کتاب بهار زندگی در زمستان تهران
معرفی کتاب بهار زندگی در زمستان تهران
کتاب بهار زندگی در زمستان تهران نوشتهٔ احمد زیدآبادی در نشر نی منتشر شده است.
نشر نی در سال ۱۳۶۳ تأسیس شده و تاکنون در حوزههایی چون ادبیات، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، حقوق، اقتصاد، مدیریت، دین، فلسفه، تاریخ، روانشناسی، علوم طبیعی و هنر بیش از ۱۵۰۰ عنوان کتاب راهی بازار نشر کرده است.
درباره کتاب بهار زندگی در زمستان تهران
کتاب بهار زندگی در زمستان تهران جلد دوم خاطرات احمد زیدآبادی است که جلد اول آن با نام «سرد و گرم روزگار» منتشر شده است.
جلد اول خاطرات نویسنده به دوران کودکی تا ورود او به دانشگاه تهران پرداخته است و داستان زندگی بسیار فقیرانهاش است. جلد دوم خاطرات او از ورود به دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی (بهمن ۱۳۶۲) شروع میشود و با دریافت مدرک کارشناسیارشد علوم سیاسی از این دانشگاه و ازدواج و شروع به کار در روزنامهٔ اطلاعات ادامه پیدا میکند و درنهایت با شروع کار او بهعنوان مدرس علوم سیاسی دانشگاه امام حسین (ع) و سفرش به خراسان در سال ۱۳۷۲ به پایان میرسد.
کتاب بهار زندگی در زمستان تهران زبان روان و جذابی دارد و خواننده را با خود همراه میکند.
خواندن کتاب بهار زندگی در زمستان تهران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به روایتهای واقعی از زندگی پیشنهاد میکنیم.
درباره احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی متولد ۱۳۴۴ زیدآباد، سیرجان روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی است. از رزومهٔ سیاسی او میتوان به دبیرکلی سازمان دانشآموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم) و عضویت در هیئتمدیرهٔ انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران اشاره کرد. او بعد حوادث انتخابات ریاستجمهوری (۱۳۸۸) به ۶ سال زندان، ۵ سال تبعید به گناباد و محرومیت مادامالعمر از هرگونه فعالیت سیاسی و شرکت در احزاب و هواداری و مصاحبه و سخنرانی و تحلیل حوادث، بهصورت کتبی یا شفاهی محکوم شد و پس از طی دوران حبس و در اوایل تبعید در مردادماه ۱۳۹۴ مورد عفو عید فطر قرار گرفته و آزاد شد.
احمد زیدآبادی جایزهٔ قهرمان آزادی مطبوعات جهان در سال ۲۰۱۶ را از طرف بنیاد بینالمللی مطبوعات دریافت کرده است.
از آثار او میتوان به «دین و دولت در اسرائیل»، «از سردوگرم روزگار»، «بهار زندگی در زمستان تهران» و «الزامات سیاست در عصر ملت - دولت» اشاره کرد.
بخشی از کتاب بهار زندگی در زمستان تهران
«برف سنگینی تهران را سفیدپوش کرده بود و پیادهروها لیز و لغزان بود. سه دوست همراهم هرکدام ساک بزرگی بر کول داشتند و با تمام احتیاطی که به خرج میدادند گاهبهگاه زمین میخوردند. من اما باروبنهٔ چندانی با خود نداشتم و وسائل شخصی مختصری را در ساکی سبک حمل میکردم. درواقع، به طور تصادفی با هم همراه شده بودیم. آن سه نفر از پیش با هم دوست بودند؛ من اما در اتوبوسی که با آن از سیرجان به تهران آمدیم با آنها آشنا و همراه شدم.
یکی از آنها پسری کوتاهقامت و بذلهگو و بسیار خوشقلب به نام علی بود که در رشتهٔ علوم جانوری دانشگاه تهران قبول شده بود. دومی قدبلند، همیشه خندان و با رفتاری کاملاً بیآلایش به اسم جواد بود که تحصیل در رشتهٔ دامپزشکی دانشگاه تهران به قرعهاش خورده بود و سومی جوانی لاغر و بلندبالا و کمحرف به نام ابوالقاسم که قرار بود در رشتهٔ بهداشت در دانشکدهای در مامازند درس بخواند. در جلوی سردر دانشگاه تهران از همدیگر جدا شدیم تا کارهای مربوط به انتخاب واحد را در دانشکدههای خود دنبال کنیم. قرارمان این شد که پس از انجام کار، آخر وقت در همان نقطه دوباره به هم برسیم.
از این رو، راهی دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی شدم. در طبقهٔ دوم دانشکده، خانمی که مسئولیتی در حوزهٔ خدمات و رفاه دانشجویان داشت با خوشرویی و گرمی بیمانندی از من استقبال کرد. او، مانند یک دیرآشنای صمیمی، حتی احوال تکتک اعضای خانوادهام را هم جویا شد و با هر توضیحی که میدادم با دلسوزی سر میجنباند و میگفت: حیوونکی!
سرووضع ظاهری خانم کارمند نشان میداد که از پرسنل قدیمی دانشگاه است و از نیروهای ورودی پس از انقلاب فرهنگی نیست. درمورد خوابگاه از او پرسیدم که پاسخ داد بهزودی پرسشنامهای در بین ورودیهای بهمن ۶۲ توزیع میشود و بر اساس وضعیت معیشتی خانوادهٔ دانشجویان اولویتبندی صورت میگیرد. بدین ترتیب، نخستین تجربهام از برخورد و رویارویی با یک کارمند دانشکده چنان خوش و شیرین شد که اندیشیدم زندگی در تهران با خلقوخوی چنین مردمی بهراستی لذتبخش خواهد بود!
این بود که غروب آفتاب، هر چهار نفرمان بار دیگر در جلوی سردر دانشگاه به هم رسیدیم تا برای پیداکردن جایی جهت اقامت موقت برنامهریزی کنیم. سرانجام قرار شد به میدان توپخانه برویم و در مسافرخانههای آنجا اتاقی کرایه کنیم. در میدان توپخانه پس از سرککشیدن به چند مسافرخانه یکی را که مزیتی هم بر دیگر همتایان خود نداشت انتخاب و اتاق چهارتختهای را اجاره کردیم.
روز بعد باز همگی راهی دانشگاه شدیم تا برای خوابگاه ثبتنام کنیم. در پرسشنامه از میزان درآمد سرپرست خانواده و تعداد اعضای آن سؤال شده بود. میزان درآمد پدرم را صفر و تعداد بچههایش را هم یازده نفر نوشتم. دوستانم مطمئن بودند که خوابگاه من قطعی است، اما درمورد خودشان تردید داشتند. از این رو، قرارمان این شد که اگر آنها بیخوابگاه ماندند بعضی شبها به عنوان مهمان پذیرایشان باشم.»
حجم
۲۴۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۴۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
نظرات کاربران
سلام من کتاب رو دوست داشتم خوندنش تجربه خوبی بود.
کتاب بهتر از جلد اول شروع شد و امیدوار بودم کششی تا انتها داشته باشد، اما به مرور فهمیدم مواردی که در جلد اول باعث ناامیدی از کتاب شد و در جلد دوم هم کم کم به چشم می آید،
اباطیلِ یه اصلاحطلب!