کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
معرفی کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست! (جلد دوم) نوشتهٔ پائولا دانزیگر و ترجمهٔ فرمهر منجزی است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست! (جلد دوم) جزو مجموعهٔ «این دختر نمیداند از دست پدر و مادرش چه کند!» است. این رمان ۱۳ فصل دارد. داستان چیست؟ با رسیدن تابستان قرار است «آمبر براون» بههمراه خاله «پام» به لندن برود و بعد از آن نیز برای دیدن پدرش به پاریس سفر کند، اما وقتی که با هیجان زیاد به لندن میرسد، ناگهان تمام تنش به خارش میافتد و معلوم میشود که آبلهمرغان گرفته است؛ این یعنی همهٔ تعطیلاتش خراب شده است؟ حالا که نمیتواند به پاریس برود، چطور پدرش را مجبور کند که دوباره برگردد و با مادرش آشتی کند؟ با این کودک همراه شوید. نویسندگان این مجموعهٔ چندجلدی به نام «آمبر براون»، با خلق داستانهایی طنز از زبان این کودک، احساسات تلخ و شیرین او را پس از جداییِ پدر و مادرش از یکدیگر، بهشکلی واقعی به تصویر کشیدهاند.
خواندن کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
«واقعاً دلم برای جاستین تنگ شده.
او مرا به خنده میاندازد.
بعضی وقتها اینقدر مرا میخنداند که حالت تهوع بهم دست میدهد. این نامه کاری کرد که هردو حالت بهم دست داد.
نمیدانم آیا میتوانم دوست دیگری مثل جاستین دانیلز پیدا کنم یا نه؟
خاله پام باعجله وارد اتاق نشیمن شد و گفت: «رختخواب جمع.»
ما هم همین کار را کردیم.
کوسنها را روی کاناپه گذاشتیم، بعد او گفت: «آمبرینو، آنقدر حالت خوب هست که بتوانیم برویم بیرون؟»
کولهام را برداشتم و گفتم: «کاملا.»
درست همزمان، هردو گفتیم: «چیچی دودو، قطار راه افتاد.»
توی سرسرا منتظر آسانسور ایستادیم. منظورم بالابر است.
ما آن آسانسورِ خراب را انتخاب نکردیم.
همینطور که بیرون میرفتیم، ماری برایمان دست تکان میداد.
کمی باران میبارید.
خاله پام گفت معمولا هوای لندن بارانی است.
ما به طرف تونل زیرزمینی رفتیم.
این چیزی است که در لندن به آن مترو میگویند. البته راهآهن زیرزمینی هم میگویند.
برای اینکه سفرمان جالبتر بشود، وانمود کردم مثل یک ماهی ساردین، توی یک قوطی کنسرو هستم.
من، آمبربراون، ذهن خیلی خلاق و فعالی دارم.
خاله پام گفت: «حالا داریم به موزهٔ مومیاییها میرویم که موزهٔ مجسمههای متحرک است.»
و بعد از یک راهپیمایی کوتاه به آنجا رسیدیم.
خاله پام گفت که ما به محلهٔ بانک جنوبی رسیدیم.
من در این دوروبر بانکی نمیبینم. نه در جنوب، نه در شمال و نه در شرق و غرب.
گیج شده بودم.
ــ نباید پول آمریکایی بیشتری را به پول انگلیسی تبدیل کنی؟»
حجم
۸۷۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
حجم
۸۷۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه