دانلود و خرید کتاب آتالا و رنه فرانسوا رنه شاتوبریان ترجمه میرجلال الدین کزازی
تصویر جلد کتاب آتالا و رنه

کتاب آتالا و رنه

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب آتالا و رنه

کتاب آتالا و رنه نوشتهٔ فرانسوا رنه شاتوبریان و ترجمهٔ میرجلال الدین کزازی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب آتالا و رنه

آتالا و رنه این دو کودک توأمان چونان نگینی دوگانه، فرهمند و پرفروغ بر انگشتری رمانتیسم می‌درخشد.

آتالا غمنامه‌ٔ عشقی است پاک و پرشور بر گستره‌ٔ مرغزارها و در انبوهی جنگل‌ها، در جهان نو، ما، بدان‌سان که نویسنده خود نگاشته است، چشم بر آن می‌داریم که «با گونه‌ای شعر به نیمه‌وصفی، و به نیمه‌دراماتیک» روبه‌رو شویم، با شیوه‌ای که هم غنایی است و هم سرشار از رنگ‌ها و نشانه‌های بومی؛ چه آنکه طبیعت در این داستان، با باریک‌بینی وسواس‌آمیزی تصویر شده است.

رنه داستان سرگشتگی‌ها و سودازدگی‌های آدمی است، در درازنای روزگاران داستان انسانی است تک‌افتاده، دیرآشنا و دورآشیان، که بیگانه‌وار، در سرزمینی می‌زید که زادبوم او نیست؛ فریفته، به هر سوی روی می‌آورد؛ شیفته، یاری آشناروی و آشناخوی را می‌جوید و نمی‌یابد؛ خود به درستی نمی‌داند در بویه و در پویه‌ٔ چیست! در آرزوی کیست! آیا آن پاک را که او می‌جوید در جهان خاک می‌توان یافت؟‌ آیا می‌توان در دل تیرگیها از روشنایی سراغ گرفت؟

خواندن کتاب آتالا و رنه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره فرانسوا رنه شاتوبریان

فرانسوا رنه‌دو شاتوبریان در چهارم سپتامبر ۱۷۶۸ در سن مالو دیده به دیدار جهان گشود. او واپسین فرزند از ده فرزند رنه آگوست‌دو شاتوبریان بود؛ بزرگ‌زاده‌ای از مردم برتانی که اندکی خوی ماجراجویی نیز می‌داشت. مادر شاتوبریان، آپولین بده، نیز از تبار بزرگان شمرده می‌آمد. شاتوبریان در کتاب «یادمان‌های پس از مرگ» که از گرانسنگ‌ترین آثار اوست، دربارهٔ باب و مام خویش چنین نوشته است:

«آقای شاتوبریان بلندبالا و لاغر اندام بود؛ او دارای بینی عقابی، لبانی باریک و رنگ‌باخته، دیدگانی فرورفته، به رنگ سبز گراینده به آبی می‌بود که چشمان شیر یا بربران کهن را فرایاد می‌آورد. من هرگز نگاهی چونان نگاه او ندیده‌ام؛ آنگاه که خشم بر آن‌ها سایه می‌افکند، مردمک شرربارشان چنان می‌نمود که از چشم خانه جدا می‌شود و چونان تیری در دل آدمی می‌نشیند.»

شاتوبریان مدارج آموزشی را در مدرسهٔ دُل، رن گذراند، سپس به بِرِست راه کشید تا مگر از آموزشگاه دینان پروانهٔ ملوانی و درجهٔ سرجوخگی را فراچنگ آورد؛ اما تلاش او بیهوده ماند. شاتوبریان که خود به درستی نمی‌دانست در جست‌وجوی چیست، به کومبورگ که خانواده‌اش، به فرمان پدر در آنجا مأوا جسته بودند بازگشت. او که سال‌های پرتب و تاب بلوغ را می‌گذراند، به گفتهٔ خود «دو سال سرگشتگی و هذیان» را در این کاخ ملال‌انگیز که در زمین‌های بایر برتانی سر برافروخته بود به سر آورد؛ او در این سال‌ها، روزگاری را در سودازدگی، پنداربافی، آسیب‌پذیری گذراند که طبیعت خاموش و دژم، محیط خانوادگی، بیکارگی و همنشینی با خواهری بی‌آرام و شوریده‌خوی هرچه بیش بر آن‌ها دامن می‌زد. جوان افسرده‌دل در این آسیمگی‌ها و سوداها تا بدانجا پیش رفت که در اندیشهٔ خودکشی افتاد.

شاتوبریان دربارهٔ خواهرش لوسیل که بر وی اثری شگرف نهاده است، و شخصیت سودایی آملی در داستان رنه نگاره‌ای زنده و زیبا از اوست، در کتاب یادمان‌های آنسوی گور چنین نوشته است:

«لوسیل دختری بلندبالا، زیبا و دلفروز، اما سخت و جدی بود. چهرهٔ رنگ باخته‌اش را گیسوانی بلند و سیاه در میان می‌گرفت، گاه به آسمان دیده بر می‌دوخت؛ یا با نگاهی اندوهبار و آتشین به پیرامون خویش می‌نگریست. در رفتارش، در آوایش، در لبخندش، در هنجار رخسارش، نشانه‌ها از انسانی رؤیایی و رنجبر دیده می‌شد.»

زندگانی ملال‌انگیز و یکنواخت در کومبورگ و شخصیت تاریک و پژمان پدر نیز چونان سودازدگی‌های لوسیل، هرچه بیش شاتوبریان را در رؤیا و ماخولیا فرو می‌برد و دل‌آزرده و آسیمه‌سار می‌داشت.

شاتوبریان برای آن‌که آماج و آرمانی به سفر خویش بدهد، بر آن سرافتاد که به‌نام کاشف و پیشتاز، گذرگاه شمال ــ خاوری آمریکا را کشف کند. به سن مالو رفت؛ مادرش را در آغوش کشید و او را بدرود گفت؛ به دیدار کومبورگ شتافت؛ و در هشتم آوریل ۱۷۹۱ بر کشتی برنشست. در هشتم ژوئیه در بالتیمور از کشتی فرود آمد. او به‌زودی دریافت که نمی‌تواند آنچه را در اندیشه می‌داشت جامهٔ کردار در پوشاند؛ پس بر آن شد که بیندیشد: «این سفر مگر سرآغازی بر سفری دیگر که دیریازتر از این نخستین خواهد بود نیست». ماهی پنج، شاتوبریان در این سرزمین وحشی در مسیری که هنوز مایهٔ چند و چون و گفتگوست، به گشت و گذار پرداخت. به درون جنگل‌های انبوه و تاریک راه جست؛ به دیدار از آبشار نیاگارا شتافت؛ شاید اوهایورا نیز دیدار کرد. شاتوبریان از این سفر پربار و گرانمایه بهره‌هایی بسیار جست و خاطره‌هایی ارزشمند را در یاد اندوخت؛ او از آن پس، از این گنجینهٔ گرانسنگ یادها، در نوشته‌های خویش به فراوانی بهره برگرفت. 

اتفاق را، خبر گریز پادشاه و بازداشت او در وارن، به گوش شاتوبریان رسید. پس، او بر سرگشتگی‌های خویش نافرجامی نهاد؛ شاید نیز از این گشت‌وگذار، در نهان فرسوده و افسرده شده بود؛ بر خویش بایسته دید که به فرانسه باز آید و به خدمت حکومتی کمر بر بندد که از هم می‌پاشید. در دهم دسامبر ۱۷۹۱ در فیلادلفیا بر کشتی در نشست؛ و در دوم ژانویه ۱۷۹۲ در هاور از کشتی فرود آمد؛ او درست، آنگاه که کرانه‌های فرانسه را رویاروی خویش می‌داشت از غرقگی در دریا رهایی یافت.

پس از رهسپاری شاتوبریان انقلاب چهره‌ای دیگرگون یافته بود؛ وی ناگزیر شد که به‌شتاب، سرزمین خویش را وانهد؛ اما این کار نیاز به سرمایه‌ای بسیار می‌داشت؛ بی‌گمان یکی از انگیزه‌هایی که او را به رغم بیزاری و رمندگیش از ازدواج در مارس ۱۷۹۲ به زناشویی با دوشیزه سلست دولاوینی برانگیخت همین است.

هنوز ماهی چند از این پیوند نگذشته بود که شاتوبریان، «بیوهٔ جوان» خود را وانهاده و دیگربار میهنش را ترک گفت؛ این کار بیشتر به پیروی از شوریدگی‌ها و انگیزش‌های درون به انجام رسید، تا به پاس ننگ و نام. شاتوبریان بی‌آن‌که خود به‌درستی بداند چه می‌خواهد کرد راه به مرز کشید؛ به بروکسل که آن را «پایگاهی برای هجرت والای خویش» می‌شمرد رفت؛ و آنگاه، افسرده و آزرده، از این محیط ملال‌انگیز به پهنهٔ آوردگاه راه جست. به هنگام فروگیری «تیونویل» زخمی بر ران برداشت؛ و رنجور و بیمار، افتان و خیزان، خود را به بروکسل باز کشانید؛ سپس به «ژرسی» که سالیانی چند پس از آن نهانگاه سخنسرای نامبردار فرانسه، ویکتورهوگو گردید و آوازهٔ بلند یافت، رفت؛ از آنجا به گرنسی راه جست و سرانجام به لندن. هفت سال (از ۱۷ می ۱۷۹۳ تا ۶ می ۱۸۰۰) در لندن بماند؛ در آغاز چونان مهاجری بینوا، در تنگدستی و گمنامی می‌زیست؛ بی‌چیز و به کم خرسند، زندگانی را از راه آموزش و ترجمه می‌گذرانید؛ سپس، با نام استاد زبان فرانسه روزهایی خوش‌تر را در بکلس به سر آورد. انتشار نخستین کتاب او «جستاری دربارهٔ انقلاب» که در آن دغدغه‌ها و ناکامی‌های خود را در روزگاران جوانی باز گفته بود، او را در میانهٔ اندیشمندان مهاجر نام و نشانی بخشود؛ در همین اوان بود که به ناگاه از مرگ مام خویش آگاه گردید و در اندیشهٔ بازگشت به فرانسه افتاد؛ این خبر کوبنده و اندوهبار، همچنان او را به نگاشتن کتاب گرانسنگ خویش «والایی مسیحیت» برانگیخت.

شاتوبریان همگام با سدهٔ نوزدهم میلادی به فرانسه باز آمد (۱۸۰۰)؛ بناپارت در سایهٔ خودکامگی کارها را به سامان آورده بود؛ او به یاری گذرنامه‌ای دروغین، با نامی بیگانه، در نهان به میهنش بازآمد. در پاریس در میان گروهی از قلمزنان که در هنگام رانده‌شدگی و دوری از کشور از آنان پیوند نگسسته بود پذیرفته آمد. انتشار کتاب آتالا شاتوبریان را به آوازه‌ای بس بلند رسانید.

بخشی از کتاب آتالا و رنه

«فرانسه، در گذشته‌ها، در آمریکای شمالی، پهنه‌ای گسترده را در فرمان می‌داشت که از لابرادور تا فلوریدا، و از سویی دیگر، از کناره‌های اقیانوس اطلس تا دورترین دریاچه‌ها، در کانادای فرازین، دامان می‌گسترد.

چهار رود بزرگ، که تمامی آن‌ها از کوهستانی یگانه سرچشمه می‌گیرند، این سرزمین‌های پهناور را به پاره‌هایی بخش می‌کنند و بر آن شیار می‌کشند، رود سن‌لوران، که در خاور، در خلیجی به همین نام فرو می‌ریزد و ناپدید می‌شود؛ رودخانهٔ باختر که راه به دریاهایی ناشناس می‌جوید؛ رود بوربون که شتابان و پرخروش از جنوب به شمال درمی‌غلتد و به خلیج هودسن می‌رید، و سرانجام رود مشاسبه که از شمال به جنوب درمی‌گسترد و به خلیج مکزیک راه می‌برد.

این واپسین رود، در درازایی بیش از هزار فرسنگ، سرزمینی دلاویز و خرّم را سیراب و بارور می‌سازد که مردمان ایالات متحد آن را بهشت نو می‌خوانند و فرانسویان، نام زیبای لویزیان بر آن نهاده‌اند. هزاران رودخانهٔ دیگر، از سرچشمه‌هایی چون مشاسبه، میسوری، ایلینوا، آکانزا اوهیو، واباش، تناز، این سرزمین را با گل و لای خویش فربه و گرانبار می‌کنند و به برکت آب‌های خود زرخیز و بارآورش می‌سازند. آنگاه که تمامی این رودها، در پی توفان‌ها و طغیان‌های زمستانی برمی‌آیند و می‌خروشند، آنگاه که کولاک‌ها و تندبادها بر دامنهٔ جنگل‌ها، سراسر، تازیانه می‌کوبند، درختانِ از ریشه برآمده، در سرچشمه‌ها بر یکدیگر می‌انبارند و توده می‌شوند. اندکی پس از آن، لای و لجن بر این درختان لایه‌ای ستبر در می‌گسترد؛ پیچک‌ها و دیگر رستنی‌های انگل در زنجیرشان می‌کشند؛ گیاهان در میانهٔ آن‌ها، از هر سوی، ریشه می‌دوانند؛ و سرانجام، این‌همه، مایهٔ آن می‌شود که این خرده پاره‌ها یکپارچه گردند. درختان، بر دوش موج‌های خروشان و کف‌آلود، در درازای مشاسبه فرود می‌آیند؛ رود بر آن‌ها چیرگی می‌جوید؛ تا خلیج مکزیک‌شان به پیش می‌راند؛ سرانجام، بر توده‌هایی ماسه‌ای بر می‌افگندشان؛ و بدین‌سان، بر شمار دلتاها و دهانه‌های رود افزوده می‌شود. گهگاه، رود، در آن هنگام که بر دامنهٔ کوه‌ها فرومی‌غلتد، خشماگین بانگ برمی‌آورد؛ و خیزابه‌هایش بر گرد درختان جنگل‌ها که چونان ستون سر بر می‌افرازند، و نیز در پیرامون هرم‌هایی که گورگاه بومیان است، می‌پراکند؛ گوییا که این، همان نیل است؛ نیلی که در پهنهٔ بیابان‌ها فرو می‌غلتد. امّا همواره، در نماها و صحنه‌های طبیعت، دلفریبی و زیبایی باشکوه و شگفتی هم‌آغوش و دمساز است: در آن هنگام که رود، در میانه، لاشه‌های صنوبر و بلوط را به‌سوی دریا می‌راند و می‌کشاند بر دو جریان کنارین رود که در درازای کرانه‌ها فرامی‌روند، آبخست‌هایی شناور از نیلوفرها را می‌توان دید که گل‌های زردشان، چونان پرچم‌هایی خردسر بر می‌افرازند. ماران سبز، کلنگ‌های آبی‌رنگ، مرغان سرخگون غواص، تمساح‌های جوان، به کردار کشتی‌نشینان، بر این سفینه‌های گل برمی‌نشینند، و شهرک اروپاییان که چادرهای زرینش، بازیچهٔ دست باد، درمی‌گسترد و موج می‌گیرد، خفته و خاموش، کَم‌کَمَکْ در خلیجی خرد و واپس نشسته از رود، فراپیش می‌آید و نزدیک می‌شود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
لوسیل دختری بلندبالا، زیبا و دلفروز، اما سخت و جدی بود. چهرهٔ رنگ باخته‌اش را گیسوانی بلند و سیاه در میان می‌گرفت، گاه به آسمان دیده بر می‌دوخت؛ یا با نگاهی اندوهبار و آتشین به پیرامون خویش می‌نگریست. در رفتارش، در آوایش، در لبخندش، در هنجار رخسارش، نشانه‌ها از انسانی رؤیایی و رنجبر دیده می‌شد.
babak

حجم

۵۷۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۵۷۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان