دانلود و خرید کتاب موشی به نام میکا مت هیگ ترجمه نیلوفر آهنگران
تصویر جلد کتاب موشی به نام میکا

کتاب موشی به نام میکا

نویسنده:مت هیگ
ویراستار:سمیرا امیری
امتیاز:
۳.۸از ۲۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب موشی به نام میکا

کتاب موشی به نام میکا نوشتهٔ مت هیگ و ترجمهٔ نیلوفر آهنگران و ویراستهٔ سمیرا امیری است و کتاب کوله پشتی آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستان موشی کوچک و تنهاست که می‌خواهد به جایی تعلق داشته باشد.

درباره کتاب موشی به نام میکا

دوتا موش توی جنگل نشسته بودند و به یک میوهٔ درخت کاج تکیه داده بودند. آنها باهم دوست بودند. و ظاهری کاملاً معمولی داشتند؛ چشمان تیرهٔ معمولی، بینی‌های صورتی معمولی و دم‌های معمولی.

ولی خب، جایی که آنها زندگی می‌کردند اصلاً معمولی نبود. چون آنها در شمال دور زندگی می‌کردند.

در بالاترین نقطهٔ کشوری که انسان‌ها به آن فنلاند می‌گویند شهری کوچک به نام الفهلم قرار دارد، که منحصربه‌فردترین مکان روی زمین است. مکانی که نمی‌توان روی هیچ نقشه‌ای پیدایش کرد. جایی پر از خانه‌های چوبی و رنگارنگ در خیابان‌های پیچ‌درپیچ. جایی پر از اِلف‌ها، گوزن‌های شمالی پرنده و پری‌های کوچولو. اسم یکی از موش‌ها میکا بود. میکا کمی تروتمیزتر از آن یکی موش بود، ولی بازهم ژولیده و نامرتب به‌نظر می‌رسید. خرده‌های قارچ ریخته بود روی کرک‌های قهوه‌ای سینه و شکمش. میکا همهٔ اِلف‌ها، گوزن‌های شمالی و پری‌های شهر الفهلم را دوست داشت. درست برعکس دوستش.

کتاب موشی به نام میکا داستان زندگی میکا و حیوانات دیگر در این منطقهٔ زیباست. مسائل روان‌شناسی در این کتاب به زیباترین صورت برای نوجوانان شرح داده شده‌اند.

خواندن کتاب موشی به نام میکا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مت هیگ

مت هیگ ۳ جولای ۱۹۷۵ در شفیلد متولد شد. او رمان‌نویس و روزنامه‌نگار انگلیسی است. هیگ در دانشگاه هال به تحصیل در رشتهٔ زبان انگلیسی و تاریخ پرداخت. هیگ تا به حال آثاری داستانی و غیرداستانی را هم برای کودکان و هم برای بزرگسالان به رشتهٔ تحریر در آورده است. او در بیست‌وچهارسالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد؛ اما توانست آن را پشت سر بگذارد.

بخشی از کتاب موشی به نام میکا

«بعد از اینکه نیکولاس و اِلف‌ها رفتند، میکا روی فرش کنار شومینه دراز کشید.

«عجب روز پرماجرایی بود پری راست‌گو، مگه نه؟»

پری راست‌گو در تختخواب کوچکش خوابیده بود. «آره. یه روز پرماجرا. و یه کلوچهٔ خوشمزه.»

میکا همینجور که داشت با حرف پری موافقت می‌کرد خمیازه‌ای کشید. خیره شده بود به شومینه و حرکت شعله‌های آتش، که پلک‌هایش کم‌کم سنگین شد.

«فکر کنم گاهی وقت‌ها زیادی نگران این می‌شم که بقیه ازم خوششون بیاد.»

«آره. منم همینطور. کم پیش می‌آد که من با تو، یعنی درواقع با بقیه، موافق باشم. ولی حقیقت اینه که قرار نیست همه از ما خوششون بیاد. قرار نیست هرکسی که ما رو می‌شناسه همیشه بهترین‌ها رو برامون بخواد. و قرار نیست همه ما رو درست‌وحسابی بشناسن. اگه کسی قراره از ما بدش بیاد، خب بذار بدش بیاد. اگه برای اون چیزی که واقعاً هستی ازت بدشون بیاد بهتر از اینه که برای چیزی که نیستی دوستت داشته باشن. تظاهرکردن به چیزی که نیستی واقعاً خسته‌کننده‌ست.»

میکا خمیازه‌ای کشید و حرف‌های او را تأیید کرد.

پری راست‌گو ادامه داد: «خودت باش. خودِ خودت. سعی نکن برای اینکه شبیه کس دیگه‌ای باشی خودت رو تغییر بدی. می‌دونم که همرنگ جماعت‌بودن احساس خوبی داره. ولی نه به اندازهٔ منحصربه‌فردبودن. خب، منحصربه‌فردبودن...» داشت دنبال یک کلمه می‌گشت. «خیلی معرکه‌ست.»

میکا لبخند کوچکی زد. «ازت ممنونم پری راست‌گو.»

«از من تشکر نکن. از حقیقت تشکر کن.»

و بعد هر دو مدتی ساکت بودند.

پری راست‌گو با صدایی خواب‌آلود گفت: «میکا؟»

«بله؟»

«خوشحالم که تو اینجایی.»

«ممنون پری راست‌گو. منم خوشحالم که اینجام. و خوشحالم که تو اینجایی. خوشحالم که هردومون اینجاییم.»

و بعد چشم‌هایش را بست و آمادهٔ خوابیدن شد.

برای اولین‌بار از چیزی که بود رضایت داشت.

شاید بریجت بی‌باک یک‌جورهایی درست می‌گفت. شاید میکا قرار نبود فقط شبیه به یک موجود خاص باشد. اصلاً چرا باید چنین چیزی را می‌خواست؟ او نیمی از یک چیز و نیمی از چیز دیگر نبود. او فقط و فقط خودش بود.

با خودش فکر کرد من نمی‌خوام جز خودم هیچی دیگه باشم.

یک موش بامزه.

یک موش خواب‌آلود.

یک موش خوشحال.

موشی به نام میکا.»

معرفی نویسنده
عکس مت هیگ
مت هیگ

مت هیگ نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی است که در ایران با کتاب‌ مشهور کتابخانه‌ نیمه شب شناخته می‌شود. او که خودش با بیماری افسردگی دست و پنجه نرم کرده است و شناختی از آن دارد، دست به تابوشکنی زده است؛ در کتاب‌ها و آثارش به سراغ این موضوع رفته است و باب صحبت و گفتگو پیرامون افسردگی را باز کرده است.

2018
۱۴۰۲/۰۱/۲۰

لطفا در بی نهایت قرار بدید

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۴/۱۰

لطفا بی نهایت باشهههه عالیهههه❤❤❤❤

یلدا .
۱۴۰۲/۰۲/۰۹

سلام 😊 من دنبال کتاب های درسیم میگشتم که تصویر این کتاب نظرم رو جلب کرد خودمونی ودوست داشتنی با گرافیک جذاب .🐀

sita
۱۴۰۲/۰۲/۰۸

عالی ❤

نورا
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

عالی

فاطمه یسنا
۱۴۰۱/۱۲/۲۲

خیلی عالیه 🍩

پرنیان
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

به نظرم کتابیه که هر کودک و نوجوانی باید بخونتش. مسیر رشد عزت نفس و دوست داشتن خود و اولویت قرار دادن خود رو نشون میده و چقدر برای همه ما لازم بود و هست. متن روونی داره، ساده و

- بیشتر
Nazi
۱۴۰۳/۰۲/۰۸

من این کتابو دارم عاااالیه😍❤️👌

کاربر 8582226
۱۴۰۳/۰۲/۰۵

این کتاب عالیه بهتون توصیه میکنم بخونید

جرئت‌داشتن به معنای نترسیدن نیست. جرئت‌داشتن یعنی ترسیدن و بااین‌حال جلورفتن،
محمد
«به آسمون شب فکر کن. اگه همه‌جا تاریک نباشه ستاره‌ها دیگه نمی‌درخشن، مگه نه؟»
محمد
«حقیقت اینه که اگه تمام زندگی‌ت نگران این باشی که مردم درباره‌ت چی فکر می‌کنن هیچ‌وقت خوشحال نمی‌شی.
محمد
زندگی فقط اون چیزهایی نیست که برات اتفاق می‌افته. مهم اینه که تو چه‌جوری به اون اتفاق‌ها واکنش نشون می‌دی.
محمد
گاهی وقت‌ها شجاعانه‌ترین کار اینه که همون چیزی باشی که واقعاً می‌خوای.
فاطمه ناجی
حقیقت اینه که قرار نیست همه از ما خوششون بیاد. قرار نیست هرکسی که ما رو می‌شناسه همیشه بهترین‌ها رو برامون بخواد. و قرار نیست همه ما رو درست‌وحسابی بشناسن. اگه کسی قراره از ما بدش بیاد، خب بذار بدش بیاد. اگه برای اون چیزی که واقعاً هستی ازت بدشون بیاد بهتر از اینه که برای چیزی که نیستی دوستت داشته باشن. تظاهرکردن به چیزی که نیستی واقعاً خسته‌کننده‌ست.
فاطمه ناجی
فهمید که جرئت‌داشتن به معنای نترسیدن نیست. جرئت‌داشتن یعنی ترسیدن و بااین‌حال جلورفتن، ایستادن مقابل کسی که هزاربرابر از خودت بزرگ‌تر است، و کمک‌کردن به دوستی که در دردسر افتاده.
پرنیان
حقیقت اینه که اگه تمام زندگی‌ت نگران این باشی که مردم درباره‌ت چی فکر می‌کنن هیچ‌وقت خوشحال نمی‌شی.
Sara Ahmadi
‫غیرممکن‌بودن درواقع یه امکانه که تو هنوز درکش نکرده‌ای.
Sara Ahmadi
خوشحالی هیچ ربطی به اتفاق‌های خوب یا بد نداره.
فاطمه ناجی
می‌دونم که همرنگ جماعت‌بودن احساس خوبی داره. ولی نه به اندازهٔ منحصربه‌فردبودن.
محمد
چند وقت پیش یه پری رو می‌شناختم که تو دریاچه‌های شرقی زندگی می‌کرد و بدشانس‌ترین پری‌ای بود که می‌تونی تصور کنی. اون واقعاً بدشانس بود. یه‌بار توی یه چاله سقوط کرد و بال‌هاش شکست و یک هفتهٔ تمام اونجا گیر افتاد، ولی کل اون مدت داشت ترانهٔ قدیمی پری‌ها رو می‌خوند: من یه پری شادم، یه پری خیلی شاد، آره، خیلی خیلی شادم! و یک لبخند گنده هم روی صورتش بود. فکر کن! درست تهِ چاله! و اینجوری شد که پیداش کردن، چون وقتی داشت شعر می‌خوند صداش رو از زمین‌های اطراف شنیده بودن.» و بعد آهی کشید و ادامه داد: «پس حالا دیدی دوست کوچولوی من. زندگی فقط اون چیزهایی نیست که برات اتفاق می‌افته. مهم اینه که تو چه‌جوری به اون اتفاق‌ها واکنش نشون می‌دی. و خب تو مثل من نیستی، و طلسم نشدی که تا آخر عمرت همیشه یه‌جور باشی. می‌تونی هر لحظه تغییر کنی. می‌تونی حقیقت رو بگی و بعدش دروغ، و بعد دوباره حقیقت رو بگی. می‌تونی دلواپس باشی و بعدش آروم بشی. ترسو باشی و بعدش شجاع بشی.
فاطمه ناجی
«خب، می‌تونم این اطمینان رو بهت بدم که احتمال داره اتفاق‌های وحشتناکی بیفته.» «چه عالی.» «اتفاق‌های وحشتناک همیشه می‌افتن.» «ممنون!» «ولی اتفاق‌های خوب هم می‌افتن. چون زندگی دقیقاً همینجوریه. باید بد رو ببینی تا بفهمی که خوب چیه. باید تاریکی رو ببینی تا روشنایی رو درک کنی.» میکا یاد مزهٔ پنیر اورگا بورگا افتاد. آن پنیر هم درست مثل زندگی پر از حس‌های متفاوت بود. پری راست‌گو ادامه داد: «به آسمون شب فکر کن. اگه همه‌جا تاریک نباشه ستاره‌ها دیگه نمی‌درخشن، مگه نه؟»
فاطمه ناجی
حقیقت اینه که قرار نیست همه از ما خوششون بیاد. قرار نیست هرکسی که ما رو می‌شناسه همیشه بهترین‌ها رو برامون بخواد. و قرار نیست همه ما رو درست‌وحسابی بشناسن. اگه کسی قراره از ما بدش بیاد، خب بذار بدش بیاد. اگه برای اون چیزی که واقعاً هستی ازت بدشون بیاد بهتر از اینه که برای چیزی که نیستی دوستت داشته باشن. تظاهرکردن به چیزی که نیستی واقعاً خسته‌کننده‌ست.»
محمد
«حقیقت اینه که اگه تمام زندگی‌ت نگران این باشی که مردم درباره‌ت چی فکر می‌کنن هیچ‌وقت خوشحال نمی‌شی.
فاطمه ناجی
جرئت‌داشتن به معنای نترسیدن نیست. جرئت‌داشتن یعنی ترسیدن و بااین‌حال جلورفتن، ایستادن مقابل کسی که هزاربرابر از خودت بزرگ‌تر است، و کمک‌کردن به دوستی که در دردسر افتاده.
فاطمه ناجی
بریجت بی‌باک ادامه داد: «بگو دیگه! کدوم موشی اینجوریه؟» میکا گفت: «یه موش مثل من. آره، خود من. و دیگه نمی‌خوام که تو دوستم داشته باشی، بریجت بی‌باک. می‌تونی هرجوری که می‌خوای درباره‌م فکر کنی. و راستش رو بخوای، من اصلاً خوشم نمی‌آد که یه دزد باشم. حتی یه دزد پنیر. آره، اورگا بورگا خیلی خوشمزه‌ست، ولی هیچ پنیری به اندازهٔ مهربون‌بودن خوب نیست. و من هم می‌خوام همین باشم. یه موجود مهربون. و گاهی وقت‌ها شجاعانه‌ترین کار اینه که همون چیزی باشی که واقعاً می‌خوای.»
محمد

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۲۹,۵۰۰
۲۰,۶۵۰
۳۰%
تومان