و نگهبان کریستال» و «روون و زباک ها». امیلی رودا نویسندهٔ این مجموعهٔ فانتزی است. امیلی رودا در این کتاب داستان «روون»، پسری خجالتی و ترسو را روایت کرده است. روون مجبور میشود برای نجات روستایش، قهرمانان و دلاوران روستا را در سفری ماجراجویانه و بسیار خطرناک همراهی کند، اما آیا او میتواند با شجاعت، از پس مسیر صعبالعبور کوه ممنوعه و اژدهای آتشین برآید؟ بخوانید تا بدانید. کتاب «روون پسری از رین» (Rowan of Rin) در سال ۱۹۹۴ کتاب برگزیدهٔ شورای کتاب کودک استرالیا شده است.
خواندن کتاب روون پسری از رین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمانهای فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روون پسری از رین
«بروندن چنین ادامه داد: «ما باید بالای کوه برویم و ببینیم چه چیزی جلوی آب را گرفته است. این تنها کاری است که میتوانیم بکنیم.»
نیلِ کوزهگر سرش را تکان داد و گفت: «نه! ما نمیتوانیم بالا برویم. حتی کولیها هم چنین جرئتی به خودشان نمیدهند. خطرهای وحشتناکی در انتظار کسانی است که چنین جسارتی به خرج دهند، آن بالا، اژدها...»
بروندن پوزخندی زد و گفت: «تو خودت هم مثل کولیهای دیوانه حرف میزنی، نیل! اژدها کجا بود! اژدها یک قصه برای ادب کردن بچههاست. اگر اژدهایی وجود داشت خُب ما هم تا حالا دیده بودیم یا اینکه بوکشاها را میگرفت، خود ما را میگرفت.»
صدای گرم و خوشایند اَلون نانوا، از میان همهمهٔ جمعیت بلند شد که میگفت: «خُب شاید طعمهٔ خودش را از جای دیگری میگیرد، ما که نمیدانیم بروندن. اما اگر مرا که مثل یک کولی دیوانه حرف زدم ببخشید ـیادتان باشد که پدرم یکی از کولیها بود و از ما بیشتر از اینهم نباید انتظار داشته باشیدـ به شما میگویم که چه تجربههایی داریم.»
با گفتن این جملات، همانطور که چشم به بروندن دوخته بود، لبخند همیشگی چهرهاش، جای خود را به حالتی جدی داد: «ما خوب میدانیم که تقریبآ هر صبح و شب صدای غرش او را میشنویم و آتش او را در میان ابرها میبینیم.»
بروندن نگاه تحقیرآمیزش را برگرداند. روون لرزشی در بدن خود احساس کرد. او هنگام مراقبت از بوکشاها در تاریکی و سرمای صبحهای زمستان و غروبها که خورشید به پشت کوه میلغزید، صدای اژدها را شنیده بود. آتش او را هم در آسمان بالای ابرها دیده بود. در چنین اوقاتی، بوکشاها بیتاب بودند و به اینسو و آنسو حرکت میکردند. گوسالههای آنها صداهای بلند سر میدادند و حیوانات بزرگتر، پنجه بر زمین میکشیدند و سوراخهای دماغشان گشاد میشد. آنها از ترس به همدیگر میچسبیدند. حتی ستاره هم وقتی اژدها میغرید، ناله میکرد و زمانیکه روون گردن او را نوازش میکرد، پرشهای عصبی بدن حیوان را از زیر پشمهای نرم و بلندش حس میکرد.
ناگهان متوجه چیزی شد؛ چیزیکه به فکر دیگران نرسیده بود. باید حرف میزد. با حالتی عصبی بهپا خاست. روستاییان با کنجکاوی به او خیره شدند. روون پسرک چوپان خجالتی و ترسو چه میخواست بگوید؟
روون گفت: «از روزی که نهر خشک شده، اژدها غرش نکرده است. نه صبحها و نه شبها!»
تا جاییکه ممکن بود بلند صحبت کرده بود، اما با وجود آن سکوت، صدایش باز هم کوتاه به نظر آمد.»
حجم
۹۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۹۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه