دانلود و خرید کتاب بیابان تاتارها دینو بوتزاتی ترجمه سروش حبیبی
تصویر جلد کتاب بیابان تاتارها

کتاب بیابان تاتارها

انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بیابان تاتارها

کتاب بیابان تاتارها نوشتهٔ دینو بوتزاتی و ترجمهٔ سروش حبیبی است. نشر ماهی این اثر را روانهٔ بازار کرده است. این رمان دربارهٔ فقدان، تعلل و آرزوهای بربادرفته است.

درباره کتاب بیابان تاتارها

کتاب بیابان تاتارها که در ۳۰ فصل نوشته شده، عنوان مشهورترین کتاب دینو بوتزاتی است. این کتاب را آینهٔ تمام‌نمای سبک و سیاق عجیب و رؤیاگونهٔ آثار این نویسنده دانسته‌اند. بسیاری از منتقدها، این رمان را الهام‌گرفته از رمان «قصر» نوشتهٔ فرانتس کافکا می‌دانند. قصهٔ این رمان دربارهٔ فقدان، تعلل و آرزوهای بربادرفته است.

در این رمان با سربازی به نام «جیووانی دروگو» آشنا و همراه می‌شویم که خانه را به‌خاطر انجام مأموریتی در دژی کوهی بر روی مرز تاتار ترک می‌کند. ذهن این جوان، پر از رؤیاهایی دربارهٔ افتخارآفرینی‌ها و پیروزی‌های نظامی است، اما زمانی که به مقصد می‌رسد، با قلعه‌ای رو به ویرانی روبه‌رو می‌شود که به‌منظور مقابله با دشمنی ساخته شده که برای نسل‌ها اثری از آن دیده نشده است. ساکنان این قلعهٔ نظامی، وقت خود را با بازی و جروبحث می‌گذرانند و در مواقع استراحت، به بیابان خیره می‌شوند. آن‌ها قصه‌هایی دربارهٔ سراب‌ها و چیزهای عجیب‌وغریبی که دیده‌اند، ردوبدل می‌کنند. با گذشت زمان، قلعه اهمیت خود را از دست می‌دهد و بلندپروازی‌های «جیووانی دروگو» نیز شروع به محوشدن می‌کند؛ تا روزی که نیروهای دشمن در این بیابان متروک، گرد هم می‌آیند و آمادهٔ نبرد می‌شوند.

خواندن کتاب بیابان تاتارها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایتالیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره دینو بوتزاتی

دینو بوتزاتی در ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ به دنیا آمد و در ۲۸ ژانویهٔ ۱۹۷۲ درگذشت. او نویسندهٔ داستان کوتاه، نقاش، شاعر، روزنامه‌نگار و رمان‌نویسی ایتالیایی بود که در سال ۱۹۲۴ در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه میلان، محل کار سابق پدرش، ثبت‌نام کرد. او هم‌زمان با تحصیل در رشتهٔ حقوق، در ۲۲سالگی در روزنامهٔ «کورییره دلا سرا» استخدام شد و تا پایان زندگی‌اش در این روزنامه فعالیت داشت. بارها به این نکته اشاره شده است که سابقهٔ روزنامه نگاری دینو بوتزاتی، تأثیر بسزا و شگرفی بر حرفهٔ نویسندگی او داشته است. او در خلال جنگ جهانی دوم، به‌عنوان خبرنگار در آفریقا خدمت کرد و پس از جنگ، رمان موفق «بیابان تاتارها» را به چاپ رساند.

درباره سروش حبیبی

سروش حبیبی در ۷ خرداد ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. او مترجم معاصر ایرانی است که ده‌ها کتاب از زبان‌های فرانسه، روسی، آلمانی و انگلیسی را به فارسی برگردانده است. حبیبی تحصیلات دبیرستانی خود را در تهران و در دبیرستان «فیروز بهرام» به پایان رساند. او از سال ۱۳۲۹ در مدرسۀ عالی پست و تلگراف ادامه تحصیل داد و سپس به خدمت وزارت پست، تلگراف و تلفن درآمد. در سال ۱۳۳۹ برای ادامۀ تحصیل به دانشکده فنی دارمشتات در آلمان رفت و ۳ سال به تحصیل در رشتۀ الکترونیک و همچنین یادگیری زبان آلمانی پرداخت. این مترجم ایرانی، سپس، در وزارت پست و تلگراف، رئیس دروس دانشکدۀ مخابرات شد و در تغییر برنامه و تبدیل آن به دانشگاه مخابرات سهم عمده‌ای داشت. از او به‌عنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقات مخابرات نیز یاد می‌شود. فعالیت سروش حبیبی در زمینۀ ترجمه، از همکاری منظم او با مجلهٔ سخن آغاز شد. او طی بیش از ۴ دهه فعالیت خود در عرصهٔ ترجمهٔ آثار ادبی، دریچۀ تازه‌ای به روی خوانندگان ایرانی گشود. آشنایی فارسی‌زبانان با نویسندگانی چون رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی از راه ترجمه‌های او بوده است. اثر نویسندۀ مشهور روسی، واسیلی گرُسمان، با عنوان «پیکار با سرنوشت» یکی از برجسته‌ترین ترجمه‌های سروش حبیبی است.

از دیگر آثار ترجمه‌شدۀ این مترجم می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

«گل‌های معرفت» (اریک امانوئل اشمیت)، «ژرمینال» (امیل زولا)، «زمین انسان‌ها» (آنتوان دو سنت اگزوپری)، «دایی وانیا» (آنتون چخوف)، «بیابان» (آنتون چخوف)، «میدان ایتالیا» (آنتونیو تابوکی)، «شب‌های هند» (آنتونیو تابوکی)، «پرتغال و دیکتاتور آن» (آنتونیو دو فیگردو)، «ما مردم (داستان آمریکا)» (لئو هیوبرمن)، «هائیتی و دیکتاتور آن» (برنارد دیدریش و آل برت)، «تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا» (بنجامین براولی)، «قرن روشنفکری» (آلخو کارپانتیه)، «بیابان تاتارها» (دینو بوتزاتی)، «خداحافظ گاری کوپر» (رومن گاری)، «سگ سفید» (رومن گاری)، «نیروی پیام» (ژان لویی سروان شرایبر)، «طبل حلبی» (گونتر گراس)، «جنگ و صلح» (لئو تولستوی)، «آناکارنینا» (لئو تولستوی)،«پدر سرگی» (لئو تولستوی)،«مرگ ایوان ایلیچ» (لئو تولستوی)،«ژان دو فلورت و دختر چشمه» (مارسل پانیول)، «ارباب‌ها» (ماریانو آزوئلا)، «روزنامه مقاومت» (میکیس تئودوراکیس)، «چشمان بازمانده در گور» (میگل آنخل آستوریاس)،«هنر و اجتماع» (هربرت رید)، «هنر امروز» (هربرت رید)، «ژاپن» (هرمان کان)، «نارتسیس و گلدموند» (هرمان هسه)، «سیدارتها» (هرمان هسه)، «داستان دوست من» (هرمان هسه)، «گورزاد و دیگر قصه‌ها» (هرمان هسه)، «سفر شرق» (هرمان هسه)،«قصه‌ها» (هرمان هسه)، «زندگی و سرنوشت» (واسیلی گروسمان)، «ابلوموف» (ایوان گنچاروف)، «کیفر آتش (برج بابل)» (الیاس کانتی)، «ابله» (داستایوسکی)، «قمارباز» (داستایوسکی)، «شیاطین» (داستایوسکی)، «شبهای روشن» (داستایوسکی)،«همزاد» (داستایوفسکی)، «بانوی میزبان» (داستایوسکی)، «موش‌ها و آدم‌ها» (جان اشتاین بک)، «زنگبار یا دلیل آخر» (آلفرد آندرش)، «مروارید» (جان اشتاین بک)، «سعادت زناشویی» (لئو تولستوی)، «رستاخیز» (لئو تولستوی) و «شیطان» (لئو تولستوی).

اعتماد خوانندگان ایرانی به شیوهٔ ترجمهٔ او چنان است که هر یک از ترجمه‌های تازهٔ او از آثار نویسندگان مشهوری چون داستایوسکی که سال‌ها پیش به فارسی ترجمه شده بوده‌اند با استقبال خوانندگان آثار ادبی روبه‌رو می‌شود. سروش حبیبی در سال ۱۳۵۶ به آمریکا رفت. او از سال ۱۳۵۸ در فرانسه ساکن است.

بخشی از کتاب بیابان تاتارها

«خود را در صندلی راحتی بزرگی در اتاق‌خوابی نشسته یافت. تاریکی شگفت‌انگیز غروب همراه با هوای عطرآگین شب از پنجره به درون می‌تراوید. دروگو با چشمانی بی‌نور و نگاهی تهی به آسمان می‌نگریست که کبودی‌اش به سیاهی می‌گرایید، نیز به سایه‌های بنفش‌فام دره و قلهٔ کوه‌ها که تاج آفتاب هنوز بر تارکشان می‌درخشید. دژ باستیانی دور بود و کوه‌های اطراف نیز دیگر به چشم نمی‌آمدند.

آن شب بی‌شک شب خوشی بود، حتی برای آنان که بختیار نبودند. جووانی به شهر پنهان در تاریکی غروب می‌اندیشید، به دلشورهٔ شیرینی که بهار در دل‌ها می‌افکند، به زوج‌های جوان در خیابان‌های کنار رودخانه، به نوای پیانو که از پنجره‌های از هم‌اکنون روشن به گوش می‌رسید و به سوت قطاری روان در دوردست. آتش‌های اردوی دشمن در دشت شمال را در نظر مجسم کرد، فانوس‌های آویخته از دیوار دژ و تاب‌خوران در باد را، بی‌خوابی افسونی شب پیش از نبرد را. همهٔ مردم، هریک به بهانه‌ای، دلیلی ولو ناچیز برای امیدواری داشتند. فقط او بود که هیچ امیدی در دل نداشت.

در طبقهٔ زیرین، در تالار عمومی، مردی شروع به خواندن ترانهٔ عاشقانهٔ عامیانه‌ای کرده بود. اندکی بعد مرد دیگری نیز با او هم‌آواز شد.

در اوج آسمان، جایی که کبودی از همه‌جا غلیظ‌تر بود، سه چهار ستاره فانوس خود را می‌آویختند. دروگو در اتاقش تنها بود. گماشته پایین رفته بود تا گلویی تازه کند. در کنج‌های اتاق و زیر مبل‌ها سایه‌هایی جمع می‌شد که دل را می‌لرزاند. جووانی لحظه‌ای دید که نمی‌تواند بر هیجان خود چیره شود. (کسی او را نمی‌دید و هیچ‌کس در دنیا خبردار نمی‌شد.) سرگرد دروگو لحظه‌ای احساس کرد حالاست که برف سنگینِ اندوهِ انباشته در جانش بگدازد و از چشمانش روان شود.

درست در همین لحظه بود که اندیشه‌ای تازه، روشن و هولناک از زوایای دوردست ضمیرش سربرآورد. آری، اندیشهٔ مرگ بود که جانش را فرامی‌گرفت.»

ارسلان
۱۴۰۱/۱۰/۰۱

این کتاب یکی از ۵ کتاب برتری بوده که در سال ۱۴۰۱ تا به این لحظه خوندم، داستان درباره تنهایی انسانه، درباره مرد جوانیه که در تاروپود زندگی بلعیده میشه و به اون تن میده. بخش از کتاب: رفته رفته اطمینانش سست

- بیشتر
Armin
۱۴۰۱/۰۹/۲۷

داستان درباره فردی است که فکر می‌کند مگر می‌شود این همه تلاش کرد و نتیجه نگرفت، بالاخره روزی می رسد که نتیجه این همه صبر را خواهم دید، اما زندگی واقعی متفاوت است عاشقان تنهایی و رویا بخوانند.

کاربر ۲۶۲۸۴۴۴
۱۴۰۲/۰۲/۳۱

یادش بخیر این کتاب رو اولین بار توی خدمت سربازی تو رادیو شنیدم 😅 برنامه ای که شبها دیروقت پخش میشد و هر بار یه کتاب رو میخوندن و با رادیو قاچاقی گوش میکردیم . داستان کشش عجیبی داره البته

- بیشتر
msm
۱۴۰۱/۱۰/۲۵

سعی میکنم اسپویل نشه. تا قبل از اونکه پراسداسیمو برای دروگو خبر بیاره آخر داستان، دوست داشتم کتابو، خیلی زیاد. یه ابزورد عالی بود تا اونجا. یهو از اونجا به بعد میشه به شدت کافکایی. اونم خوبه، اتفاقاً خیلیا همون قسمتش

- بیشتر
NKH
۱۴۰۲/۰۱/۰۲

کتاب، داستانی بشدت کم‌مایه و سطحی را نقل می‌کند. هیچ نقطه اوج و حضیضی در داستان دیده نمی‌شود. توصیفات از وقایع و مناظر خسته کننده و آزار دهنده است. درکل این کتاب هرگز نمی‌تواند انتظارات یک کتاب‌خوان حرفه ای را برآورده کند بلکه صرفا

- بیشتر
زمان می‌گذشت و گریزش پیوسته شتاب می‌گرفت. آهنگ منظم و بی‌صدایش عمر را چنان ریزریز می‌کرد که ساطور گوشت را. حتی لحظه‌ای هم نمی‌شد آن را از سیر شتابان خود بازداشت، حتی برای دَمی واپس‌نگریستن. دلت می‌خواست فریاد بزنی: «بایست، بایست...!» اما می‌دیدی که فریاد آدمی به جایی نمی‌رسد. همه‌چیز در گریز بود. آدم‌ها، فصل‌ها، ابرها، همه می‌شتافتند. خود را به صخره‌ای بند می‌کردی یا بر تارک ستیغی چنگ می‌انداختی، اما تلاشت بیهوده بود. انگشتان بی‌رمقت از هم گشوده می‌شد و بازوانت همچون پنبه فرومی‌افتاد و این شط به‌ظاهر کندپوی اما پیوسته روان تو را با خود می‌برد.
reza zamani
آیا هنوز راه درازی باقی است؟ نه، فقط باید از رودی که در آن دوردست‌ها جاری است گذشت و از آن تپه‌های خرم بالا رفت. اصلا چه‌بسا همین حالا به مقصد رسیده باشی. این درخت‌ها، این مرغزارها و این خانهٔ سفید همان‌هایی نیستند که می‌جستی؟ چندلحظه‌ای می‌پنداری چنین است و عزم ایستادن می‌کنی. بعد می‌شنوی که دورترک بهتر از این‌ها انتظارت را می‌کشد و باز به راه می‌افتی، بی‌تشویش!
reza zamani

حجم

۲۱۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

حجم

۲۱۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۳۰%
تومان