کتاب ملکه برفی
معرفی کتاب ملکه برفی
کتاب ملکه برفی نوشتهٔ هانس کریستین اندرسن و ترجمهٔ لیدا طرزی است. انتشارات کتاب نیستان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی چند افسانه برای کودکان است؛ قصهٔ «ملکهٔ برفی» یکی از طولانیترین و تحسینبرانگیزترین داستانهایی است که توسط این نویسنده نوشته شده.
درباره کتاب ملکه برفی
کتاب ملکه برفی حاوی چند داستان است. این کتاب در ۴ بخش نوشته شده است و هر بخش نیز قصههای گوناگونی را در خود جای داده است. عنوان این بخشها عبارت است از: «ملکه برفی»، «ماه آسمان چه دید؟»، «گالشهای اقبال» و «مَرد شِنی».
داستان «ملکهٔ برفی» داستانی تخیلی است؛ داستان «گردا» و «کای» که خواهر و برادری هستند که توی شهر کوچکی به خوبی و خوشی با هم زندگی میکنند. در آن زمان جادوگری بود که آینهٔ جادویی برای خود ساخته بود و هر روز با آن آینه برای فریبدادن مردم به زمین میرفت تا این که روزی آینه از دست جادوگر میافتد و تکههایش در همه جا پخش میشود. یکی از آن تکهها در قلب کای میرود و قلب او را مثل یخ سرد میکند. از روی این داستان نسخههای مصور بسیاری به چاپ رسیده است.
خواندن کتاب ملکه برفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کودکان پیشنهاد میکنیم.
درباره هانس کریستین اندرسن
هانس کریستین اندرسن (Hans Christian Andersen) ۲ آوریل ۱۸۰۵ در شهر ادنسه در دانمارک به دنیا آمد. اوضاع مالی خانواده چندان خوب نبود، اما پدر به ادبیات علاقه و کتابهایی داشت و برای کودکش هم داستانهایی از هزارویکشب و نمایشنامههای شکسپیر را میخواند؛ پدر همچنین معتقد بود که خانوادهٔ آنها به خانوادهای اشرافی و سطحبالا تعلق دارد. هرچند این موضوع در تحقیقات مختلف اثبات نشد. شایعهٔ دیگری نیز میان مردم دانمارک بر سر زبانها است. اینکه هانس، پسر نامشروع پادشاه دانمارک است. این شایعه از اینجا آب میخورد که او هزینهٔ تحصیلات هانس را بر عهده گرفته بود.
هانس از کودکی به تئاتر علاقه داشت. او در تئاتر رویال کپنهاگ پذیرفته شد، اما پس از گذشت مدتی به بلوغ رسید و صدایش تغییر کرد. بههمیندلیل هم از تئاتر خارج شد. پس از اینکه از تئاتر بیرون آمد، شروع به نوشتن کرد. گاهی داستان مینوشت و گاهی شعر میسرود. در همان دوران فردی پیدا شد که هزینههای تحصیلات او را تقبل کرد. بهاینترتیب اندرسن توانست تحصیلاتش را کامل کند. دربار پادشاه نیز که از خواندن داستانهای او لذت برده بود، هزینهای برای او فراهم کرد تا به تحصیلات و سفر بپردازد. به لطف این کمکهزینهها او توانست به کشورهای مختلفی سفر کند و با نویسندگان مشهوری مانند چارلز دیکنز، ویکتور هوگو، برادران گریم، والتر اسکات، بالزاک و الکساندر دوما آشنا شود.
آندرسن اولین اثرش برای کودکان را در سال ۱۸۵۳ منتشر کرد. این اثر نهتنها با استقبال روبهرو نشد، بلکه بسیاری از منتقدان نیز از او خواستند تا از این شیوهٔ نوشتن دست بردارد. در سال ۱۸۳۹ بود که اولین مجموعهٔ قصههای پریان را منتشر کرد. اینبار هم منتقدان روی خوشی به کتابش نشان ندادند؛ چراکه به عقیدهٔ آنها قصههایی با ادبیات تعلیمی و پند و اندرزهای اخلاقی بهتر از قصههای پریان بود، اما مخاطبان داستانهایش که بچهها بودند، این داستانها را خیلی بیشتر از ادبیات تعلیمی دوست داشتند. اندرسن قصههای بسیاری دارد که به بیش از ۱۵۰ زبان ترجمه شدهاند.
