کتاب با ما تمام می شود
معرفی کتاب با ما تمام می شود
کتاب با ما تمام می شود نوشتهٔ کالین هوور و ترجمهٔ مریم رفیعی است. ایران بان این رمان آمریکایی را منتشر کرده است. گاه کسی که عاشقانه دوستت دارد، بیشتر آزارت میدهد.
درباره کتاب با ما تمام می شود
کتاب با ما تمام می شود برابر با یک رمان آمریکایی است. گفته شده است که این رمان، یک داستان عاشقانه دارد، ولی یک داستان عاشقانهٔ ساده که در آن دختری با پسری آشنا میشوند، عاشق میشوند، ازدواج میکنند و سالها به خوبی و خوشی با هم زندگی میکنند، نیست. پیچیدهتر و واقعیتر است و تمام باورهایتان را به چالش میکشد. به زندگی «لیلی بلوم» خوش آمدهاید. لیلی هیچ وقت زندگی سادهای نداشت، اما این موضوع هرگز او را از تلاش برای رسیدن به زندگی مطلوبش باز نداشته است. او مسیری طولانی را از محلهٔ کودکیاش طی کرده و پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، به بوستون نقلمکان کرده و کار و تجارت خودش را راه انداخته است. پس از ملاقات با یک جراح مغز و اعصاب جذاب به نام «رایل کینکید» همهچیز در زندگی لیلی، رؤیایی و فوقالعاده جلوه میکند. این پایان ماجرا نیست؛ زیرا گاه کسی که عاشقانه دوستت دارد، بیشتر آزارت میدهد.
خواندن کتاب با ما تمام می شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره کالین هوور
کالین هوور (Coleen Hoover) در سال ۱۹۷۹ به دنیا آمد. او نویسندهای آمریکایی است که با انتشار بیش از ۲۰ رمان، از پرفروشترین نویسندههای مجلهٔ نیویورک تایمز بوده است. کتابهای او طرفداران بسیار دارد و از جملهٔ بهترین رمانهای عاشقانه است. آثار کالین هوور که در دستهٔ ادبیات بزرگسال قرار میگیرد، درونمایههای احساسی و اجتماعی گیرایی دارد. او که پیش از آغاز نویسندگی، مددکار اجتماعی بود، از ریشههای روانشناختی هم در آثارش بهره میگیرد. روابط ناخوشایند، مردسالاری، سقط جنین و خیانت از مضامین رایج در نوشتههای این نویسنده بوده است. کتابهای «نهمین روز از ماه نوامبر»، «همهٔ خوبیهایت»، «هرگز هرگز»، «اگر حقیقت این باشد»، «ما تمامش میکنیم» و «شروعش با ماست»، عنوان شماری از کتابهای کالین هوور است.
بخشی از کتاب با ما تمام می شود
«با اینکه گاهی اوقات دوست دارم از آپارتمانم نقل مکان کنم، اینکه برای رفتن از خانهٔ آلیسا به خانهٔ خودم فقط کافیست سوار آسانسور شوم، خیلی راحت است. زندگی در آپارتمانم هنوز برایم عجیب است. قبل از اینکه از هم جدا شویم و رایل به انگلیس برود، فقط یک هفته آنجا زندگی کردیم. آنجا هرگز فرصت پیدا نکرد حس خانه را برایم داشته باشد و اکنون احساس میکنم لکهدار شده است. از آن شب به بعد نتوانستم در اتاق خوابمان بخوابم. به همین دلیل در یکی از اتاقهای مهمان روی تخت قدیمیام میخوابم.
آلیسا و مارشال هنوز تنها کسانی هستند که از بارداریام خبر دارند. دو هفته از زمانی که به آنها گفتهام میگذرد، یعنی الان در هفتهٔ بیستم بارداریام هستم. میدانم باید به مادرم بگویم، ولی رایل تا چند هفتهٔ دیگر برمیگردد. احساس میکنم قبل از اینکه کس دیگری بفهمد باید به او بگویم. امیدوارم بتوانم تا زمان برگشتن او به آمریکا برآمدگی شکمم را از مادرم پنهان کنم.
شاید باید این حقیقت را بپذیرم که احتمالا مجبور میشوم با او تماس بگیرم و تلفنی خبرش را به او بدهم. دو هفته است مادرم را از نزدیک ندیدهام. از زمانی که به بوستون آمده، این طولانیترین فاصلهای است که بین ملاقاتهایمان افتاده، بنابراین اگر خیلی زود اتفاقی نیفتد، زمانی که آمادگیاش را ندارم سروکلهاش جلوی در پیدا میشود.
قسم میخورم برآمدگی شکمم در دو هفتهٔ گذشته دو برابر شده است. اگر آشنایی مرا ببیند، پنهان کردن آن غیرممکن خواهد بود. تا به حال کسی در گلفروشی دربارهاش سؤال نپرسیده. فکر کنم هنوز در مرحلهٔ «حامله است یا چاق شده؟» قرار دارم. هنگامی که میخواهم قفل در آپارتمانم را باز کنم، در از آن سمت باز میشود. قبل از اینکه بتوانم ژاکت را جلو بکشم تا شکمم را از کسی که آن طرف در است پنهان کنم، چشم رایل به من میافتد. یکی از پیراهنهایی را که آلیسا به من داده به تن دارم و پنهان کردن این حقیقت که لباس بارداری است، غیرممکن است.
رایل. رایل اینجاست.
قلبم با صدای بلندی به قفسهٔ سینهام میکوبد. گردنم میخارد، به همین دلیل دستم را روی گلویم میگذارم و ضربان قلبم را کف دستم احساس میکنم.
میتپد، چون از او ترسیدهام.
میتپد، چون از او متنفرم.
میتپد، چون دلم برایش تنگ شده.
چشمهایش آهسته از شکمم به صورتم میخزند. درد بر چهرهاش مینشیند، انگار همین الان خنجری را در قلبش فرو کردهام. یک قدم عقب میرود و دستهایش را روی دهانش میگذارد.
با سردرگمی سرش را تکان میدهد. وقتی به زحمت نامم را بر لب میآورد، خیانت را به وضوح بر چهرهاش میبینم. «لیلی.» در جایم خشکم زده است. یک دستم را برای محافظت از شکمم روی آن گذاشتهام و دست دیگرم هنوز روی سینهام است. میترسم حرکتی کنم یا چیزی بگویم. تا وقتی دقیقا ندانم چه واکنشی نشان خواهد داد، نمیخواهم واکنشی نشان دهم.»
حجم
۳۳۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۳۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه