کتاب گزارش گمان شکن
معرفی کتاب گزارش گمان شکن
کتاب گزارش گمان شکن (از مرگهای فؤاد ثریا) نوشتهٔ علی شمس است. نشر نیماژ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان از مجموعهٔ «کتاب بوف» این نشر است.
درباره کتاب گزارش گمان شکن
کتاب گزارش گمان شکن میان ژانرهای رمان و نمایشنامه در رفتوآمد است؛ رفتوآمدی پر از خلاقیتهای روایی. داستان با گرهافکنیها و گرهگشاییهای پیدرپی پیش میرود و لذت دیدن یک نمایش را در کنار رمان به مخاطب ارائه میکند. علی شمس خود در قامت بازیگر و کارگردان در کنار علی شمسِ نویسنده و «فؤاد ثریا»ی از قبربرگشته، خود و تاریخ را روایت میکند. کتاب «گزارش گمانشکن» پر است از نشانههای پستمدرن اما آیا میتوان آن را یک روایت پستمدرن تلقی کرد؟ آیا علی شمس و فؤاد ثریا میتوانند از هزارتوی این گزارش گمانشکن بهسلامت بیرون بیایند؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب گزارش گمان شکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات پستمدرن و قالبی میان رمان و نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره علی شمس
علی شمس نویسنده، مترجم، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر است که اغلب مخاطبان او را با آثارش در حوزهٔ تئاتر میشناسند. او با اجرای نمایشهای «مخاطب خاص»، «قلعهٔ انسانات»، «داستانهای میانرودان»، «شب دشنههای بلند» و «وقتی خروس غلط میخواند»، زبان و شیوهٔ خاص خودش را به نمایش گذاشته است. علی شمس آثار بسیاری از نمایشنامهنویسان ایتالیایی را هم ترجمه کرده است؛ همچنین آثار مهمی در حوزهٔ تئوری تئاتر را ترجمه و منتشر کرده و یا بهعنوان دبیر بخش تئاتر آنها را به مترجمان نامآشنا سپرده است.
بخشی از کتاب گزارش گمان شکن
«سیف را هر وقت برمیگشتم اراک میدیدم. گهگاه و کم! تا آخرین بار! روزی که یادم نیست چه روزی بود ولی از سرمایی که به جانم در این خاطره نشسته احتمال میدهم زمستان سگکش بهمن ماه در اراک بوده باشد. در بیستودوسه سالگی دیدمش. من غلام تئاتر و سینما بودم و نمیشد. راه به جهانش نداشتم. در یکی از بارهای برگشتم به اراک توی کتابفروشی نشسته بود و کتاب مقدس میخواند. دقیقاً جایی رسیدم که خدا با یعقوب گلاویز شده بود و یعقوب یک خم خدا را میکشید. بعدها فهمیدم در این نبرد پشت خدا به خاک آمده. ته سیگارش را گذاشت لای همان صفحه و بست. غر زدم و از روزگار و این نشدنها گفتم. به اینکه عمر میگذرد و من هنوز نه تئاتری روی صحنه بردهام و نه هنوز فیلمی ساختهام. دلداریِ استادمنشانهای داد. گفت: «پسر جون تو تازه داری زردی به کون میکشی، چند سالته مگه؟! لابد اسکار میخوای! بهرام بیضایی سی و خردهای سالش بود که عمو سبیلو رو ساخت. کیارستمی اولین فیلم کوتاهش رو بیست و نه سالگی ساخت. موراکامی در چهل سالگی و بر حسب تصادف آنهم حین تماشای یک مسابقه بیسبال فهمید که میتواند یا باید بنویسد. همین پرویز پرستویی سالها جر خورد جخ سر لیلی با من است دیده شد. یا همین خسرو شکیبایی کی میشناختدش قبل از هامون؟ مگه تو اصلاً حالاشم چیزی از شب بیستویکم استاد محمد و خط قرمز کیمیایی شنیدی؟ معلومه که نه. فارابی چهل ساله بود که تازه رفت نظامیهٔ بغداد که اون وقتها حکم هاروارد و کمبریج داشت، الفبای فلسفه بخونه. یا همین ابونواس...» (و ایده در متن من جرقه میزند. یاد فؤاد ثریا میافتم و انتظارش در میانهٔ دو باریکه راه. سر بلند میکنم و از پشت کتفهای فروتن اما مردانهٔ سیف فؤاد ثریا را میبینم که آن پشتمشتها نشسته و استخوانهای پا را توی آب تکان میدهد و آه میکشد. دلم برایش میسوزد. درختِ چشم کمی بلندتر شده. فؤاد گوشی ندارد وگرنه در گوشش مثل سروشی یا هاتفی آمده در سحر بشارت میدادم و بهزمزمه مژده میخواندم که بهزودی جای آن دو خالیِ بزرگ روی جمجمهات دو چشم آبنار میکارم که تا جهان جهان است ببینی. چشمی که نه خاک و نه فراموشی آدمها نتوانند کورش کند. چشمی آنتی ادیپ که هیچ میله و مرگی برای انسدادش توان ندارد. حالا که به حال خودش نشسته بهتر است هواییاش نکنم. او ابدیت را انتظار میکشد و من برای او زمان پنجاه سال را در نظر گرفتهام. تا اینجای متن پنج سال گذشته و او میتواند چهلوپنج سال دیگر ببیند. چه لطفی بالاتر از این که ابدیت مخوف را برای کسی ناکارآمد و زمانمند کنی؟)»
حجم
۱۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۳ صفحه
حجم
۱۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۳ صفحه