دانلود و خرید کتاب رامونا و خواهرش بورلی کلی یری ترجمه پروین علی پور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب رامونا و خواهرش

کتاب رامونا و خواهرش

معرفی کتاب رامونا و خواهرش

کتاب رامونا و خواهرش نوشتهٔ بورلی کلی یری و ترجمهٔ پروین علی پور و ویراستهٔ مژگان کلهر است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و از مجموعهٔ «کتاب‌های فندق» از این نشر است.

درباره کتاب رامونا و خواهرش

چاپ هجدهم کتاب رامونا و خواهرش که با تصویرسازی‌های «لوئیس دارلینگ» منتشر شده، اولین جلد از مجموعهٔ «رامونا» است. بورلی کلی یری این رمان کودک را شش بخش نگاشته که عنوان آن‌ها عبارت است از «رامونا، بزرگ‌ترین مشکلِ بئاتریس!»، «قدرتِ تخیل»، «رامونا و ریبسی»، «رامونا و ماجرای سیب‌ها!»، «رامونا و ماجرای مهمانی!» و «جشن تولد بئاتریس و...!». در این جلد از مجموعهٔ رامونا، نویسنده رابطهٔ رامونا و خواهرش را تعریف کرده و مشکلات آن‌ها را بیان کرده است.

خواندن کتاب رامونا و خواهرش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به همهٔ کودکانی که به خواندن رمان علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

درباره پروین علی پور

پروین علی پور (متولد ۱۳۲۵ در شهسوار) مترجم آثار کودک و نوجوان است و از پیشگامان این حوزه در ایران به شمار می‌آید. کتاب «چه‌جوری می‌شود بال شکسته‌ای را درمان کرد» با ترجمهٔ او به‌عنوان کتاب برتر کودک و نوجوان معرفی شد. او کارشناس‌ارشد روان‌شناسی است و به‌دلیل علاقه‌اش به ادبیات، سال‌ها به‌عنوان دبیر ادبیات به بچه‌ها تدریس کرده و حدود شش سال با سمت تهیه‌کننده در تلویزیون مشغول به کار بوده است. علی‌پور چندین جایزه از شورای کتاب کودک دریافت کرده است. او نویسندهٔ برگزیدهٔ شانزدهمین دورهٔ کتاب فصل در بخش کودک و نوجوان، برندهٔ دیپلم افتخار «IBBY»، جشنوارهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. او بیش از ۹۰ اثر از جمله تألیف و ترجمه منتشر کرده است. «به کجا چنین شتابان؟!» از آثار تألیفی و «من ساکتم؛ خجالتی نیستم»، «روزنامه فروش» و «آرزوهای کوچک» از ترجمه‌های او هستند.

بخشی از کتاب رامونا و خواهرش

«بئاتریس پس از چند لحظه فکر کردن گفت: «خُب...، دوست دارم خاله بئا برای تولدم بیاید خانه‌مان. بعدش هم، دلم می‌خواهد یک کیک تولد با رویهٔ صورتی داشته باشم.» و ملحفهٔ تمیزی را روی تشک، صاف و صوف کرد. بئاتریس همیشه از کمک کردن به مادر و صحبت با او در حین کار (بی‌آن‌که رامونا موی دماغ‌شان شود!) لذت می‌بُرد. قطره‌های بارانی که به شیشه‌های پنجره می‌خورد و آهنگِ شادی که رامونا می‌خواند، حال و هوای خوب و صمیمانه‌ای به خانه داده بود.

مادر که انگار پیشنهادهای بئاتریس خیلی به دلش نشسته بود، گفت: «باشد، دقیقا همین کار را می‌کنیم. خیلی وقت است خاله بئا را ندیده‌ایم. ولی چه می‌شود کرد؟ مدرسه‌ها که باز می‌شود، معلم‌ها دیگر فرصت سر خاراندن پیدا نمی‌کنند.»

بئاتریس متوجه شد که مادر همان‌طور که طرف دیگر ملحفهٔ تشک را صاف می‌کرد، آه کوتاهی کشید.

ــ با وجود این، گمانم حالا که ترم جدید شروع شده و چیزی به تعطیلاتِ شکرگزاری و کریسمس نمانده، احتمالاً سرِ خاله‌ات خلوت‌تر شده است و از این به بعد، بیش‌تر می‌بینیمش.»

بئاتریس پیش خود گفت: «آهان...، مامان هم دلش برای خاله بئا تنگ شده. فکر کنم مامان با آن‌که هیچ‌وقت به زبان نمی‌آورد، به اندازهٔ من دلش برای خاله تنگ می‌شود!»

مادر ملحفه‌های چرک را جمع و جور کرد، به زیرزمین برد و بئاتریس را با این کشف تازه و شگفت‌انگیز تنها گذاشت: این‌که، بزرگ‌ترها هم گاهی دلتنگِ هم‌دیگر می‌شوند.

موقعی‌که مادر توی زیرزمین بود، تلفن زنگ زد. مادر صدا زد: «بئاتریس، لطفا جواب بده.»

وقتی بئاتریس گوشی را برداشت، کسی با لحن شتاب‌زده گفت: «من خانم کمپم. می‌شود امروز بعد از ناهار که هُوی را می‌آورم خانه‌تان، ویلاجین را هم بیاورم؟»

بئاتریس گفت: «لطفا، یک دقیقه.» و از همان بالا، سؤال را برای مادرش تکرار کرد.

مادرش جواب داد: «آره، چرا که نه!؟»

بئاتریس به خانم کمپ گفت: «مامانم می‌گوید اشکالی ندارد.»

خانم کمپ گفت: «ممنون. حالا می‌توانم... (اِ...، هُوی! این‌قدر شلوغ نکن!) به خریدهایم برسم.»

بئاتریس پس از گذاشتنِ گوشی فکر کرد، با این حساب دیگر باید قید آرامش را بزنند! چون هُوی که همکلاس مهدکودک رامونا بود، شلوغ‌ترین پسر بچه‌ای بود که می‌شناخت و بیش‌تر وقت‌ها او و رامونا با هم دعوا می‌کردند. ویلاجین هم در سنی بود که بایست چهار چشمی مواظبش بود! البته شیرخواره حساب نمی‌شد، ولی هنوز پوشکی بود!

مادر همین‌که از زیرزمین بالا آمد، گفت: «می‌دانی...، راستش اصلاً یادم نمی‌آید به خانم کمپ گفته باشم که هُوی می‌تواند بعدازظهر بیاید این‌جا. اما شاید هم گفته‌ام. این روزها شش دانگ حواسم به برنامه‌ریزی بازار خیریهٔ مهدکودک است.» »

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۱۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۷۱۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۲,۵۰۰
تومان