کتاب کلاهسازها
معرفی کتاب کلاهسازها
کتاب کلاهسازها نوشتهٔ تامزین مرچنت و ترجمهٔ هیرش خیرآبادی و کامران شافعیان است و نشر صاد آن را منتشر کرده است. کتاب کلاهسازها داستانی پر از جادو، شگفتی و ماجراجویی است؛ داستانی دربارهٔ شجاعت، تدبیر و گوشدادن به ندای قلبتان.
درباره کتاب کلاهسازها
مهمترین قانونی که باید هنگام تهیه مواد اولیه کلاهسازی رعایت کنید این است: جسارت داشته باشید و قدرت جادوییتان را حفظ کنید. در لندن، شهری که کوردلیا در آن زندگی می کند، جادو واقعیت دارد و آمیخته شده به اشیایی است که پنج خانوادهٔ بزرگ آنها را میسازند؛ کلاهسازها، چکمهدوزها، ساعتسازها، شنلدوزها و دستکشدوزها.
کوردلیای یازدهساله میخواهد پا جای پای پدرش، پراسپرو، بگذارد و بالاخره صنعت خانوادگیشان و فوت و فنهایش را بیاموزد تا یک روز خودش بتواند کلاه جادویی بسازد.
وقتی پراسپرو و کشتیاش در سفری به قصد تهیه مواد کلاهسازی گم میشوند، عمه و عموی عزادار کوردلیا باید روی ساختن کلاه صلحی برای پادشاه تمرکز کنند، اما کوردلیا قبول نمیکند که پدرش واقعا مرده باشد، پس برای یافتن او نقشه و برنامه میریزد.
خواندن کتاب کلاهسازها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان دوستدار داستانهای فانتزی و ماجراجویانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کلاهسازها
«شبی وحشی و پر از رعدوبرقهای هولناک بود. از آن شبهایی که همهچیز را تغییر میدهد. چنگالهای دندانهدار نور سرتاسر آسمان را میشکافت و غرّش هراسانگیز آن بر فراز بامها و منارههای لندن به چرخش درمیآمد. با بارانی که تازیانه میزد و ازدحام ابرها در بالا، بهنظر میرسید کلّ شهر در اعماق دریاست؛ اما کوردلیای کلاهساز نمیترسید. او در اتاقش که از نور شمع روشن بود، در بالاترین نقطهٔ خانهٔ کلاهسازان وانمود میکرد سوار بر «جولی بونت»، در دریا شناور است. امواج عظیم تعادل کشتی را برهم زده بود و کوردلیا در حال نبرد با بادی که زوزهکشان میوزید، در طول عرشه (درواقع در طول قالیچهٔ جلوِ شومینه)، تلوتلوخوران پیش میرفت.
بوم!
فریاد زد:
«فورتسکیو، دریچهها رو بکش پایین؛ من باید خودم رو به سکان ببندم!»
یک سرباز حلبی از روی طاقچهٔ بالای شومینه، بیتفاوت به او خیره شده بود.
با صدایی جیغمانند هوار زد:
«هی، هی کاپیتان!»
بوم!
درحالیکه پشت یک صندلی چوبی را گرفته بود و تقلّا میکرد، فریاد زد:
«آتش دشمن!»
صندلی در دستانش به سکانی کارآمد تبدیل شده بود.
بوم!
وزش شدید باد پنجره را باز کرد. شمع خاموش شد و تاریکی کوردلیا را فرا گرفت.
صدایی که در هر پنج طبقهٔ خانهٔ کلاهساز طنین انداخت، صدای کسی بود که بر در میکوبید.
بوم! بوم! بوم!
کوردلیا از نردبان اتاقخوابش پایین رفت و طول راهرو را دوید. عمه آریادنه با لباس مخمل آلوییرنگی به تن از اتاقش بیرون آمد. عمو تیبریوس هم با ظاهری خوابآلود پیدایش شد. کوردلیا درحالیکه از کنارشان میگذشت، گفت:
«پدر، پدرم برگشته!»
بوم! بوم! بوم!
کوردلیا از راهپلّهٔ مارپیچی که وسط خانهٔ کلاهساز قرار داشت، پایین آمد. بهسرعت از کنار عمهٔ بزرگْ پترونلا که جلوِ آتش سوزان اتاق کیمیاگریاش چرت میزد، گذشت و با عجله از درهای بلند کارگاه کلاهسازی عبور کرد. آنگاه با این فکر که سریعترین راه پایینرفتن از پلّکان، سُرخوردن از نردههای مارپیچیاش است، در سه ضربان قلب خود را به طبقهٔ پایین رساند.
سرش را تکان داد تا سرگیجهاش از بین برود و درحالیکه کف پاهایش به کاشیهای سرد راهرو سیلی میزد، بهسمت درِ آنسوی سالن عریض دوید. (نه در خطی کاملاً مستقیم، چون هنوز کمی گیج بود.)
هنگامیکه کلید سنگین را داخل قفل چرخاند، نوری سفید در آسمان شعلهور شد. شخصی بلندقد پشت پنجرهٔ طرح سنگریزه نمایان شد. وقتی داشت درِ بلوطی سنگین را باز میکرد، آسمان بالای سرش به دونیم شکافته شد و به غرّش درآمد.
مردی با ردایی خیس و ناصاف روی پلّهٔ جلوِ خانهٔ کلاهساز ایستاده بود و نفسنفس میزد. او پدرش نبود.»
حجم
۲۵۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
حجم
۲۵۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود
کتاب خوبیه، توی کتاب تصویر هم داره، ماجراجویانه هست، فقط توجه داشته باشید که داستان این کتاب ادامه دار هست و لازمه جلد دومش با عنوان نقشه سازان هم تهیه بشه.