دانلود و خرید کتاب پروفسور شارلوت برونته ترجمه رضا رضایی
تصویر جلد کتاب پروفسور

کتاب پروفسور

انتشارات:نشر نی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پروفسور

کتاب پروفسور نوشتهٔ شارلوت برونته با ترجمهٔ‌ رضا رضایی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. قهرمان داستان پروفسور شغلی را که دوست ندارد رها می‌کند و در جست‌وجوی معاش و کار به سرزمین بیگانه می‌رود. ماجراهایی را پشت سر می‌گذارد تا سرانجام عشق را تجربه می‌کند. بعد از همهٔ تلاش‌ها، آیا به آنچه می‌خواهد می‌رسد؟

درباره کتاب پروفسور

شارلوت برونته در ۲۱ آوریل ۱۸۱۶ در تورنتن (برادفرد)، یورکشر، شمال انگلستان، به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده بود. پدرش کشیشی ایرلندی بود. در سال ۱۸۲۰ افراد خانواده به هاوِرت، در همان یورکشر، کوچ کردند و پدر خانواده کشیش مقیم آن ناحیه شد و تا زمان مرگ (سال ۱۸۶۱) این مقام را حفظ کرد. مادر خانواده در اواخر ۱۸۲۱ از دنیا رفت. شارلوت برونته خواهر بزرگ‌تر امیلی برونته (۱۸۱۸-۱۸۴۸) و ان برونته (۱۸۲۰-۱۸۴۹) بود که آن‌ها نیز امروزه از بزرگ‌ترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می‌آیند. شارلوت برادری هم داشت به نام پاتریک برانْول برونته (۱۸۱۷-۱۸۴۸) که زندگی‌اش غم‌انگیز و کوتاه بود. دو دختر هم قبل از شارلوت به دنیا آمده بودند که در طفولیت مرده بودند.

شارلوت، مانند خواهرش امیلی، در کاوِن بریج به مدرسه مخصوص دختران کشیش‌ها رفت (که شبیه مدرسه لووود در رمان جِین اِیر بود). از ۱۸۳۵ تا ۱۸۳۸ معلم مدرسه بود و بعد هم مدتی در خانه‌ها درس می‌داد. در سال ۱۸۴۲ برای یادگیری زبان فرانسه و آلمانی با امیلی به بروکسل رفت و در سال ۱۸۴۳ همان‌جا بار دیگر به تدریس پرداخت. در سال ۱۸۴۴ به هاوِرت برگشت و با دو خواهرش مدرسه‌ای به راه انداخت اما شاگردی در مدرسه آن‌ها ثبت‌نام نکرد.

در سال ۱۸۴۶ کتاب شعرهای شارلوت، امیلی و ان برونته با اسامی مستعار کرِر، الیس و اکتن بِل منتشر شد. این کتاب نه فروش رفت و نه سروصدایی به پا کرد. کمی بعد، اولین رمان شارلوت برونته به نام پروفسور به ناشران مختلفی ارائه شد اما هیچ ناشری حاضر نشد آن را چاپ کند. این کتاب در نهایت در سال ۱۸۵۷ منتشر شد (بعد از مرگ نویسنده). شارلوت از اوت ۱۸۴۶ تا اوت ۱۸۴۷ روی رمان جِین اِیر کار کرد که در اکتبر ۱۸۴۷ با امضای مستعار کرِر بِل چاپ شد. رمان شرلی در اکتبر ۱۸۴۹ و رمان ویلِت در ژانویه ۱۸۵۳ منتشر شد. شارلوت که به خواستگارهایش جواب منفی می‌داد، سرانجام در ژوئن ۱۸۵۴ ازدواج کرد، اما یک سال بعد، در ۳۱ مارس ۱۸۵۵ از دنیا رفت. گفته‌اند علت مرگش نوعی بیماری بود که به بارداری‌اش ربط داشت.

شارلوت برونته رمان پروفسور را در سال ۱۸۴۶ نوشت اما شش بار ناشران مختلف آن را رد کردند و ناشری هم که در سال ۱۸۵۱ حاضر شد آن را چاپ کند از نویسنده خواست که بخش‌هایی را بازنویسی و حک و اصلاح کند. با این حال، بعد از سه‌بار حک واصلاح و بازنویسی، باز هم توافقی صورت نگرفت و رمان چاپ نشد. بعد از مرگ شارلوت برونته، موقعی که دیگر همه نوشته‌ها و نامه‌ها و یادداشت‌هایش اهمیت پیدا کرده بودند، رمان پروفسور سرانجام در سال ۱۸۵۷ منتشر شد. رمانی که منتشر شد تفاوت‌هایی داشت با رمانی که شارلوت برونته نوشته بود. درنهایت، در اواخر قرن بیستم (در سال ۱۹۸۷)، محققانی دست‌نوشته شارلوت برونته را مبنا قرار دادند و رمان را به آن شکل که نیت نویسنده بود منتشر کردند. 

خواندن کتاب پروفسور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های کلاسیک پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پروفسور

«چند روز پیش که داشتم به اوراقم نگاه می‌کردم، در جامیزی‌ام به رونوشتِ نامه‌ای برخوردم که یک سال پیش‌تر به یکی از دوستان قدیمی دوره تحصیل نوشته بودم.

چارلز عزیز فکر می‌کنم زمانی که من و تو در ایتن درس می‌خواندیم، هیچ‌کدام از ما دو نفر را نمی‌شد شخصیت محبوبی به حساب آورد. تو آدم خرده‌گیر و مقرراتی و زرنگ و بی‌اعتنایی بودی، و من... بهتر است نگویم، اما یادم نمی‌آید تصویرم چندان جذاب بوده باشد. تو یادت می‌آید؟ نمی‌دانم چه مغناطیسی من و تو را به هم نزدیک می‌کرد. من هیچ‌وقت احساسی به تو نداشتم که شبیه احساس پولادِس به اورِستِس باشد و به دلایل معقولی معتقدم که تو هم از هر نوع ملاحظه رمانتیک در قبال من بری بودی. با این حال، خارج از ساعت‌های درس، مدام با هم راه می‌رفتیم و حرف می‌زدیم. وقتی از هم‌قطارها یا معلم‌ها صحبت به میان می‌آمد، یکدیگر را درک می‌کردیم. وقتی هم من از مهر و عاطفه حرف می‌زدم، از عشق به چیزهای عالی یا زیبا، چه در جاندار و چه در غیرجاندار، بی‌اعتنایی تمسخرآمیز تو تأثیری بر من نمی‌گذاشت. آن زمان هم مثل حالا خودم را برتر از آن می‌دانستم که میدان را خالی کنم.

مدت درازی است که به تو نامه ننوشته‌ام و مدت درازتری است که تو را ندیده‌ام. چند روز پیش، خیلی تصادفی داشتم روزنامه‌ای را می‌خواندم که مال منطقه‌ات بود. چشمم خورد به اسم تو، و کم‌کم به یاد روزهای گذشته افتادم و وقایعی را در ذهنم مرور کردم که بعد از جدایی ما روی دادند. نشستم و این نامه را نوشتم. نمی‌دانم تو در این مدت چه کرده‌ای، اما اگر جویای حال من باشی خواهی دید که دنیا برای من چه‌طور چرخیده است.

اول باید بگویم که بعد از رفتنم از ایتن گفت‌وگویی داشتم با دایی‌هایم، لرد تاینْدِیل و عالی‌جناب جان سیکام. از من پرسیدند که دوست دارم به خدمت کلیسا دربیایم یا نه. جناب لرد می‌گفت که اگر به خدمت کلیسا دربیایم منصب و مقرری ناحیه سیکام را که اختیارش دست اوست به من اعطا خواهد کرد. بعد هم عالی‌جناب سیکام به من فهماند که وقتی کشیش ناحیه سیکام‌کام‌اسکایف بشوم شاید اجازه پیدا کنم یکی از شش دخترش را بگیرم تا بشود بانوی خانه‌ام و همه‌کاره ناحیه کشیشی‌ام، اما من از هر شش‌تای آن‌ها خیلی بدم می‌آمد.

نه به خدمت کلیسا درآمدم، نه به خدمت آن دخترها. کشیش خوب البته خیلی هم خوب است، اما من کشیش بدی از آب درمی‌آمدم از لحاظ همسر... آه، چه کابوسی می‌بود یک عمر پابسته یکی از این دختردایی‌ها ماندن! البته صاحب فضل و کمالات بودند و رنگ ورویی هم داشتند، اما فضل و کمالات و خوشگلی‌شان حتی ذره‌ای هم تارهای قلبم را به ارتعاش درنمی‌آورد. کافی بود فکر کنم به شب‌های زمستان، کنار بخاری اتاق نشیمن خانه کشیشی، تک وتنها، فقط با یکی از آن‌ها، مثلا سارا، که درشت‌اندام بود و شبیه مجسمه‌های قالب‌گرفته... نه، در چنان اوضاعی، نه‌تنها کشیش خوبی از کار درنمی‌آمدم، بلکه شوهر خوبی هم نمی‌شدم.

وقتی الطاف دایی‌ها را نپذیرفتم، از من پرسیدند پس چه کار می‌خواهم بکنم. گفتم باید فکر کنم. هشدار دادند که نه ثروت و مکنتی دارم و نه امید و آینده‌ای، و بعد از سکوتی نسبتاً طولانی لرد تاینْدِیل خیلی جدی و خشن پرسید که آیا در فکرم که پا جای پای پدرم بگذارم و وارد دنیای تجارت و صنعت بشوم؟ اصلا در چنین فکری نبودم. تصور نمی‌کردم روحیه‌ام به این کار بخورد و تاجر خوبی از کار دربیایم... ذوق و سلیقه و میلم این نبود، اما لرد تاینْدِیل موقع گفتن کلمه تجارت چنان قیافه تحقیرآمیزی به خود گرفته بود و چنان لحن تمسخرآمیز و نیشداری داشت که من همان لحظه تصمیمم را گرفتم. از پدرم چیزی برایم نمانده بود جز اسم و رسمش، و خوشم نمی‌آمد جلوی چشمم همین اسم و رسم را هم مسخره کنند. خیلی سریع، با شور و حرارت گفتم: «چه کاری بهتر از این که پا جای پای پدرم بگذارم... بله... تاجر می‌شوم.» دایی‌هایم جرّوبحث نکردند، و ما با دلخوری از هم جدا شدیم. وقتی این گفت‌وگو را در ذهنم مرور کردم، دیدم کاملا حق داشتم که از بار منّت تاینْدِیل شانه خالی کنم، اما بی‌فکری کرده بودم که بلافاصله زیر بار تازه‌ای رفته بودم که شاید سنگین‌تر بود و اصلا هم امتحانش نکرده بودم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۵۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۵۵۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
۱۲۱,۰۰۰
۷۲,۶۰۰
۴۰%
تومان