دانلود و خرید کتاب روباه مزرعه آیلین دانلپ ترجمه گلی امامی
تصویر جلد کتاب روباه مزرعه

کتاب روباه مزرعه

نویسنده:آیلین دانلپ
انتشارات:نشر کتاب چ
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب روباه مزرعه

کتاب روباه مزرعه نوشتهٔ آیلین دانلپ و ترجمهٔ گلی امامی است. کتاب چ این رمان را برای کودکان و نوجوانان روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب روباه مزرعه

کتاب روباه مزرعه رمانی است که شما را با یک کودک ۱۰ساله آشنا و همراه می‌کند. او با نگهداری و مراقبت از یک توله‌روباه ولگرد به‌تدریج این واقعیت را می‌پذیرد که اگرچه او نیز رها شده است، جایی در خانوادهٔ جدید خود دارد. وقایع اصلی داستان مربوط به سال‌های پیش از صنعتی‌شدن انگلستان است که در آن، زندگی کودکی به نام «آدام» به تصویر کشیده شده است. کتاب با یتیمی و دربه‌دری آدام آغاز می‌شود؛ سپس او به مزرعه‌ای واقع در روستایی در اسکاتلند پناه می‌برد و تحت‌حمایت خانواده‌ای، روزگار خود را سپری می‌کند، اما زندگی این خانواده نیز در اثر تورم اقتصادی به خطر می‌افتد و آدام نیز در جست‌وجوی راهی است تا خود را از آن نجات دهد. او رؤیای رفتن به استرالیا را در سر می‌پروراند و قصد دارد از آن مزرعه بگریزد، اما آدام سرانجام درمی‌یابد که رؤیاهای بی‌اساس نمی‌تواند زندگی او را بهبود بخشد؛ بلکه او ترجیح می‌دهد در میان همان خانواده به سر ببرد و زندگی خود را با عشق و علاقه همراه کند؛ زیرا او نیک می‌داند که دادوستد عاطفی با آن خانواده به‌مراتب برای او ارزشمندتر است.

نشر چشمه را ناشری ادبی می‌دانند، اما کتاب‌های این نشر فقط به کتاب‌های ادبی‌اش خلاصه نمی‌شود و در حوزه‌های دیگری نیز نظیر فلسفه، سیاست، اقتصاد، کودک و نوجوان، موسیقی، سینما، تئاتر، تاریخ و اسطوره و… کتاب منتشر کرده است. کتاب چ، بخش کودک و نوجوان انتشارات چشمه، از سال ۱۳۶۴ شروع به چاپ کتاب کرده است. سال‌های ابتدایی تعداد کتاب‌های چاپ‌شده بسیار اندک بود، اما رفته‌رفته روند چاپ کتاب شکلی صعودی به خود گرفت؛ تا اینکه سال ۱۳۸۸ بیش از ۲۷۰ کتاب منتشر کرد؛ کتاب‌هایی در حوزه‌های مختلف.

خواندن کتاب روباه مزرعه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب روباه مزرعه

«آدام آن شب در رخت‌خواب خودش، درحالی‌که فاکسی با معصومیتِ روی پاهایش خوابیده بود، عمیق‌ترین خواب زندگی‌اش را کرد. وقتی با دلهره از آقای دارک پرسیده بود: «پس اجازه می‌دهید او را نگه دارم؟» و پدر با حالت آرام و محجوب همیشگی‌اش گفته بود: «البته که اجازه داری نگهش داری. همین چند روز پیش داشتم به مادر می‌گفتم چه‌قدر خوب می‌شد دوباره در خانه یک سگ می‌داشتیم. ولی پسرها، بعد از این‌که سگ‌شان، شِپ، در جاده زیر ماشین رفت، دل‌شان نخواست سگ نگه دارند. تو حتماً نگهش دار و خوش آمدید.» آدام دیگر هرگز در تمام عمرش لحظه‌ای این‌چنین سرشار از آسودگیِ خیال و آرامش تجربه نکرد. در مورد شب بیرون خوابیدن آدام و سایر دروغ‌هایی که پسرها گفته بودند، بحث زیادی نشد. فضای خانه سرشار از آرامش و آسودگی بود و، به قول خانم دارک، اصولاً در مورد مسائلی که گذشته و رفته بود نباید جاروجنجال به راه انداخت.

فاکسی هم، از محیط متمدن اطرافش، که حتماً فکر می‌کرد مربوط به موقعیت جدید سگ بودنش است، بسیار لذت می‌برد. مالکیت محل خوابش، که قالیچهٔ جلو بخاری بود، مسلّم شده بود. شام یک استخوان خوک به نیش کشیده بود، به‌علاوهٔ باقی‌ماندهٔ خورشت و با دقت به خانم دارک گوش داده بود که برایش توضیح داد چون وُسع‌شان نمی‌رسد هر روز برایش گوشت چرخ‌کرده بخرند، بهتر است یاد بگیرد با خوراکی‌های موجود در خانه سیر بشود. فاکسی با خانم دارک بسیار بامحبت رفتار می‌کرد. در حقیقت، با تمام دوستان جدیدش با لطف و مهر برخورد کرده بود، ولی برای هیچ‌کس تردیدی باقی نماند که عشق بزرگ زندگی‌اش چه کسی است.

وقتی پسرها برای خواب به طبقهٔ بالا رفتند، باران بی‌امان بر سر مزارع و جنگل می‌بارید و پشت صدای آرام ریزش مدامش، غرش‌های لینتی بِرن به گوش می‌رسید که گویی می‌خواست کناره‌هایش را از هم بدراند و هر چه سریع‌تر به رودخانه برسد. بچه‌ها با صدای سیل در گوش‌شان به خواب رفتند، ولی وقتی صبح بیدار شدند، سکوت همه‌جا را فرا گرفته بود. حوالی ساعت سهٔ صبح سیلاب از روی دیواره‌های کنارهٔ لینتی سرازیر شد و آب همه‌جا را فراگرفت؛‌ مزرعهٔ فورولز، جادهٔ گارلت و مرغزارهای اطراف رودخانه زیر لایه‌هایی از گِل خاکستری می‌درخشید و روباه مزرعه روی جزیره‌ای واقع شده بود. وقتی ریچارد و آدام از خواب برخاستند، دیدند که جنگل هم زیر آب است، چون با بالا آمدن آفتاب در آسمان آبی شسته‌شده، بازتاب‌های براق و صورتی‌رنگی زیر درختان پدیدار شد.

ریچارد در حال پوشیدن پولوورش گفت: «امروز نمی‌توانیم به برج برویم.»

آدام با شادمانی گفت: «اصلاً برای چه به برج برویم؟ دیگر کسی آن‌جا زندگی نمی‌کند.»

آن‌ها به مدرسه هم نتوانستند بروند. پیش از صبحانه پدر به انتهای جاده رفت تا عمق آب را اندازه بگیرد. وقتی برگشت، به اطلاع پسرها رساند که آب عمیق‌تر از آن است که بشود وانت را از گاراژ بیرون آورد. خانم دارک گفت به مدرسه تلفن می‌زند و می‌گوید اگر فردا آب فروبنشیند، پسرها به مدرسه خواهند آمد.

آدام با رضایت خاطر گفت: «جانَمی جان! از دست پیشی‌خانم راحت شدیم.»

دیوید زیرلب گفت: «پیشی‌خانم از دست شماها راحت شد.» که پشتش جنگ دوستانه‌ای درگرفت که فاکسی هم با اشتیاق به نفع هر دو طرف وارد دعوا شد.

به این ترتیب پسرها با یک روزِ تعطیل غیرمنتظره روبه‌رو شدند، که صبحش را صرف آموختن توپ گرفتن به فاکسی کردند و بعدازظهر هم به او یاد دادند چگونه از توی حلقه بپرد. از عهدهٔ هیچ‌یک از این کارها برنمی‌آمد، ولی برای دیوید نمایش داد چگونه می‌تواند به فرمانِ بنشین، صبر کن و بخواب عمل کند.

پس از یک بازی کریکت، وقتی در حیاط پشت مشغول استراحت بودند، دیوید با کنجکاوی پرسید: «شما دوتا احمق چه‌طور هرگز به عقل‌تان نرسید که نمی‌شود به روباه یاد داد بخوابد؟ ریچارد، آن فیلمی که تلویزیون نشان داد یادت هست؟‌ روباهه غیرقابل‌آموزش بود.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۶۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

حجم

۱۶۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان