
کتاب گربه های نجات
معرفی کتاب گربه های نجات
کتاب گربههای نجات نوشتهٔ ناهید حسنپور و با تصویرگری مرتضی حیدرزاده و ویراستاری علیرضا سبحانینسب، اثری است از نشر جمال که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. این کتاب در قالب داستانهای کوتاه فارسی، خاطرات و روایتهایی از دوران جنگ ایران و عراق را با زبانی ساده و کودکانه برای گروه سنی ۱+ روایت میکند. گرافیک اثر توسط محسن خرقانی و مدیریت فنی چاپ بر عهده علی یوسفی بوده است. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب گربههای نجات
گربههای نجات مجموعهای از داستانهای کوتاه و خاطرات واقعی است که به زندگی و رشادتهای نوجوانان و کودکان ایرانی در دوران جنگ ایران و عراق میپردازد. این کتاب با نثری روان و صمیمی، تلاش میکند تا بخشی از تاریخ معاصر ایران را از زاویه دید نسل نوجوان و کودک بازگو کند؛ نسلی که با وجود سن کم، نقش مهمی در دفاع از میهن ایفا کردند. ناهید حسنپور با تسلط بر روایتگری و شناخت عمیق از فضای جنگ، توانسته است شخصیتهایی ملموس و دوستداشتنی خلق کند که هرکدام نماینده بخشی از واقعیتهای تلخ و شیرین آن دوران هستند. کتاب در سال ۱۴۰۳ و در ایران به زبان فارسی منتشر شده و با تصویرگری جذاب، فضای داستانها را برای مخاطب کودک و نوجوان قابل لمستر کرده است. گربههای نجات در حوزه ادبیات دفاع مقدس کودک و نوجوان، اثری شاخص به شمار میآید؛ چرا که با پرهیز از شعارزدگی و اغراق، به روایت صادقانه و انسانی از جنگ و تأثیر آن بر زندگی کودکان و خانوادهها میپردازد. این کتاب نهتنها برای آشنایی نسل جدید با تاریخ و فرهنگ مقاومت ایران اهمیت دارد، بلکه بهدلیل زبان ساده و روایتهای کوتاه و جذاب، میتواند پلی میان نسلها باشد و گفتوگو درباره ارزشهای انسانی، شجاعت، دوستی و امید را در خانوادهها و مدارس تقویت کند.
خلاصه کتاب گربههای نجات
گربههای نجات با روایت داستانهایی کوتاه و پیوسته، ما را به دل روزهای پرحادثه جنگ ایران و عراق میبرد؛ جایی که کودکان و نوجوانان، قهرمانان کوچک اما بزرگدل قصهها هستند. هر داستان، گوشهای از زندگی این بچهها را نشان میدهد: از پسرکی که با شجاعت و اصرار، اجازه حضور در جبهه را از رئیسجمهور میگیرد و با روحیهبخشی به رزمندهها، فرمانده «روحیه» میشود، تا رضا که با ابتکار و بازیگوشی، با گربهها و قوطی کنسرو، دشمن را فریب میدهد. در داستانی دیگر، زنی شجاع با تدبیر و جسارت، سربازان عراقی را اسیر میکند و از خانه و شهرش دفاع میکند. روایتهایی از دوستی، شوخی، ترس و امید در دل جبهه، خاطرات نوجوانانی که با وجود سن کم، مسئولیتهای بزرگ بر دوش میگیرند و حتی گاهی فرمانده میشوند. کتاب با معرفی شخصیتهایی واقعی و الهامبخش، مثل مرحمت بالازاده، رضا پناهی، مهرداد عزیزاللهی، حسین قجهای و دیگران، نشان میدهد که جنگ فقط میدان نبرد نیست؛ بلکه صحنهای برای رشد، همدلی و ایستادگی است. پیام اصلی کتاب، ستایش شجاعت، خلاقیت و امید در سختترین شرایط است و اینکه حتی در دل تاریکی، میتوان با مهربانی و هوش، راهی برای نجات و شادی پیدا کرد.
چرا باید کتاب گربههای نجات را بخوانیم
این کتاب با روایتهای کوتاه و زبانی ساده، تجربهای متفاوت از ادبیات دفاع مقدس را به مخاطب ارائه میدهد. گربههای نجات با تمرکز بر قهرمانان نوجوان و کودک، زاویهای تازه و کمتر دیدهشده از جنگ را به تصویر میکشد؛ جایی که شجاعت، خلاقیت و شوخطبعی بچهها، فضای سنگین جنگ را روشن میکند. تصویرگری جذاب و روایتهای پرکشش، کتاب را برای نوجوانان و حتی بزرگترها خواندنی و الهامبخش میکند. اگر به دنبال کتابی هستید که هم آموزنده باشد و هم امید و انرژی مثبت منتقل کند، گربههای نجات انتخابی عالی است. همچنین، این کتاب فرصتی است برای گفتوگو درباره ارزشهای انسانی و تاریخ معاصر ایران در جمع خانواده یا کلاس درس.
کتاب گربههای نجات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
گربههای نجات برای نوجوانان و جوانانی که به داستانهای واقعی، خاطرات جنگ و روایتهای الهامبخش علاقه دارند، بسیار مناسب است. اگر دغدغه شناخت تاریخ معاصر ایران، درک ارزشهای مقاومت و شجاعت، یا حتی تجربه همدلی و دوستی در شرایط سخت را دارید، این کتاب برای شماست. همچنین، والدین و معلمانی که میخواهند با زبانی ساده و داستانهایی جذاب، مفاهیم مهمی مثل ایثار، امید و خلاقیت را به نسل جدید منتقل کنند، از این کتاب بهره خواهند برد. اگر کتابهایی مثل «دا»، «سلام بر ابراهیم» یا «فرنگیس» را دوست داشتید، گربههای نجات هم شما را شگفتزده خواهد کرد.
فهرست کتاب گربههای نجات
کتاب شامل چندین داستان کوتاه است که هرکدام به زندگی و خاطرات یک نوجوان یا کودک در دوران جنگ میپردازد. هر فصل یا داستان، به یک شخصیت واقعی اختصاص دارد: «مرحمت فرمانده روحیه»، «رضا و گربههای نجات»، «مجیدهخانم و اسارت سربازان عراقی»، «مهرداد عزیزاللهی و ماجراهای جبهه»، «حسین قجهای و دفترچه آبی»، «حبیب پالاش و شکارچی تانک»، «تکتم و کیف آبی دستهدار» و... هر بخش با روایت ماجرایی خاص، بخشی از شجاعت، ابتکار یا احساسات شخصیت را نشان میدهد و در پایان هر داستان، اطلاعات کوتاهی درباره زندگی و سرنوشت واقعی آن شخصیت آمده است. این ساختار باعث میشود کتاب هم برای مطالعه پیوسته و هم برای خواندن داستانی جداگانه مناسب باشد.
بخشی از کتاب گربههای نجات
«از بین جمعیتِ پیر و جوانی که دور هم جمع بودند هیچکس صدایش به جایی نمیرسد. هر چه نَقْس داشت را در سینه جمع کرد و با فریادی بلندتر از قبل گفت: «آقای رئیسجمهورا! آقای رئیسجمهورا» محافظهای آقای رئیسجمهور سربرگرداندند. روی پنجةٌ پاهایشان ایستادند و دور و بر را با دقّت بررسی کردند. پسرک از فرصت استفاده کرد! خودش را جمعوجور کرد؛ آهسته چند قدم جلو رفت؛ کمی اینطرف و کمی آنطرف شد و خودش را یک ردیف جلوتر رساند. دستش را مثل بلندگو کنار دهانش گذاشت و صدایش را رها کرد: «من میخوام آقای رئیسجمهور رو ببینم... آقای ریسجمهور! آقای رئیسجمهور!» آقای رئیسجمهور سر جایش ایستاد. برگشت؛ یک نگاهی به جمعیت کرد و یک نگاهی به محافظهایش. با دست اشاره کرد صبر «یه نفر با من کار داره.» پسرک با شنیدن صدای آقای رئیسجمهورء برق از چشمانش پرید. نگاهی به سرتاپای خودش انداخت که خسته وکوفته با چشمانی وارفته روبروی رئیسجمهور ایستاده. سرش را بالا گرفت که سلام کند. ازخوشحالی زبانش بند آمد» یادش رفت چه میخواست بگوید. تَقْس عمیقی کشید. آب دهانش را قورت داد. یکییکی اشکهایش سرخورد پایین و روی لپهای ترکخوردهاش نشست. دستی به صورتش کشید و گفت: هوووووف! آقا نمیدونید چقدر خوشحالم که دیدمتون؟) آقای رئیسجمهور لبخندی نمکین به صورتش نشست. خودش را همقد پسرک کرد. صورت قرمز و یخزدةٌ او را بوسید. عینکش را برداشت و گفت: «سلام پسرم! حالت چطوره؟) پسرک پشتسرهم» یکتَُس جواب داد: «خوبم آقا.خوب! الان که اینجا هستم عالیم. آقا من از اردبیل تنهایی اينهمه راه اومدم اینجا که فقط شما رو ببینم. میشه اجازه بدین من برم جبهه. آقا! من شنیدم پسر امامحسن, همسنوسال من بود که توی کربلا با دشمن جنگید! آقا! باور کنین منم بلدم! من رو دست کم نگیرید! اجازه بدین منم برم.») همینکه آقای رئیسجمهور دستهای سرد و خشکزدةٌ پسرک را گرفت و نوازش کرد؛ اشکهایش, تندتند مثل باران از چشمهایش بارید. سرش را پایین انداخت. هقهق گریههایش که تمام شد» آخیش گفت و با صدایی آرام صحبتهایش را ادامه داد: «آقا! اشتباه نشهها... مامان و بابام اجازه دادن که برم جبهه؛ امّا... انا حیف که فرماندهٌ سپاه اردبیل اجازه نمیده. میگه من بچهام. شما نگاه کنید به من! آخه من بچهام؟!»)
حجم
۳٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۳٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه