بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وقتی که او رفت | طاقچه
تصویر جلد کتاب وقتی که او رفت

بریده‌هایی از کتاب وقتی که او رفت

نویسنده:لیزا جوئل
انتشارات:نشر سنگ
امتیاز:
۳.۸از ۱۹۱ رأی
۳٫۸
(۱۹۱)
«مردی که نمی‌تونه کسی رو دوست داشته باشه، اما به‌شدت نیاز داره که دوستش داشته باشن، حقیقتاً می‌تونه خطرناک باشه.»
نور
خودش تنها چیزی بود که در آن روزها برایش باقی مانده بود.
faezeh
وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.
کتاب‌خوار
سال پیش زندگی لورل چگونه بود، وقتی‌که سه بچه داشت و حالا دو تا؟ آیا هر روز صبح با لذت وجود داشتن از خواب بیدار می‌شد؟ نه، این‌طور نبود. لورل همیشه در گروه آدم‌هایی بود که نیمهٔ خالی لیوان را می‌بینند
raha
آرزو داشت می‌توانست دو چمدان بزرگش را ببندد و با خودش خداحافظی کند، برای خودش زندگی خوبی آرزو کند، بابت همهٔ خاطرات از خودش ممنون باشد، یک بار دیگر دوستانه به خودش نگاهی بیندازد، لحظه‌ای درنگ کند و بعد در را به‌آرامی پشت سرش ببندد، با سری برافراشته. خورشید صبحگاهی با نشاط بالای سرش بتابد و آینده‌ای روشن و تازه منتظرش باشد
Faranak_naseri_
«خوبه. چون وقتی به سن من برسی خیلی چیزها هست که دلت می‌خواد داشته باشی که می‌بینی دیگران به اون چیزها دست پیدا کردن، ولی تو فقط به‌شون فکر می‌کنی. مطمئناً با خودت می‌گی خُب، شاید نوبت من باشه. اون‌وقت می‌بینی که همه چیز توی افق ناپدید می‌شه. اون‌وقت هیچی باقی نمی‌مونه برات. هیچی، هیچی.»
mobina
وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.»
صبا
«نه، زندگی فراتر از دانشگاه رفتنه. گواهینامه‌ها و مدارک تحصیلی دیگه‌ای هم هست.
alireza_86
زندگی‌اش جزیرهٔ کوچکی بود که او را از بقیه جدا می‌کرد.
بلو
بدترین سناریو همان اتفاق وحشتناکی است که احتمال نمی‌دهی رخ دهد.
بلو
اما بلو تنها نقطهٔ تاریک جمع است.
آسمان
وقتی یک نفر به خوب بودن مشهور می‌شود دیگر نمی‌تواند بد رفتار کند
peg
‫اما به خودش یادآوری کرد که آشپزی تنها برای خوب کردن حال کسی که می‌خورد خوب نیست، بلکه حال کسی که آشپزی می‌کند را هم خوب می‌کند.
peg
وقتی یک نفر به خوب بودن مشهور می‌شود دیگر نمی‌تواند بد رفتار کند
کاربر ۶۶۷۵۱۳۵
زندگی‌اش جزیرهٔ کوچکی بود که او را از بقیه جدا می‌کرد.
امین
هیچ کس دربارهٔ هیچ چیز این روزها فکر نمی‌کنه. همه فقط چیزهایی رو که توییتر به‌شون می‌گه باور می‌کنن. همه چی تبلیغاتیه، اما به‌ش لباس یه تفکر لیبرال درست می‌پوشونن. ما یه ملت گوسفندیم.»
mim.oudi
می‌دانی، وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم ظاهرم تقریباً شبیه مدل‌ها بود. با آن صورت بی‌روح، سینهٔ برآمده، پاهای بلند، موهای آشفته و چشمان درشت نمناک. هر چند هیچ کس به من نگفته بود زیبا هستم، حتی یک نفر، واقعاً نمی‌دانم چرا.
Fatemeh Karimian
وقتی هر بار با بی‌توجهی راه اشتباهی را انتخاب کنی، سردرگم می‌شوی و در راهی قرار می‌گیری که نمی‌توانی مسیر برگشتت را پیدا کنی.
peg
او می‌فهمید که هر چیزی گفتنی نیست، و نمی‌شود با بقیه تقسیمش کرد.
peg
اما الان در این‌جا کنار انسان دیگری است که داستانی وحشتناک دارد. با خودش فکر کرد چه داستان‌های دیگری در اطراف اوست؟ و وقتی در این سال‌ها در خودش فرو رفته بود، چند داستان را از دست داده است؟
mim.oudi
«وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.»
mim.oudi
احساسم شبیه یکی از آن روزهایی بود که بعضی مواقع در زندگی برایت اتفاق می‌افتد، انگار در مسیر جدیدی قرار گرفته‌ای، یک سفر جدید را شروع کرده‌ای، با چمدانی بسته، پر از بیم و هراس و تعبیرهای تازه. روزی که احساس تمیز و تازه بودن می‌کنی، که با روزهایی که در گذشته داشته‌ای فرق دارد و به سمت روزهای روبه‌رو پیش می‌روی.
mim.oudi
اتاقی که پر بود از متعلقات یک زندگی خانوادگی: عکس، کفش‌هایی که به این ور و آن ور پرت شده بودند، سطل آشغالی پر از کاغذ و مبلمانی که بدون شک نشان از زندگی کردن داشت
mim.oudi
«داستان‌ها تنها چیز واقعی توی این دنیا هستن. بقیهٔ چیزها فقط یه رؤیاست.»
𔘓
وقتی بچه‌هایش کوچک بودند، بعضی وقت‌ها می‌گفتند: «اگه من بمیرم تو چه‌کار می‌کنی؟» و او جواب می‌داد: «من هم حتماً می‌میرم. چون نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم.» و آن‌وقت بچه‌اش مرده بود و او به شکل باورنکردنی‌ای متوجه شده بود که می‌تواند بدون او زندگی کند
Fatemeh Karimian
امروز خبری از گل نیست، اما راستش لورل دیگر به عشق پنهانی دخترش اهمیتی نمی‌دهد. می‌گذارد که عشق پنهانی داشته باشد. می‌گذارد با یک مرد پیر یا جوان دوست باشد. یا یک سگ داشته باشد. بگذار او هر کسی را که می‌خواهد، داشته باشد. وقتی هانا آمادگی‌اش را داشته باشد، به او خواهد گفت.
Fatemeh Karimian
مادرش می‌گوید: «من دیگه تو رو نمی‌بینم.» لورل پالتویش را می‌پوشد. به مادرش نگاه می‌کند. عمیقاً به چشمانش خیره می‌شود. بعد خم می‌شود و او را در آغوش می‌گیرد. دهانش را نزدیک گوشش می‌برد و می‌گوید: «هفتهٔ بعد می‌بینمت، مامان. و اگه این‌طور نشد، می‌خوام بدونی که تو بهترین و فوق‌العاده‌ترین مادر دنیا بودی و من خیلی خیلی خوش‌شانس بودم که تو رو داشتم. و این‌که ستایشت می‌کنم. ضمناً نمی‌شه بهتر از اونی بود که تو بودی. باشه؟»
Fatemeh Karimian
و باعث تعجب الی بود که در طول مدت زندانی شدنش، چه‌قدر کم به تئو فکر کرده بود. قبل از این‌که نوئل او را به این‌جا بکشاند، هر لحظه از زندگی‌اش به او فکر می‌کرد، اما حالا خانواده‌اش مرکز صحنه بودند. دلش برای تئو تنگ شده بود، اما به خانواده‌اش نیاز داشت. قلبش برای آن‌ها تیر می‌کشید.
Fatemeh Karimian
«این زندگی توئه مامان. وقتی خودت می‌خوای بری من نمی‌تونم انتخاب دیگه‌ای داشته باشم.»
peg
وقتی هر بار با بی‌توجهی راه اشتباهی را انتخاب کنی، سردرگم می‌شوی و در راهی قرار می‌گیری که نمی‌توانی مسیر برگشتت را پیدا کنی.
بلو

حجم

۲۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان