دانلود و خرید کتاب ورق های پوسیده زهرا بیگدلی
تصویر جلد کتاب ورق های پوسیده

کتاب ورق های پوسیده

نویسنده:زهرا بیگدلی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ورق های پوسیده

کتاب ورق های پوسیده نوشتهٔ زهرا بیگدلی است. انتشارات نامه مهر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک رمان عاشقانهٔ ایرانی است.

درباره کتاب ورق های پوسیده

کتاب ورق های پوسیده رمانی ایرانی است که در ۱۵ بخش نوشته شده است. این رمان روایت عاشقانه‌ای از «دامون» و «باران» است که با آشنایی با یکدیگر سر از رازهای پنهانی و ممنوعه درمی‌آورند؛ رازهایی که سرگذشت آن‌ها را دستخوش بازی زنی از دل این راز می‌کند. این ۲ چند سال جدایی و درد فراغ می‌کشند، ولی خبر از بازی تقدیر ندارند و با پیوند دوباره‌شان پرده از راز برمی‌دارند.

خواندن کتاب ورق های پوسیده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ورق های پوسیده

«بالاخره بعد از سه سال به ایران برگشته‌ام، جایی که همهٔ وجودم طالبش بود ولی با سرسختی برای بازگشت مقاومت می‌کردم، تحملش را نداشتم؛ ایران پر از باران بود، آمریکا باران نداشت!

همان یک سال که در به در در پی‌اش شیراز را زیر و رو کردم، هر کجا اسم باران برده می‌شد مثل دیوانه‌ها دنبال باران خودم می‌گشتم!

الان هم مانده‌ام چطور باید دوام بیاورم. می‌ترسم فقط بگردم و حاصلی نداشته باشد!

به معنای واقعی درد بود در شهر و کشوری زندگی کنم که عشقم را در آن گم کرده بودم؛ کم‌آوردم که رفتم. رفتم که دل بکنم از عشقش، ولی نشد...

حالا با ورودم به ایران باز همهٔ وجودم چشم شده بین حاضران در فرودگاه و به دنبال چهرهٔ آشنای باران می‌گردم، شاید اینجا باشد! آخر اینجا ایران است جایی که باران در آن است. تنها دختری که قلب و روحم را تسخیر کرده، آنقدر که در سن بیست و نه سالگی مثل پسر تازه بالغ بی‌قرار دیدن و بوسیدنش بودم و حالا در مرز سی و سه سالگی تشنهٔ دیدارش هستم.

خسته از این همه بی‌قراری، اخم‌های همیشه همراهم را بیشتر درهم می‌کنم و شمارهٔ شاهرخ را می‌گیرم. با شنیدن صدای همیشه شادش لبخند محوی رو لبم می‌نشیند و از ذهنم می‌گذرد «برادر باران است دیگر».

مشغول صحبتیم که دختری را به نام باران خطاب می‌کند، مثل هر وقت دیگری که نام «باران» را می‌شنوم، همهٔ حواسم جمع می‌شود، گوش‌هایم را تیز می‌کنم ولی صدایی نمی‌آید، آهی از سر ناامیدی می‌کشم.

«این هم انرژی بدو ورودم به ایران»

بی‌حوصله داخل کافه می‌روم و مرورگر ذهنم مثل خیلی از وقت‌ها به کار می‌افتد و برمی‌گردد سمت شیراز، روز آشناییمان، همان روز که همراه رامین برای خواستگاری از نرگس به خانه‌شان رفتیم و پذیرایی جانانهٔ باران از من و همان قضیهٔ داماد اشتباهی!

آن روز دختر خوشگل و شیطانی را دیدم که هرگز فکر نمی‌کردم اینطور قلب و روحم را تسخیر کند. با ورودم به سالن خانه‌شان و دیدن ناهید، ذهنم پر کشید به سال‌ها قبل، ناهید زن پسر دایی فرزینم، امیر بود و باران دختری بود که هرگز هیچ یک از اقوام او را ندیدند.

با کاری که امیر کرد، ناهید دیگر حاضر نشد با اقوام شوهرش رفت و آمدی داشته باشد و رفت. رفت جایی که کسی سراغی از او و دخترهایش نگیرد. ناهید من را نشناخت، چرا که فقط دو بار در کودکی و نوجوانی من را دیده بود ولی من خوب شناختمش ولی ترجیح دادم آشنایی ندهم.

مراسم تمام شد. وقتی از حیاطشان به قصد خروج رد می‌شدم، نگاهم کشیده شد سمت باغ، خیلی دوست داشتم یک بار دیگر دختر امیر را که از قضا شیطنتش به دلم نشسته بود، ببینم.

نه ناهید دختر پرشیطنتی بود نه پسردایی امیر! این باران به که رفته بود؟

مادرم می‌گفت سالومه مادر ناهید دختر خیلی جسور و سرزنده‌ای بود، همان سالومه که روزی خاله‌شوکتم با دیدن چشم‌های باران به گذشته سفر و به شباهت باران و زن‌برادرش شک کرده بود. البته سیاوش همسرش یعنی دایی مرحوم من، تمام آن جسارت و شیطنت را در وجودش نابود کرده بود. چه دنیای کوچکی بود این دنیا که از آن به بزرگی یاد می‌کردند.

نه ماه تمام فکرم درگیر نوهٔ شیطان دایی‌ام بود، با فکر کردن به خاطرهٔ یک ربعه‌مان، گاهی لبخند به لبم می‌آمد و گاهی قهقهه‌ام اتاق را پر می‌کرد. بعد از ۹ ماه دوباره دیدمش همانقدر زیبا و همانطور شیطان!

من، دامون اتابک، پسری که با سایهٔ خودش هم سرسنگین برخورد می‌کرد، با باران پر از شور بودم و می‌خندیدم، دامونی که هرگز بیشتر از ده کلمه با هیچ دختری حرف نمی‌زد، مدام منتظر فرصتی برای سربه‌سر گذاشتن این شیرین سربه‌هوا بود!

به قول خودش «خنده‌هات مال منه، ندیدم خرج کسی کنی».

لبخندی از یادآوری حرف باران روی لبم می‌نشیند ولی یاد آن روز بارانی بغضی می‌شود و درست جای لبخند روی لبم خیمه می‌زند.»

کاربر 8609351
۱۴۰۳/۰۲/۱۶

خیلی خوبه

کاربر 5935231
۱۴۰۳/۰۵/۳۱

کتاب سرگرم کننده و جالبی بود اما قسمت ازدواج باران و پذیرشش از طرف مادرش خیلی غیرواقعی بود

nafis.s.m
۱۴۰۲/۰۲/۱۰

دوتا کتاب از این نویسنده خوندم خیلی خوب بودن ولی این کار خیلی معمولی بود شایدم کار اولشون بوده و محض دستگرمی....

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۲۶ صفحه

حجم

۳۷۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۲۶ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۵۰%
تومان