
بریدههایی از کتاب بیابان تاتارها
۴٫۵
(۲۳)
آدم برای پیشرفت سریع حاضر است خود را با هر شرایطی سازگار کند،
ستاره
آیا هنوز راه درازی باقی است؟ نه، فقط باید از رودی که در آن دوردستها جاری است گذشت و از آن تپههای خرم بالا رفت. اصلا چهبسا همین حالا به مقصد رسیده باشی. این درختها، این مرغزارها و این خانهٔ سفید همانهایی نیستند که میجستی؟ چندلحظهای میپنداری چنین است و عزم ایستادن میکنی. بعد میشنوی که دورترک بهتر از اینها انتظارت را میکشد و باز به راه میافتی، بیتشویش!
reza zamani
اما او انسان بود و عمری کوتاه و معمولی داشت که هیچ نبود جز شهابی پرشتاب و بیدوام، نعمتی ناچیز که با تنگچشمی به او داده شده بود و آدمی میتوانست سالهایش را با انگشتان دست بشمرد و هنوز به دست نیامده از دست میرفت.
A.D
آدم برای پیشرفت سریع حاضر است خود را با هر شرایطی سازگار کند،
ستاره
زمان میگذشت و گریزش پیوسته شتاب میگرفت. آهنگ منظم و بیصدایش عمر را چنان ریزریز میکرد که ساطور گوشت را. حتی لحظهای هم نمیشد آن را از سیر شتابان خود بازداشت، حتی برای دَمی واپسنگریستن. دلت میخواست فریاد بزنی: «بایست، بایست...!» اما میدیدی که فریاد آدمی به جایی نمیرسد. همهچیز در گریز بود. آدمها، فصلها، ابرها، همه میشتافتند. خود را به صخرهای بند میکردی یا بر تارک ستیغی چنگ میانداختی، اما تلاشت بیهوده بود. انگشتان بیرمقت از هم گشوده میشد و بازوانت همچون پنبه فرومیافتاد و این شط بهظاهر کندپوی اما پیوسته روان تو را با خود میبرد.
reza zamani
اما او انسان بود و عمری کوتاه و معمولی داشت که هیچ نبود جز شهابی پرشتاب و بیدوام، نعمتی ناچیز که با تنگچشمی به او داده شده بود و آدمی میتوانست سالهایش را با انگشتان دست بشمرد و هنوز به دست نیامده از دست میرفت.
Yasin masoumi
خیال میکرد چیزهای خواستنی زندگی همه در انتظار اویند.
ستاره
هیچ مرگی دشوارتر از مرگ در گمنامی و غربت و تنهایی نیست
ستاره
آنگاه که آدمی تنهاست و یار رازگویی ندارد، حفظ یقین آسان نیست. درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت انسانها چقدر از هم دورند و بهرغم محبتی که ممکن است نسبت به هم داشته باشند، تا چه اندازه با یکدیگر بیگانهاند. پی برد که اگر انسانی رنج ببرد، رنجَش از آنِ خود اوست و هیچکس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بیقرارش هم نمیتواند با درد او درد بکشد و دانست که علت تنهایی آدمی همین است.
زهرا امامیان
شب گربه سمور مینماید.
ستاره
سهم هرکس به قدر همت اوست!
ستاره
چهار سال بخش چشمگیری از عمر آدمی به حساب میآید. در این مدت هیچ اتفاقی، مطلقاً هیچ اتفاقی، نیفتاده بود که بتواند جایزبودن اینهمه امید را توجیه کند.
ستاره
آدم باید خودش را نشان دهد تا فراموش نشود و اگر خود دست وپایی نزند، طبعاً هیچکس به یاد او نخواهد افتاد.
ستاره
هنوز راه درازی باقی است؟ نه، فقط باید از رودی که در آن دوردستها جاری است گذشت و از آن تپههای خرم بالا رفت. اصلا چهبسا همین حالا به مقصد رسیده باشی. این درختها، این مرغزارها و این خانهٔ سفید همانهایی نیستند که میجستی؟
سارا
در درازنای این شب هیچکس به سراغش نمیآمد و در سراسر دژ تنابندهای به فکر او نبود. نهتنها در دژ، که چهبسا در تمام دنیا، هیچکس دل به او مشغول نمیداشت. همه گرم کار خود بودند
Alma
«چه اشتباه غمانگیزی! چهبسا که احساسهای ما همه از همین دست باشند. خود را میان موجوداتی شبیه خویش میپنداریم، اما جز صخرههایی یخپوش و سنگستانی با زبانی نامفهوم چیزی پیرامونمان نیست. میخواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش میبریم تا دستی را بفشاریم، اما دستمان بهلختی فرومیافتد و لبخند بر لبانمان میخشکد، زیرا درمییابیم دوستی در کار نیست و یکسره تنهاییم.»
Alma
درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت انسانها چقدر از هم دورند و بهرغم محبتی که ممکن است نسبت به هم داشته باشند، تا چه اندازه با یکدیگر بیگانهاند. پی برد که اگر انسانی رنج ببرد، رنجَش از آنِ خود اوست و هیچکس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بیقرارش هم نمیتواند با درد او درد بکشد و دانست که علت تنهایی آدمی همین است.
Alma
حجم
۲۱۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۲۱۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان