دانلود و خرید کتاب قبیله رنجور (قسمت اول) محبوبه شکوهی نیک
تصویر جلد کتاب قبیله رنجور (قسمت اول)

کتاب قبیله رنجور (قسمت اول)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قبیله رنجور (قسمت اول)

کتاب قبیلهٔ رنجور (قسمت اول) با عنوان فرعی صنوبر نوشتهٔ محبوبه شکوهی نیک است که در انتشارات شمشاد به چاپ رسیده است. به نظر می‌رسد نویسنده قصد دارد این رمان را ادامه دهد و صنوبر قسمت اول آن است. چاپ اول رمان قبیلهٔ رنجور (قسمت اول) در سال ۱۴۰۰ و در 353 صفحه است.

درباره کتاب قبیلهٔ رنجور (قسمت اول)

در زندگی هر انسانی لحظه‌ای مبهم وجود دارد؛ درست همان لحظه که همه‌چیز از آن آغاز می‌شود. تصمیم آن در ازلیت محض و ابدیت مطلق، همان‌جاکه نه آغاز و نه پایان از هم قابل تشخیص نیستند، گرفته شده و در لوح مخفی ثبت گردیده است. راهی برای گریز از آن نیست و روزی از راه خواهد رسید. شاید روزی که بی‌خیال، آسوده، قدم‌زنان و غرق در رویاهای ناتمام به راه خود می‌روی و هیچ تصوری از آنچه لحظه‌ای دیگر برایت اتفاق خواهد افتاد، در هیچ کجایی از ذهنت نداری... آن لحظه ناگهان فرا می‌رسد و از همان‌جاست که خاطرات قدیمی زندگی‌ات، چه دلپذیر باشند و چه دردآور، تبدیل به قصه‌هایی خوب خواهند شد. خاطراتی دلنشین از روزهای قبل از آغاز که می‌توانی به‌راحتی همه آنها را از یاد ببری؛ چنان‌که گویی هرگز اتفاق نیفتاده‌اند و داستان زندگی‌ات از همان لحظه آغاز خواهد شد.

کتاب قبیلهٔ رنجور (قسمت اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب به علاقه‌مندان رمان و داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب قبیلهٔ رنجور (قسمت اول)

دستش را سایه‌بان چشمانش کرد و به سمت آفتاب خیره شد. می‌خواست تخمین بزند چه مدت دیگر تا رسیدن تاریکی شب باقی مانده است. هنوز هم انوار درخشان آفتاب می‌تابیدند، اما از توان سوزانندگی‌شان کاسته شده بود و بادی خنک در سرتاسر دشت می‌وزید. چقدر آن لحظه را دوست داشت. وقتی که باد در میان گندمزار وزیدن می‌گرفت و هوا آن‌قدر خنک می‌شد که بتواند کمر راست کند و نوازش نسیم را بر چهره‌اش با عمق وجودش لمس نماید. نگاه‌کردن به آن دشت وسیع زردرنگ به او قوت قلب می‌بخشید که در زمستان پیش‌رو گرسنه نخواهند ماند و نگریستن به آن برایش از بهترین لذت‌های زندگی‌اش بود.

اهالی روستا آن دشت پهناور وسیع را «تخته» می‌نامیدند؛ زیرا هموار و یک‌دست و به‌عبارتی کاملاً تخت بود. همه اهالی روستا در تخته صاحب زمین بودند و هنگامی‌که فصل درو می‌شد، هرکدام در قسمتی از آن که مالک زمین‌هایش بودند، مشغول دروکردن گندم می‌شدند. دروگران دیگری که آن روز به تخته آمده بودند، قبل از او خسته شده و به ده بازگشته بودند و اینک او در پهنه دشت تنها مانده بود.

او به تنهایی درو می‌کرد. فرزندان پسرش کوچک بودند و بزرگ‌ترین فرزندش دختری به نام «خورشید» بود که چندسال قبل ازدواج کرد و در روستایی دیگر ساکن شد. از همه زودتر به سر زمین‌هایش می‌آمد و از همه دیرتر بازمی‌گشت. آفتاب دیگر مجالی برای تابیدن نداشت و باز هم محمد از همه عقب افتاده بود. کمی دیگر هم خمیده درو کرد. بدنش به کار طاقت‌فرسای کشاورزی عادت داشت، اما به‌زودی شب می‌شد و او حتی چراغی برای روشن‌کردن راه به همراه نداشت. باید زودتر و قبل از آنکه تاریکی همه‌جا را فرا بگیرد، به روستا بازمی‌گشت. پلنگ را صدا زد؛ سگ تنبلی که همواره در خواب بود. داسش را در خورجین الاغش انداخت و الاغ را که به درختی بسته بود، باز کرد. سوار الاغ سیاه‌رنگش شد و به سمت روستا به راه افتاد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۳ صفحه

حجم

۲۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۳ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان