کتاب ورقها، روی میز
معرفی کتاب ورقها، روی میز
«ورقها، روی میز» نمایشنامهای براساس داستانی از آگاتا کریستی(۱۹۷۶-۱۸۹۱)، نویسنده نامدار داستانهای جنایی است. تنظیم این نمایشنامه برای صحنه توسط لزلی داربون، انجام شده است.
این کتاب علاوه بر این نمایشنامه، نوشتاری پیرامون بررسی وجوه نمایشی آثار آگاتاکریستی و فهرستی از اقتباسهایی که از نوشتههای او انجام شده است را ارائه کرده است.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
«[خانم الیور میچرخد تا نگاهی به آنها بیندازد. او تا اندازهای متحیر و پریشان است.]
شایتانا: میبینید، ما یک سرگرمی مشترک داریم خانم عزیز، جنایت. ولی به این کار از دیدگاههای متفاوت نگاه میکنیم. برای شما جنایت فرآیندی برای محکوم کردنه! رسیدگی و دنبال کردن یک سرنخ شما رو به سرانجام راهنمایی میکنه. سرانجامی که به محکومیت ختم میشه. به همین خاطر کسی که مرتکب جنایت شده یک شکست خوردهاس! اما وجه دومی هم هست و اون منم. من فقط بهترینها رو جمعآوری میکنم.
[خانم الیور میچرخد و به دیگران نگاه میکند. سپس توجهش را به شایتانا بر میگرداند. او روی چهار پایه عسلی مینشیند.]
فکر کنم دارید متوجه میشید.[ کنار او مینشیند.]
خانم الیور: درک میکنم که چی رو به طور غیرمستقیم میخواهید به من بگید آقای شایتانا. اون چهار نفری که اونجا ایستادهاند همگی با موفقیت مرتکب جنایت شدهاند.
[لحظهای میگذرد.]
شایتانا: جنایت نه، گناه اصلی. قتل!
[مکث]
خانم الیور: اوه! سخت نگرید، آقای شایتانا. شوخی میکنید...
[در این هنگام دسپارد صندلی را از سمت چپ صحنه میآورد و سمت راست میز بازی مینشیند.]
شایتانا: همه اونها مرتکب قتل شدن اما گیر نیفتادن و نمیشه به هیچکدوم از اونها مشکوک بود.
خانم الیور: [پس از مکثی کوتاه]با این حال شما چطور این رو فهمیدید؟
شایتانا: برای اینکه من مرد باهوشی هستم. باهوشتر از پلیس.[ با تأیید]پس با تجربه و متخصص.[سپس]قبول کنید خانم الیور. سرگرمی جذابی داریم، نه؟»
حجم
۱۱۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۱۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
دوستان، این همون کتاب " شیتانا به قتل میرسد" هست که به صورت نمایش نامه نوشتن. به نظرم کتاب اصلی جذاب تره نسبت به نمایش نامه!
فیلمشو دیدم، عاااااالی بود
ممنونم ... بسیار زیبا بود .. لطفا کتابهای دیگه هم از ایشون بذارید 🙏🏻
همه کتابهای ملکه جنایت برای یکبار یا حتی دو بار خواندن هم خوبند اما مشکل همه آنها این است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دست در دست هم هستند تا پوآرو بفهمد چه شده مثلاً در این
خیلی عالی
جناب نمایشنامه نویس (یا شاید هم مترجم که احتمالش رو کم میدونم) خیلی زیبا یه داستان خوب رو به گند کشیدند :|