از میان کتابهای هانس کریستین اندرسن تعدادی از آنها مشهورتر و محبوبتر از بقیه آثارش هستند: پری دریایی، بندانگشتی، جوجهاردک زشت، ملکهٔ برفی، دختر کبریتفروش و لباس جدید امپراطور.
یکی از مهمترین و معتبرترین جوایز ادبیات کودکان و نوجوانان، جایزهٔ هانس کریستین اندرسن است. نام دیگر این جایزه «نوبل کوچک» است. این جایزه یک مدال طلا و یک دیپلم افتخار دارد. دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) این جایزه را در سال ۱۹۵۶ بنیان نهاده و هر ۲سال یکبار آن را به آفرینندگان کتابهای برجستهٔ کودکان و نوجوانان، نویسنده و تصویرگر، اهدا میکند. فرشید مثقالی، تصویرگر ایرانی، در سال ۱۹۷۴ موفق به دریافت این جایزه شد. از میان نویسندگان ایرانی، هوشنگ مرادیکرمانی، فرهاد حسنزاده، احمدرضا احمدی و محمدرضا یوسفی جزو نامزدهای این جایزه بودهاند.
در یک مصاحبه از اندرسن پرسیدند که چرا داستان زندگی خود را نمینویسی؟ و او در پاسخ گفته بود که من داستان زندگی خودم را نوشتهام. این داستان جوجه اردک زشت نام دارد! هانس کریستین اندرسن در ۴ آگوست ۱۸۷۵ در دانمارک از دنیا رفت. آرامگاه او در گورستانی در کپنهاگ قرار دارد.
بخشهایی از کتاب ملکه برفی
«این داستان درباره آینهایست که تکهتکه شد. جانم برایتان بگوید؛ روزی روزگاری جِن بدجنسی بود که از بدجنسی برای خودش دیوی بود. این دیو بدجنس آینهای اختراع کرده بود که هرچیز خوب و زیبایی را زشت و هرچیز بد و زشتی را زیبا نشان میداد. قشنگترین مناظر طبیعت را شبیه اسفناج پخته و زیباترین آدمها را شبیه هیولا نشان میداد. مثلاً اگر کسی یکی دو تا ککومک داشت آن ککومک را همهجای صورتش پخش میکرد، طوری که بینی و دهانش پُر از ککومک میشد. دیو قصهٔ ما از اینکه چنین آینهای اختراع کرده بود کیف میکرد. اگر کسی فکر خوبی به ذهنش میرسید، آن فکر در آینه به پوزخند تبدیل میشد و آقادیوه کیف میکرد. آقادیوه مدرسهای داشت که کُلی دانشمند را در آن جمع کرده بود. دانشمندان مدرسهٔ آقادیوه همه اعتراف کردند که آینهٔ آقادیوه حرف ندارد و همهچیز را همانطور که هست، نشان میدهد. آنها آینه را برداشتند و همهجا بردند و روبهروی همهچیز و همهکس گرفتند تا عکس همهچیز و همهکس در آن بیفتد. حتی یک روز خواستند به آسمان بروند و فرشتهها را دست بیندازند، ولی هرچه بالاتر میرفتند آینه بیشتر پوزخند میزد. آنقدر پوزخند زد که از دست دانشمندان افتاد و هزارهزار تکه شد. بعضی از آن تکهها به اندازهٔ یک دانه شن بودند. تکههای آینه در همهجای زمین پخش شدند. بعضیهایشان داخل چشم آدمها رفتند و باعث شدند آنها همهچیز را بد و اشتباه ببینند. آخر تکههای آینه هم، خاصیت همان آینهٔ بزرگ را داشتند. اگر تکهٔ آینه به قلب کسی میرفت قلبش یخ میزد و به یک تکهیخ تبدیل میشد. بعضی از تکهها بزرگ بودند و آدمها از آنها در پنجرههایشان استفاده میکردند. از بعضی تکهها هم عینک درست کردند. آقادیوه آنقدر خندید و خندید که از خنده رودهبُر شد. ولی بعضی از آن تکههای آینه هنوز دور دنیا میچرخند و ما میخواهیم قصهٔ آنها را بخوانیم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه