کتاب آشپزخانه
معرفی کتاب آشپزخانه
کتاب آشپزخانه نوشتهٔ آرنولد وسکر است و با ترجمهٔ مینو ثالثی در انتشارات مهراندیش منتشر شده است.
درباره کتاب آشپزخانه
نمایشنامههای آرنولد وِسکِر نمودی از شرایط زندگیِ ۲ قشر کارگر و متوسط در جامعهٔ صنعتیِ سرمایهدار است. جامعهای که حول پول میچرخد و مردم نیز محکوم به دنبال کردن آن هستند. در این دنیای ماشینی، انسان به موجودی ناچیز و کماهمیت تبدیل شده و جایگاهش بهشدت تنزل پیدا کرده است. آشپزخانه تصویر دقیقی از این زندگی ارائه میدهد.
نمایشنامه آشپزخانه در یک روز اتفاق میافتد. قسمتِ اول با صبحِ آشپزخانه آغاز میشود و با ختم قسمتِ دوم، روز به پایان میرسد.
خواندن کتاب آشپزخانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آشپزخانه
«در این بخش پردهای وجود ندارد. آشپزخانه همیشه حاضر است. فضا تقریباً تاریک است. تا وقتیکه حضار (در ساعتِ مقرر) سر جایشان ننشستهاند، اتفاقی نمیافتد.
باربرِ شیفتِ شب، مِجای، وارد میشود. به خودش کشوقوسی میدهد، به ساعتش نگاه میکند، و بعد از اینکه میفهمد کجاست، بیحرکت میایستد. ساعت هفتِ صبح است. سپس با شمعی اجاقها را روشن میکند. از اولی نوری بیرون میآید. فضا را دود و شعله فرامیگیرد و بعد اجاق بهسرعت با ریتمی یکنواخت میسوزد و صدایش شنیده میشود. این زمزمهٔ آشپزخانه است، سروصدایی کم؛ صدایی که تا آخر با ما میماند. همانطور که هریک از اجاقها را روشن میکند، از کم به غرشی بلند و وحشیانه افزایش مییابد. نبردِ بینِ دیالوگها و صدای اجاقها ادامه خواهد داشت. تهیهکننده باید به سبکِ خودش این تعادل را برقرار سازد.
وقتی مِجای چهارمین اجاق را روشن میکند، مَکس وارد میشود، مستقیماً به سراغِ قفسهٔ پایینیِ یخچال میرود و یک بطری آبجو برمیدارد. بازش میکند و شروع به نوشیدن میکند.
وقتی مِجای آخرین اجاق را روشن میکند، بِرْتا به جایگاهش میرود. هنگامیکه از کنارِ مَکس رد میشود، میگوید: «صبحبهخیر مَکس.» مَکس آروغ میزند.
بِرْتا: مِجای، بیا یه کمکی بهمون بکن.
مِجای: اوکی، عزیزم.
بِرْتا: اونجا.
(مَنگولیس وارد میشود.)
مِجای: بِرْتا ـ ده شیلینگت.
بِرْتا: نداری؟ پس هنوز نداری! داری میری ازاینجا؟
مِجای: نه.
بِرْتا: پس صبر میکنم.
مِجای: تو دخترِ خوبی هستی، بِرْتا.
بِرْتا: خوب که هستم؛ ولی دختر رو ـ نه متأسفانه.
مِجای: ادامه بده. من که میتونستم بهت علاقه داشته باشم.
بِرْتا: به من؟ اوه پسر، با یه ضربه میشکوندمت. خخرررچچچ! (مثلِ یک شبح آرام نزدیکش میشود.) اول دستات ـ تقتق! بعد پاهات ـ تقتق! بعد چشمات ـ قلپ! بعدم گوشات و دماغت و گلوت ـ قلپ قلپ قلپ!
مِجای: با تهموندههاش چیکار میکردی؟
بِرْتا: با نمک و ادعیه پاکش میکردم و آویزونش میکردم تا آبش بچکه ـ خشک شه.
مَکس: مِجای، یه کمکی بهمون بکن لطفاً.»
حجم
۱۰۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۰۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه