کتاب آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود
معرفی کتاب آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود
کتاب الکترونیکی «آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود» نوشتهٔ پائولا دانزیگر با ترجمهٔ فرمهر منجزی و ویراستاری آتوسا صالحی در نشر افق چاپ شده است. آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود ششمین جلد از مجموعهٔ آمبر براون است. مجموعهٔ آمبر براون که در ادامهٔ مجموعهٔ آ مثل آمبر نوشته شده، دوران نوجوانی آمبر را روایت میکند.
درباره کتاب آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود
مجموعهٔ ۵جلدی آ مثل آمبر دوران کودکی و در ادامهٔ آن مجموعهٔ آمبر براون دوران نوجوانی دختربچهای باهوش به نام آمبر را روایت میکند که اتفاقات تلخ و شیرینی را تجربه میکند. دوست صمیمی او جاستین هم در بسیاری از این تجربهها با آمبر شریک است. در هرکدام از داستانهای این مجموعه، ماجرای جالبی از زبان آمبر روایت میشود.
کتاب آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود (جلد ششم) جزو مجموعهٔ «این دختر نمیداند از دست پدر و مادرش چه کند!» است. «آمبر براون» در این کتاب درمییابد که تغییرهای بزرگ گاه خوب هستند، اما گاهی هم دردهای بزرگی با خودشان به همراه میآورند. با این دختر نوجوان همراه شوید. نویسندگان این مجموعهٔ چندجلدی به نام «آمبر براون»، با خلق داستانهایی طنز از زبان آمبر، احساسات تلخ و شیرین او را پس از جداییِ پدر و مادرش از یکدیگر، بهشکلی واقعی به تصویر کشیدهاند.
کتاب آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب مناسب گروه سنی ج است.
بخشی از کتاب آمبر براون از عصبانیت قرمز می شود
«همینکه مامان جلو مدرسه از ماشین پیادهام کرد، بِرَندی دوان دوان و در حالیکه فریاد میزد، به طرفم آمد. داشت میگفت: «خبر. خبر. خبر.»
با خنده گفتم: «ایندفعه دیگر چه خبر است؟ سرایدار یک لامپ سوختهٔ دیگر را عوض کرده؟ یا آقای کوهن دوباره خانم لِوین را به اسم کوچکش صدا زده؟ یا کسی پرچمی توی زمین بسکتبال مدرسه چسبانده؟»
پاهایش را به زمین کوبید و گفت: «نه. اینها همه مالِ هفتهٔ پیش بود... اینها را قبلا گزارش کرده بودم. پس این خبرها دیگر دست اول نیستند.»
همینطور که بهش لبخند میزدم، گفتم: «خُب، پس ایندفعه چه اتفاقی افتاده؟» بِرَندی میخواست وقتی بزرگ شد گزارشگر تلویزیون بشود و اعتقاد داشت از الان باید خودش را برای آنموقع آماده کند.
بالا و پایین میپرید و میگفت: «خبر. خبر. خبر. مدرسه بوگندو است!»
ــ فکر میکردم مدرسه را دوست داری. چی شده که یکدفعه فکر کردی مدرسه بوگندو است؟
دماغش را بالا گرفت و خندید: «مدرسه بوی گند میدهد. مدرسه واقعاً بوگندو است... عالیترین نوع! واقعاً عالیترین نوع. من دربارهٔ بوگندوترین نوع حرف میزنم. من دربارهٔ بوگندوترین نوع خانواده صحبت میکنم.»
خندهام گرفت: «بوگندوها؟!»
سرش را تکان داد: «یک نفس عمیق بکش.»
نمیتوانم.
ــ سرما خوردهام.
سعی میکرد جدی به نظر بیاید: «پس خوب شد این خبر را بهت دادم... چون شاید ما را بفرستند خانه... در نتیجه، همانطور که آقای کوهن ده دقیقه پیش گفت، خبر دماغی خوبی است.»
حسابی خندیدم: «بعضی از مدرسهها روز برفی دارند و تعطیلی برفی... ما هم شاید روز بوگندویی داشته باشیم.»
جیمی راسل و بابی کلیفورد با دو به طرف ما آمدند.»
حجم
۸٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۸٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه