کتاب بهانه
معرفی کتاب بهانه
کتاب بهانه نوشتهٔ نیلوفر پورحسین است. انتشارات سخن این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بهانه
کتاب بهانه در ۷ فصل نوشته شده است. این رمان از جایی آغاز میشود که راوی از چشمان خمار شخصیتی دیگر میگوید. او میگوید که برق شوق در چشمهای آن فرد سوسو میزد و پس از مدتها در اعماق قلبش گرمای عجیبی حس میکرد؛ یک دلگرمی اطمینانبخش و خاص و آرامشی با تمام قدرتش. این شخصیت که هنوز نمیدانید کیست، به در تکیه کرده بود و دلش نمیآمد از آن فاصله بگیرد؛ انگار عطر تن شخصیتی دیگر روی در نشسته بود که اینقدر دلکندن را برایش طاقتفرسا میکرد. این شخصیتِ تکیهزده بر در، به دقایق پیش اندیشید و گُلِ لبخند روی لبهایش جان گرفت. او کیست و دارد به چه کسی فکر میکند؟
خواندن کتاب بهانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهانه
«با جیغ بلندی از خواب پریدم. احساس میکردم گردنم باد کرده و توی حنجرهام سنگریزهها بالا و پایین میشوند. دستی روی شکم برآمدهام کشیدم. نفس راحتی کشیدم و به سختی پاهایم را از تخت پایین آوردم. دست دراز کردم و با کلید، برق را روشن کردم. دستی به صورتم کشیدم و چیزهایی که دیده بودم در ذهنم مرور کردم. همه چیز بیش از حد واقعی به نظر میرسید. هنوز از جایم بلند نشده بودم که راحله با صورت رنگپریده و نگران وارد اتاقم شد:
ــ وای! وای... خاک بر سرم! چی شده؟ خواب دیدی مادر؟ درد داری؟
درحالیکه سعی میکردم نفسم را کنترل کنم با لبخند زورکی گفتم:
ــ خوبم راحله، الکی نگران نشو! خواب دیدم.
به چهارچوب در تکیه داد و آسوده دست روی قلبش گذاشت و گفت:
ــ وای مادر، قلبم ریخت! گفتم دردت گرفته!
فرزانه درحالیکه چشمش را میمالید دستپاچه رسید پشت راحله و گفت:
ــ چی شده؟ باز خواب دیده؟
راحله با حرکت سر جوابش را داد. با دستم به شکمم اشاره کردم و گفتم:
ــ چرا با هر صدایی پا میشید میپرید اینجا؟ این دختره حالا حالاها قرار نیست از من جدا شه انگار! برید راحت بخوابید.
راحله که انگار هنوز حالش جا نیامده بود، گفت:
ــ اینطوری نگو مادر، من از شش ماهگیت هر لحظه منتظرم این بچه بیاد! هر چی نباشه خون تو توی رگاشه!
به فرزانه که سرپا سرپا داشت چرت میزد، نگاه کردم و گفتم:
ــ برید بخوابید. از این به بعد هر وقت حس کردم درد دارم، بلند میگم دردم گرفته، خوبه؟ قرار نیست شما سرضرب بالا سر من باشید که... حالا یه ذره درد بکشم، نمیمیرم که!
راحله کمی سرش را طرف فرزانه چرخاند و زیر لب درحالیکه به من لبخند میزد، گفت:
ــ شما که نه، شوهرت کُرک و پر ما رو میچینه!
لبم را گاز گرفتم و با همان لباس حاملگی با کمی فشار به تخت، از جا بلند شدم و درحالیکه به طرف اتاقهایشان هلشان میدادم، گفتم:
ــ برید بخوابید. دوست ندارم اینقدر با هر تکون من بیخواب بشید. میخوام برم یکم تو تراس هوا بخورم... خوابم که گرفت، میرم تو تختم. بخوابید فردا کلی کار داریم.
وقتی هر دو را روانهٔ اتاقهایشان کردم. اول به طرف اتاق دخترم رفتم. کنار تختش به سختی روی مبل کوچک یاسیرنگش نشستم و با لبخند در اتاقش چشم چرخاندم.»
حجم
۵۳۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲۶ صفحه
حجم
۵۳۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲۶ صفحه
نظرات کاربران
واقعا از نشر سخن در عجبم!!! من به اعتماده نشره خوبه شما این کتابو خریدم و مطالعه کردم و میتونم با قاطعیت بگم بدترین کتابی بود که از نشر شما مطالعه کردم. فضاسازی داستان بشدت بچگانه و به دور از
این کتاب افتضاح ترین و تخیلی ترین کتابی بود که بنظرم در بازار موجوده . حیف وقت و پول.
من نمیخوام قلم و ذهن نوبسنده محترم رو بکوبم چون هرنوشته ای سلیقه ی خاص خودش رو داره من نسخه ی چاپی این کتاب روتهیه کردم اما این کتاب فقط برای سنین یازده الی پانزده سال میخوره البته نوجوون های الان آگاه تر