کتاب انگیزه رهبری
معرفی کتاب انگیزه رهبری
کتاب انگیزه رهبری نوشتهٔ پاتریک لنچونی و ترجمهٔ سعید یاراحمدی است و انتشارات آریانا قلم آن را منتشر کرده است. کتاب به این پرسش جواب میدهد که چرا بسیاری از رهبران مهمترین مسئولیتهایشان را از سر خود باز میکنند؟ کتاب انگیزه رهبری در دستهٔ داستانهای مدیریتی قرار میگیرد؛ داستانی که جزءبهجزء آن سرشار از نکات آموزنده است و در بخش دوم آن لنچونی راهکارهایی را از دل داستان بیرون میکشد، اما این بار با بیان غیرداستانی.
درباره کتاب انگیزه رهبری
برای بیشتر جوانان و بسیاری از بزرگسالان انگیزهٔ اصلی رهبرشدن، پاداشهایی است که رهبری با خود به همراه میآورد؛ چیزهایی مانند شهرت، مقام و قدرت. ولی افرادی که چنین انگیزههایی دارند، هنگامی که میان انجام وظایفشان و دریافت این پاداشها هیچ ارتباطی نمیبینند یا ارتباط کمرنگی میبینند، به اقتضائات رهبری تن نمیدهند. آنها چگونگی استفاده از زمان و انرژیشان را بر اساس منافعی که نصیبشان میشود گزینش میکنند، نه بر اساس کارهایی که باید برای افراد تحت رهبریشان انجام دهند. این مشکل به همان اندازهای که شایع است، خطرناک هم هست. هدف کتاب انگیزه رهبری کاستن از شیوع آن است.
این کتاب در فهم و چهبسا اصلاح انگیزهٔ رهبریتان به شما کمک میکند تا بتوانید در هر سازمانی ماهیت دشوار و حساس رهبری را تماموکمال بپذیرید. شاید هم با تواناییهای خود کنار بیایید و به این نتیجه برسید که اصلاً دلتان نمیخواهد رهبر باشید، و همین به شما در پیدا کردن نقشی متفاوت کمک کند که مناسب استعدادها و علایقتان باشد.
پاتریک لِنچونی که در زمینهٔ رهبری و داشتن سازمانی سالم یک دوجین کتاب نوشته و در این حوزه شناختهشده است، در کتاب انگیزهٔ رهبری با روایت داستانی جالب به این غفلتها و تأثیراتشان بر سازمان میپردازد. در این کتاب با دو انگیزهٔ متفاوت رهبری آشنا میشویم: رهبری مسئولانه و رهبری پاداشمدارانه. رهبرانی که انگیزههای مسئولانه دارند، به فکر خدمت به سازمان و افراد تحت رهبریشان هستند. رهبرانی که انگیزههای پاداشمدارانه دارند، رسیدن به سِمت رهبری را جایزه میدانند و به دنبال منافع و تمایلات شخصیاند. شوربختانه، در هرجای دنیا با نگاهی به اطراف میتوان رهبرانی با انگیزههای پاداشمدارانه را بهوفور یافت.
خواندن کتاب انگیزه رهبری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را برای هر رهبری در هر جایگاهی ضروری میدانیم؛ چون برای رهبران، شناساییِ انگیزهٔ رهبری حیاتی است و هر رهبری با هر انگیزهای ممکن است به رهبری با انگیزهٔ متفاوت تبدیل شود که این تبدیل گاهی ناخودآگاه انجام میشود.
این کتاب به هر دانشجویی که عزم پیشرفت داشته باشد، اندک دانش لازم برای پیشی گرفتن را میدهد.
درباره پاتریک لنچونی
پاتریک لنچونی بنیانگذار و رئیس تیبل گروپ است، شرکتی که از سال ۱۹۹۷ تاکنون فعالیتش را به کمک به رهبران برای بهبود سلامت سازمانیشان اختصاص داده است. رهبران گوشهوکنار جهان اصول او را با آغوش باز پذیرفتهاند و، کموبیش، همهنوع سازمانی آنها را به کار میبرند؛ ازجمله شرکتهای چندملیتی، شرکتهای سرمایهگذاری کارآفرینی، تیمهای ورزشی حرفهای، ارتش، سازمانهای ناسودبر، مدارس و کلیساها.
لنچونی نویسندهٔ یازده کتاب در حوزهٔ کسبوکار است که نزدیک به هفتمیلیون نسخهٔ آنها در سراسر جهان به فروش رفته است. مطالب و آثارش در وال استریت ژورنال، هاروارد بیزنس ریویو، مجلهٔ فورچن، بلومبرگ بیزنسویک، روزنامهٔ یواسِای تودی و دیگر نشریات به چاپ رسیدهاند.
پیش از بنیانگذاری تیبل گروپ، لنچونی یکی از مدیران اجرایی در شرکت سایبِیس بود. او حرفهاش را از بِین اند کمپانی آغاز کرد سپس در اوراکل کورپریشن مشغول فعالیت شد.
لنچونی در منطقهٔ خلیج سانفرانسیسکو با همسر و چهار پسرش زندگی میکند.
بخشی از کتاب انگیزه رهبری
«شی بیتابانه اصرار کرد و گفت: «ادامه بده، بگو.»
«باید بگویم، اگر یک بار دیگر برایم قیافهٔ بیحوصله بگیری، این سس سالسا را روی سرت خالی میکنم.»
شی زد زیر خنده.
لیام نخندید و گفت: «جدی میگویم.» بعدش لبخند زد و اینطور حرفش را اصلاح کرد: «البته، منظورم بخش سالسایش نیست؛ ولی کمکم دارم از این بدبینیات خسته میشوم. دارم سعی میکنم به تو کمک کنم، حواست هست که؟»
چنین گلایهٔ بیپردهای از این مرد انگلیسی، که قبلتر خوشبرخورد بود، شی را غافلگیر کرد و سرش را به نشانهٔ تعجب تکان داد. شی تصدیق کرد: «میدانم قصدت کمک به من است، ولی هنوز نمیفهمم چرا داری این کار را در حقم میکنی. این وسط چی به تو میرسد؟»
لیام لبخند زد و گفت: «ببین، وقتی چیزی که به سرم آمده، به سرت بیاید و آسیبهایی را که به دیگران میزند ببینی، دلت نمیخواهد این بلا نصیب گرگ بیابان هم بشود.»
شی، که حرف لیام را تقریباً قبول کرده بود، سرش را به نشانهٔ تأیید تکان داد.
لیام ادامه داد: «و همان طور که قبلاً گفتم، رقیب نیستیم. اگر بتوانم به شما کمک کنم زخمی به آل امریکن بزنید، به نفع هردوی ماست.»
شی بحث را عوض کرد و گفت: «ادامه بده. از شرکت مشاور لایتهوس چه چیزی یاد گرفتی؟»
لیام کمی آب نوشید و گفت: «فهمیدم مدیرعاملی یعنی عذابآورترین شغل شرکت.»
شی بهکلی گیج شده بود.
قبل از اینکه لیام بتواند توضیح دهد، پیشخدمت با غذاهایشان سر میز آمد و به آنها هشدار داد که بشقابها داغاند. شی آنقدر غرق حرفهای لیام شده بود که حواسش به هشدار پیشخدمت نبود و بهمحض اینکه بشقاب را روی میز گذاشت، بشقاب را گرفت و به سمت خودش کشید.
«اوه! سوختم!»
پیشخدمت تلاش کرد توضیح بدهد که قبلاً به او هشدار داده بود.
لیام برای راحت کردن خیال پیشخدمت به او گفت: «مهم نیست. حواسمان نبود. عیبی ندارد.»
پیشخدمت، که هنوز کمی خجالتزده بود، آنها را تنها گذاشت.
شی، که بلای بدی سر دستش نیامده بود، گفت: «پس گفتی مدیرعاملی بدترین شغل شرکت است.»
لیام حرف او را اصلاح کرد: «عذابآورترین شغل.»
«حالا هرچی. چند دقیقهٔ قبل داشتی میگفتی چقدر جلسات و کارهای مدیرعاملی را دوست داری.»
لیام، که با دهان پر از انچیلادا بهسختی صدایش در میآمد، گفت: «یاد گرفتم دوستش داشته باشم.»
شی با لحنی طلبکارانه گفت: «پس باید توضیح بدهی.»
بعد از چند ثانیه سکوت، لیام غذایش را قورت داد و گفت: «ببین، من عاشق کارمم؛ ولی سه سال پیش عاشقش نبودم. واقعیت این است که به هر دری میزدم که از انجامش فرار کنم.» مکث کرد و کمی آب نوشید. «مثل همین الان تو.»
شی میخواست از خودش دفاع کند، ولی درست نمیدانست منظور لیام چیست.
شی لقمهٔ دیگری از غذا برداشت و در دهانش گذاشت و گفت: «ادامه بده.»
«راستش، ذاتاً اهل فناوریام. با سروکله زدن با فناوری بزرگ شدهام و دوست دارم خودم را درگیر کارهای فناورانه کنم. قبل از اینکه در انگلیس اخراج شوم، سرگرم همین کار بودم. یکموقع بد برداشت نکنی، ولی اگر میتوانستم، همچنان زمانم را صرف سروکله زدن با فناوری میکردم؛ ولی نمیتوانم و این کار را نمیکنم.»
«چرا؟»
«چون مدیر ارشد فناوری اطلاعات و مدیر ارشد فناوری دارم که روی فناوری متمرکزند. باید مدیرعاملی کنم.»
شی به نشانهٔ رد کردن حرفهای لیام سرش را تکان داد و گفت: «منظورم این نیست که نقش این مدیرها را بر عهده بگیری؛ البته که باید مدیرعامل باشی؛ ولی هنوز هم میتوانی دستی در کارهای بخش فناوری داشته باشی. فکر میکنم درهرصورت از افرادی که در آن حوزهها استخدام کردهای، بهتری.»
لیام به نشانهٔ بیاطلاعی شانههایش را بالا انداخت و گفت: «شاید، شاید هم نه؛ ولی اینجا اینکه کی از کی بهتر است، مهم نیست. مهم این است که میتوانم امور مالی، بازاریابی، فروش، فناوری، عملیات و همهٔ کارهای دیگر را به افراد دیگری محول کنم، ولی نمیتوانم شغلم را به کس دیگری محول کنم.»
«کی گفت محولش کنی؟ مدیرعاملی چقدر از زمانت را میگیرد؟»
«تمامش و کمی بیشتر.»
شی چنگالش را پایین گذاشت و گفت: «حرفت این است که مدیریت تیم و شرکتت برایت اصلاً وقتی نمیگذارد که خودت را درگیر کارهای دیگر کنی؟»
لیام سرش را به نشانهٔ تأیید تکان داد و گفت: «درست است.»
شی زیر خنده زد و گفت: «لیام، شاید بهتر باشد من تو را نصیحت کنم. منظورم این است که با آنهمه وقتی که داری چه غلطی میکنی؟»
لیام با تلخکامی لبخند زد و گفت: «و بالاخره به دلیل آمدنم به اینجا رسیدیم؛ همان دلیلی که باعث شده دلمار آلارم شرکتتان را سوسک کند.»
شی خندید و گفت: «مثل اینکه خیلی از خودتان مطمئنی، مگر نه؟»
لیام کم نیاورد و گفت: «این تویی که از خودت مطمئنی و فکر میکنی راهورسم مدیرعاملی را میدانی. یادت باشد این تو بودی که با شرکت مشاور ما تماس گرفتی.»
شی همین طور که به اطراف رستوران خالی نگاه میکرد، کمی از آب جلوی دستش نوشید تا خودش را آرام کند. برای یافتن جوابی نهچندان تند، با خودش کلنجار میرفت که به یاد گفتهٔ همسرش افتاد. بالاخره، چیزی گفت که حتی خودش هم فکر میکرد از او بعید است: «درست میگویی. نباید حرف مفت میزدم. تا اینجا آمدهای، ولی چندان روی خوش نشان نمیدهم.»
لیام دستهایش را به نشانهٔ عذرخواهی بالا برد و به هم چسباند. «نه، من نباید آن حرف را میزدم. من حرف مفت زدم. قضیه این است که...»
شی وسط حرف او پرید و گفت: «بیخیال. بیا برگردیم سر آن نصیحتی که میخواستی بکنی. جای هیچ بحثی نیست که بیشتر از تو به کمک نیاز دارم.»
لیام از دیدن بزرگواری و فروتنی میزبانش واقعاً غافلگیر شده بود؛ خصوصیاتی که طی چند ساعت قبل از او به چشم ندیده بود؛ ولی بهزودی میفهمید این رفتارش حیلهای بیش نبوده است.»
حجم
۲۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۲۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
در مجموع کتاب خوبیه و نکات قابل تاملی داره اما کلا این سبک قصهگویی اولش رو نمیپسندم، هم لوسه هم از اون مهمتر کاربری واقعیش کمه در حالی که مثال هایی که خودش آخر کتاب میزنه واقعا به دردخورتره، توصیهم