کتاب درنده باسکرویل
معرفی کتاب درنده باسکرویل
کتاب درنده باسکرویل نوشتهٔ آرتور کانن دویل و ترجمهٔ مژده دقیقی است و انتشارات شرکت کتاب هرمس آن را منتشر کرده است. این کتاب را بهترین داستان بلند کانن دویل میشناسند که شرلوک هولمز، کارآگاه محبوب و تیزهوش نیز شخصیت نخست آن است.
درباره کتاب درنده باسکرویل
این داستانْ ماجرای عجیب سگی درنده و مخوف است که پایش به یک قتل باز میشود؛ قتلی که شرلوک هولمز باید سر از آن دربیاورد. سر چارلز باسکرویل یکی از افراد سرشناس منطقهٔ دارتمور به طرز مشکوکی میمیرد. افراد محلی مرگ او را به یکی از داستانهای خرافی نسبت میدهند که به نظرآنها سگ تازی غول پیکری با ظاهر ترسناک او را کشته است و نفرینی خانوادهٔ باسکرویل را گرفتار کرده است. وارث سر چارلز، سر هنری باسکرویل از آمریکای شمالی بهزودی به انگلستان میآید ولی دکتر مورتیمر، دوست سر چارلز و همسایهٔ او نگران آن است که آن داستانهای ترسناک سر هنری را از آنجا دور سازد. برای همین به لندن پیش شرلوک هولمز میرود و داستان را برای او تعریف میکند و از او میخواهد که این پرونده را به عهده بگیرد و او را کمک کند؛ ولی شرلوک هولمز آن داستان را باور نمیکند و به نظر او خرافاتی بیش نیست اما دکتر مورتیمر به او میگوید که در کنار جسد سر چارلز ردپاهای عجیبی را دیده که به نظر شبیه به ردپاهای سگ تازی غول پیکری هستند... .
درنده باسکرویل را غالباً بهترین داستان بلند شرلوک هولمز میدانند. این داستان ابتدا از اوت ۱۹۰۱ تا آوریل ۱۹۰۲ به صورت پاورقی ماهانه در مجله استرند در انگلستان، و تقریباً همزمان (از سپتامبر ۱۹۰۱ تا مه ۱۹۰۲) در مجله استرندِ چاپِ ایالات متحده منتشر شد. این اثر نخستین بار در ۲۵ مارس ۱۹۰۲ به صورت کتاب به چاپ رسید ــ یعنی قبل از آنکه آخرین قسمت آن در مجله استرند منتشر شود. نخستین چاپِ کتاب درنده باسکرویل در ایالات متحده نیز در ۱۵ آوریل ۱۹۰۲ منتشر شد و در عرض ده روز پنجاه هزار نسخه از چاپ اول آن فروش رفت و تا ماه ژوئن بیستهزار نسخه دیگر هم فروخت. در مدتی که این داستان به صورت پاورقی در مجله استرندِ چاپ ایالات متحده منتشر میشد، تیراژ این نشریه دویستهزار نسخه افزایش یافته بود. درنده باسکرویل همزمان در نُه روزنامه مهم امریکایی هم به صورت پاورقی هفتگی چاپ میشد. تیراژ مجله استرندِ چاپ انگلستان نیز در مدت انتشار پاورقی درنده باسکرویل سیهزار نسخه افزایش یافته بود. همین امر گواهی بود بر علاقه مردم به هولمز و واتسن، و نشان میداد که خوانندگانِ ماجراهای شرلوک هولمز همچنان خواستارِ بازگشت این کارآگاه مشهور بودند.
چاپ نخستین بخشهای این داستان در مجله استرند مردم را سخت به هیجان آورده بود، چون به نظر میرسید نشانه بازگشت پیروزمندانه هولمز از آغوش مرگ باشد. البته با خواندن کتاب مشخص میشد که موضوع به این صورت نیست؛ هولمز هنوز به زندگی بازنگشته بود و این وقایعنامه صرفاً بخشی از خاطرات دکتر واتسن بود. با وجود فشارهای شدید اجتماعی، سِر آرتور کانن دویل هنوز اعتقاد داشت که کارآگاه مشهور باید همچنان در اعماق آبشار رایشنباخ باقی بماند (و تا سال ۱۹۰۳ همانجا ماند). به هر تقدیر، مردم برای خرید نسخههای مجله استرند بیرون دفتر این مجله صف میکشیدند و هر یک از قسمتهای این پاورقی طوری به پایان میرسید که خواننده بیصبرانه در انتظار قسمت ماه بعد بود.
یکی از دلایل محبوبیت فراوان درنده باسکرویل این است که مبنای بهترین فیلمی است که تاکنون درباره ماجراهای شرلوک هولمز ساخته شده است (با بازی بازیل رَتبون در نقش هولمز). در مجموع، هفت فیلم بر مبنای این رمان ساخته شده است: در سال ۱۹۳۱ یا ۱۹۳۲ در انگلستان به کارگردانی گارِت گوندری و با بازی رابرت رندل؛ در ۱۹۳۹ در ایالات متحده به کارگردانی سیدنی لنفیلد و با بازی بازیل رَتبون؛ در ۱۹۵۹ در انگلستان به کارگردانی ترنس فیشر و با بازی پیتر کوشینگ؛ در ۱۹۷۲ در ایالات متحده به کارگردانی باری کرِین و با بازی استوارت گرِینجر؛ در ۱۹۸۳ در انگلستان به کارگردانی داگلاس هیکاکس و با بازی یان ریچاردسن؛ در ۱۹۸۷ در انگلستان به کارگردانی برایان میلز و با بازی جرِمی برِت؛ و در سال ۲۰۰۰ در کانادا به کارگردانی رادنی گیبنز و با بازی مَت فروئر.
خواندن کتاب درنده باسکرویل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای جنایی و پلیسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب درنده باسکرویل
«اعتراف میکنم که با شنیدن این کلمات لرزهای در جانم دوید. در صدای دکتر لرزشی بود که نشان میداد خودش هم از آنچه برای ما تعریف کرده بود سخت به هیجان آمده است. هولمز از فرط هیجان به جلو خم شد؛ در چشمانش همان برق جدّی و خشکی میدرخشید که هروقت علاقهاش بشدت جلب میشد از آنها ساطع میشد.
ــ شما این ردّپاها را دیدید؟
ــ به همان وضوح که الآن شما را میبینم.
ــ و هیچ چیز نگفتید؟
ــ چه فایدهای داشت؟
ــ چطور هیچکس ِ دیگری آنها را ندید؟
ــ آن ردها حدود بیست یارد با جسد فاصله داشتند، و هیچکس به آنها اهمیت نداد. من هم اگر از این داستان خبر نداشتم، بعید بود اهمیت بدهم.
ــ در این خلنگزار، سگ گلّه زیاد است؟
ــ بدون شک، ولی این حیوان به هیچوجه سگ گلّه نبود.
ــ میگویید بزرگ بود؟
ــ غولپیکر بود.
ــ ولی به جسد نزدیک نشده بود.
ــ نه.
ــ آن شب هوا چطور بود؟
ــ سرد و مرطوب.
ــ ولی در واقع باران نمیبارید؟
ــ نه.
ــ این گذرگاه چه جور جایی است؟
ــ دو ردیف حصار سرخدار قدیمی غیرقابل نفوذ است به ارتفاع دوازده پا. عرض مسیرِ بین این حصارها حدود هشت پاست.
ــ بین این حصارها و آن مسیر چیزی هست؟
ــ بله، حاشیهای از علف به عرض شش پا در هر طرف.
ــ این طور که فهمیدم در نقطهای از این حصار دروازهای وجود دارد؟
ــ بله، دروازه کوچکی هست که به خلنگزار باز میشود.
ــ ورودی دیگری هم هست؟
ــ ابدا.»
حجم
۱۹۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۹۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
یکی از چهار داستان بلند سر آرتور کانن دویل که با ظرافت و تیزبینی ، تمامی اتفاقات رو در کنار هم قرار داده ، بطوریکه تا پایان ماجرا به هیچوجه خلأیی رو حس نمی کنین و کاملاً درگیر می شین
کتابی عالی با داستان جذاب پیشنهاد میدم حتما بخونیدش و ارزشش بیشتر از یک بار خواندن است
شما رو نمیدونم اما من که اصلا از ترجمه مژده دقیقی راضی نیستم. واقعا بعضی وقتها اعصابم بهم میریزه. چرا اینقدر جملات ساده رو سخت میکنه نمیفهمم. بهنظر من اگه میخواین از کتاب لذت ببرین ترجمه دیگهای رو بخونین. و