کتاب روی سیم تار
معرفی کتاب روی سیم تار
کتاب الکترونیکی «روی سیم تار» نوشتهٔ حسین قربانزاده خیاوی در انتشارات شهرستان ادب چاپ شده است. این کتاب رمانی برای نوجوانان است که به مفهوم زندگی و مرگ میپردازد.
درباره کتاب روی سیم تار
روی سیم تار داستان روایت پسری نوجوان به نام میثاق است که مفهوم زندگی و مرگ ذهنش را درگیر کرده و تلاش میکند به پاسخی برای پرسشهایش برسد. مفاهیمی مانند من که هستم و به کجا میروم کموبیش در ذهن همهٔ نوجوانان دغدغههایی ایجاد میکند، اما این موضوع برای میثاق به شکلی متفاوت تجربه میشود. میثاق به سفری میرود که برایش معنای ویژهای دارد و به درک بیشتر او از شرایط کمک میکند.
کتاب روی سیم تار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به نوجوانان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب روی سیم تار
«انگار در ابتدای اتوبان پنچر کرد. برای درمان عجله نداشت. رامینِ مخ بر باد غلتان، هر بار از مطب روانپزشک برمیگردد، ساعتها درمورد چرتوپرتهایی که تحویل دکتر داده، حرف میزند. میخندیم و برای جلسهٔ بعد رفتارهای عجیب و جوابهای دور از ذهن طراحی میکنیم تا دکتر از شنیدنش هنگ کند.
حتماً بهنظر دکتر بیمار جالبی بودم. میتوانست با تحلیل رفتارهایم علم روانشناسی را صاحب یافتههای تازه کند. با لبخند گفت: «از چی میترسی؟»
یک جواب غیرعادی در ذهنم جرقه زد. «از خودم!» بعد از خواندن کتاب «نورالدین پسر ایران» متوجه شدم گاهی انسان فقط میتواند از خودش بترسد. این زمانی است که دیگر از هیچچیز نمیترسد. جواب در ذهنم چرخید و چرخید اما به زبانم راه پیدا نکرد. از خودم ترسی نداشتم. آیا باید از خودم میترسیدم؟!
چفت انگشتهای دکتر باز شد. زل زد به چشمهایم. خوشم نیامد. حس کردم بازی کودکانهای را ناشیانه پیش میبرد. چشمهایش میگفت خب، حرف بزن، ترسهایت را کلمه کن بریز بیرون تا از دُم یکی از کلمهها بگیرم و تو را از باتلاقی که در آن گرفتار شدهای نجات دهم. موهای جوگندمیاش را زد پشت گوشهایش. یک لحظه شبیه جنگندهٔ «سوخو» شد. آمادهٔ پرواز. دماغ تیزش با دماغهٔ هواپیما مو نمیزد. حس کردم «دکتر سوخو»، برعکس آنچه نشان میدهد، اشتیاق به شنیدن ندارد. پرسید: «ترس از کی شروع شد؟»
گفتم: «وقتی سار پای درخت افتاد!»
حقیقتش یادم نیست قبل از آن از مرگ میترسیدم یا نه! دکتر به صندلیاش تکیه داد. گفت: «میشنوم.»
شمسی اگر میگفت میشنوم، اشتیاق در چشمهایش دیده میشد. اشتیاقی که وسوسهام میکرد یکریز حرف بزنم. این اشتیاق در چشمهای دکتر نبود. مثل بازیگر روی سن، به شمسی گفته بودم: «نشستم روی حوض...» مثل ادای دیالوگِ «بودن یا نبودن، مسئله این است». شمسی از اینجور حرف زدنم خوشش میآید. گفته بود: «از حوض بگو!» و دست کشیده بود روی سطح صاف و صیقلیِ حوض. با دست نشان داده و گفته بودم: «دو نیمدایرهٔ ظریف از دوطرف رفته داخل حوض، طرفهای دیگرِ نیمدایرهها قرینهٔ هم، از داخل حوض زده بیرون. چهار گوشهٔ حوض چهار لوزیِ تیز، نیمدایرهها را چسبانده بههم، مثل چوپانی که چوخایی به دوش انداخته باشد.» پرده را برای یک نفر اجرا میکردم. برای بار چندم گفته بود: «کاش میگفتی شبیه این حوضم، نه حوض خانهٔ خودمان!» اگر آن روز برای شمسی پنجرههای درونم را یکی پس از دیگری باز نمیکردم، الآن در مطب دکتر سوخو نبودم. دکتر گفت: «ادامه بده، منتظرِ شنیدنم!»
حجم
۱۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
حجم
۱۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
نظرات کاربران
خوب نبود.
همیشه در قلب ننهمنظر نگران جایگاه اول بودم. جایگاه دوم برایم هیچ بود. ارزش نداشت. حق هم داشتم، مقام دوم شاید در میدان ورزش یک مقام حساب شود، این مقام در قلب، مضحک است. چقدر سخت است در قلب کسی