دانلود و خرید کتاب قصه های بهرنگ صمد بهرنگی
تصویر جلد کتاب قصه های بهرنگ

کتاب قصه های بهرنگ

نویسنده:صمد بهرنگی
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قصه های بهرنگ

کتاب قصه های بهرنگ نوشتهٔ صمد بهرنگی است و انتشارات مجید آن را منتشر کرده است. این کتابْ متن کامل ۲۳ قصه از بهرنگی است.

درباره کتاب قصه های بهرنگ

از نظر صمد بهرنگی، «دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی‌بروبرگرد، نظافت دست وپا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف‌شنوی از بزرگان، سروصدانکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا به‌رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به‌سبک و سیاق بنگاه‌های خیریه و مسایلی از این قبیل که نتیجهٔ کلی و نهایی همهٔ این‌ها، بی‌خبرماندن کودکان از مسائلی بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است. چرا باید درحالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک‌دم هوای تمیز لک زده، کودک را در پیله‌ای از «خوشبختی و شادی و امید» بی‌اساس خفه کنیم؟ بچه را باید از عوامل امیدوارکنندهٔ الکی و سست‌بنیاد ناامید کرد و بعد امید دگرگونه‌ای برپایهٔ شناخت واقعیت‌های اجتماعی و مبارزه با آن‌ها را جای آن امید اولی گذاشت.

آیا کودک غیر از یادگرفتن نظافت و اطاعت از بزرگان و حرف‌شنوی از آموزگار (کدام آموزگار؟) و ادب (کدام ادب؟ ادبی که زورمندان و طبقهٔ غالب و مرفه، حامی و مبلغ آن است؟) چیز دیگری لازم ندارد؟

آیا نباید به کودک بگوییم که بیشتر از نصف مردم جهان گرسنه‌اند و چرا گرسنه شده‌اند و راه برانداختن گرسنگی چیست؟ آیا نباید درک علمی و درستی از تاریخ و تحول و تکامل اجتماعات انسانی به کودک بدهیم؟ چرا باید بچه‌های شسته و رفته و بی‌لک و پیس و بی‌سروصدا و مطیع تربیت کنیم؟ مگر قصد داریم بچه‌ها را پشت ویترین مغازه‌های لوکس خرازی‌فروشی‌های بالای شهر بگذاریم که چنین عروسک‌های شیکی از آن‌ها درست می‌کنیم؟

چرا می‌گوییم دروغگویی بد است؟ چرا می‌گوییم دزدی بد است؟ چرا می‌گوییم اطاعت از پدر و مادر پسندیده است؟ چرا نمی‌آییم ریشه‌های پیدایش و رواج و رشد دروغگویی و دزدی را برای بچه‌ها روشن کنیم؟

اکنون زمان آن است که در ادبیات کودکان به دو نکته توجه کنیم و اصولا این دو را اساس کار قرار دهیم.

نکتهٔ اول، ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین بی‌خبری و در رؤیا و خیال‌های شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیت‌های تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگ‌ترها. کودک باید از این پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ‌به‌دست به دنیای تاریک بزرگ‌ترها برسد. در این صورت است که بچه می‌تواند کمک و یار واقعی پدرش در زندگی باشد و عامل تغییردهندهٔ مثبتی در اجتماع راکد و هردم فرورونده.

نکتهٔ دوم، باید جهان‌بینی دقیقی به بچه داد، معیاری به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیت‌های دگرگون‌شوندهٔ دائمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی کند.

می‌دانیم که مسائل اخلاقی از چیزهایی نیستند که ثبات دایمی داشته باشند. آن‌چه یک‌سال پیش خوب بود، ممکن است دوسال بعد بد تلقی شود. کاری که در میان یک قوم یا طبقهٔ اجتماعی، اخلاقی است، ممکن است در میان قوم و طبقهٔ دیگری، ضداخلاق محسوب شود.

ادبیات کودکان نباید فقط مبلغ «محبت و نوعدوستی و قناعت و تواضع» از نوع اخلاق مسیحیت باشد. باید به بچه گفت که به هرآن‌چه و هرکه ضد بشری و غیرانسانی و سد راه تکامل تاریخی جامعه است، کینه ورزد و این کینه باید در ادبیات کودکان راه باز کند.»

صمد بهرنگی خود سعی کرد در داستان‌هایش این اهداف را برای کودکان و نوجوانان پی بگیرد و محقق سازد.

داستان‌های این کتاب عبارت‌اند از:

اولدوز و کلاغ‌ها

اولدوز و عروسک سخنگو

کچل کفترباز

پسرک لبوفروش

سرگذشت دانهٔ برف

پیرزن و جوجهٔ طلایی‌اش

دو گربه روی دیوار

چند کلمه مقدمه دربارهٔ افسانه‌های قدیمی

سرگذشت دومرول دیوانه‌سر

افسانهٔ محبت

یک هلو و هزار هلو

۲۴ ساعت در خواب و بیداری

کوراوغلو و کچل‌حمزه (دربارهٔ حماسهٔ کوراوغلو)

ماهی‌سیاه کوچولو (برندهٔ جایزهٔ نمایشگاه بولون، ایتالیا ۱۹۶۹، برندهٔ جایزهٔ بی‌ینال، براتیسلاوا چکسلواکی، سال ۱۹۶۹)

تلخون

بی‌نام

عادت

پوست نارنج

قصهٔ آه

آدی و بودی

به‌دنبال فلک

بز ریش‌سفید

گرگ و گوسفند

موش گرسنه

خواندن کتاب قصه های بهرنگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های صمد بهرنگی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قصه های بهرنگ

«شب چلّه بود. ته دریا ماهی پیر دوازده‌هزارتا از بچّه‌ها و نوه‌هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آن‌ها قصه می‌گفت:

«یکی بود یکی نبود. یک ماهی‌سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می‌کرد. این جویبار از دیواره‌های سنگی کوه، بیرون می‌زد و تَهِ دَرّه روان می‌شد.»

خانهٔ ماهی سیاه‌کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خَزه. شب‌ها، دوتایی زیر خزه‌ها می‌خوابیدند. ماهی‌سیاه کوچولو حَسرَت به دلش مانده بود که یک‌دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانه‌شان ببیند!

مادر و بچّه، صبح تا شام، دنبال همدیگر می‌افتادند و گاهی هم قاطی ماهی‌های دیگر می‌شدند و تُندتُند، تو یک تکه‌جا، می‌رفتند و برمی‌گشتند. این بچه، یکی‌یک‌دانه بود، چون از ده‌هزار تخمی که مادر گذاشته بود، تنها همین یک بچه، سالم درآمده بود.

چند روزی بود که ماهی‌سیاه کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف می‌زد. با تنبلی و بی‌میلی، از این‌طرف به آن‌طرف می‌رفت و برمی‌گشت و بیش‌تر وقت‌ها هم از مادرش عقب می‌افتاد. مادر، خیال می‌کرد بچه‌اش کسالتی دارد که به‌زودی برطرف خواهد شد؛ اما نگو که دردِ ماهی‌سیاه از چیز دیگری‌ست!

یک‌روز صبح زود، آفتاب نزده، ماهی‌سیاه کوچولو مادرش را بیدار کرد و گفت: «مادر! می‌خواهم با تو چند کلمه‌ای حرف بزنم.»

مادر خواب‌آلود، گفت: «بچه‌جون! حالا هم وقت گیر آوردی! حرفت را بگذار برای بعد، بهتر نیست برویم گردش؟»

ماهی‌سیاه کوچولو گفت: «نه مادر، من دیگر نمی‌توانم گردش کنم. باید از این‌جا بروم.»

مادرش گفت: «حتماً باید بروی؟»

ماهی‌سیاه کوچولو گفت: «آره مادر، باید بروم.»

مادرش گفت: «آخر صبح به این زودی، کجا می‌خواهی بروی؟»

ماهی‌سیاه کوچولو گفت: «می‌خواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. می‌دانی مادر! من ماه‌هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوزست، نتوانسته‌ام چیزی سردربیاورم. از دیشب تا حالا، چشم به‌هم نگذاشته‌ام و همه‌اش فکر کرده‌ام؛ آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم می‌خواهد بدانم جاهای دیگر، چه خبرهایی هست.»

مادر خندید و گفت: «من هم وقتی بچّه بودم، خیلی از این فکرها می‌کردم. آخر جانم! جویبار که اول و آخر ندارد؛ همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمی‌رسد.»»


معرفی نویسنده
عکس صمد  بهرنگی
صمد بهرنگی

هانس کریستین اندرسن ایران، پدر قصه‌های آذربایجان، صمد بهرنگی یکی از نویسندگان سرشناس و محبوب ادبیات کودک و نوجوان در کشور و خالق داستان ماهی سیاه کوچولو است. بهرنگی معلمی بود که اغلب داستان‌های خود را برای کودکان فقیر و روستایی می‌نوشت. این داستان‌ها بیانی ساده و صمیمی دارند و شخصیت‌های آن‌ها اغلب کودک، حیوان و عروسک هستند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
«آن‌کس که کار می‌کند حق زندگی دارد و آن‌کس که حاصل کار و زحمت دیگران را صاحب می‌شود و به عیش و عشرت می‌پردازد، باید نابود شود. اگر نان هست، همه باید بخورند و اگر نیست، همه باید گرسنه بمانند و همه باید بکوشند تا نان به‌دست آید، اگر آسایش وخوشبختی هست، برای همه باید باشد و اگر نیست، برای هیچ‌کس نمی‌تواند باشد.»
Negin
مگر تو خودت به‌ما نگفته‌ای که اسیر احساس رحم و محبت بی‌جای خود نشویم؟ مگر تو خودت نگفته‌ای که گاهی یک محبت نابه‌جا هزارویک خیانت و گرفتاری به‌دنبال می‌آورد؟
Negin
هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد، بالأخره روشنایی است
Negin
چند دقیقه بعد خرگوش از راه رسید. دوتا برگ نرم و پهن به دندان گرفته بود. آن‌ها را داد به عروسک. وقتی چشمش به کرم افتاد، سلام کرد و گفت: عجب مجلس دوستانه‌ای! کرم شب‌تاب گفت: رفیق خرگوش، من همیشه می‌کوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخره‌ام می‌کنند و می‌گویند «با یک گل بهار نمی‌شود. تو بیهوده می‌کوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی.» خرگوش گفت: این حرف مال قدیمی‌هاست. ما هم می‌گوییم «هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد، بالأخره روشنایی است.»
پ. و.
کرم شب‌تاب گفت: این همان طاووس خودپسند است؟ عروسک گفت: آره. یاشار گفت: خیلی به پرهاش می‌نازد. کرم شب‌تاب گفت: رفیق یاشار، عروسک‌خانم را می‌بینی چه لباس‌های رنگارنگ و قشنگی پوشیده! همه‌جاش زیباتر از طاووس است؛ اما یک‌ذره فیس و افاده تو کارش نیست. برای همین هم است که اگر لباس‌هاش را بکند، دور بیندازد، باز ما دوستش خواهیم داشت. این هیچ‌وقت زشت نیست. چه با لباس‌هاش چه بی‌لباس‌هاش. یاشار در تاریک‌روشن وسط درختان، دستی به وصله‌های سر زانوی خود کشید و نگاهی به آستین‌های پاره و پاهای لخت و پاشنه‌های ترک‌ترک خود کرد و چیزی نگفت.
پ. و.
هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد، بالأخره روشنایی است
پ. و.
عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من می‌ترکم!...
پ. و.
بالأخره از شهر دور شدند. هزاران کلاغ دوروبر بچه‌ها را گرفته بودند. فقط بالای سرشان خالی بود. اولدوز نگاهی به ابرها کرد و پیش خود گفت: چه قشنگند! کلاغ‌ها هلهله می‌کردند و می‌رفتند. می‌رفتند به شهر کلاغ‌ها. می‌رفتند به جایی که بهتر از خانهٔ «بابا» بود. می‌رفتند به آن‌جا که «زن‌بابا» نداشت.
پ. و.
یاشار گریه‌اش را برید و گفت: صبح دده‌ام به ننه‌ام می‌گفت که تو این خراب شده کسی نیست بگوید که چرا باید فلانی‌ها زغال نداشته باشند.
پ. و.
ایگیت اولان هئچ آیریلماز ائلیندن
Negin
او تنها به‌خاطر خلق و آزادی و پاس شرافت انسانی می‌جنگد و افتخار می‌کند که پروردهٔ کوهستان‌های وطن خویش است.
Negin
گئتمک گرگ بیر ئوزگه دیاره بوملکدن
Negin
گفتم: پولداربودن هم چیز خوبی است، پدر! مگر نه؟ آدم می‌تواند هرچه دلش خواست بخورد، هرچه دلش خواست داشته باشد. مگر نه پدر؟ پدرم گفت: ناشکری نکن پسر. خدا خودش خوب می‌داند که کی را پولدار کند، کی را بی‌پول.
Negin
اکنون گوشت تن من از بین می‌رفت؛ اما هسته‌ام در فکر زندگی تازه‌ای بود. یک‌دقیقه بعد، از هلویی به‌نام من اثری نمی‌ماند؛ درحالی که هسته‌ام نقشه می‌کشید که کی و چه‌جوری شروع به روییدن کند. من در یک زمان معین، هم می‌مردم و هم زنده می‌شدم.
Negin
گئتدیم نابات آلماغا/ ایستکانا سالماغا/ جیبیمده اون‌شاهیم یوخ/ باشلادیم قیرجانماغا/ قاپدی چره‌ک داشینی/ یاردی منیم باشیمی/ باشیمین قانی دورمور/ سسله‌دیم قارداشیمی
Negin
تو خیال می‌کنی که کلاغ‌ها از دزدی خوش‌شان می‌آید؟ اگر من خوردوخوراک داشته باشم که بتوانم شکم خودم و بچه‌هایم را سیر کنم، مگر مرض دارم که باز هم دزدی کنم؟... شکم خودتان را سیر می‌کنید، خیال می‌کنید همه مثل شما هستند!...
Negin
ننه‌ام می‌گفت: «مگر ما توی این شهر حق زندگی نداریم؟ چرا نباید با هرکه خواستیم آشکارا دوستی کنیم؟»
Negin
آب‌خوردن را بهانه می‌کنم، می‌آیم لب حوض، بعدش صابون و ماهی می‌دزدم و درمی‌روم. اولدوز گفت: ننه‌کلاغه، دزدی چرا؟ گناه دارد. ننه‌کلاغه گفت: بچه نشو جانم. گناه چیست؟ این گناه است که دزدی نکنم، خودم و بچه‌هام از گرسنگی بمیرند. این گناه است جانم. این گناه است که نتوانم شکمم را سیر کنم. این گناه است که صابون بریزد زیرپا و من گرسنه بمانم. من دیگر آن‌قدر عمر کرده‌ام که این چیزها را بدانم. این را هم تو بدان که با این نصیحت‌های خشک و خالی نمی‌شود جلوی دزدی را گرفت. تا وقتی که هرکس برای خودش کار می‌کند، دزدی هم خواهد بود.
Negin

حجم

۲۷۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

حجم

۲۷۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان