کتاب پنج بامداد پایان پیام
معرفی کتاب پنج بامداد پایان پیام
کتاب پنج بامداد پایان پیام داستانی از آگاتا کریستی با ترجمه بهرام افراسیابی است. این داستان درباره ماجرای مرگ مشکوک خانم فرارز است که قرار بود با راجر آکروید عروسی کند.
درباره کتاب پنج بامداد پایان پیام
کتاب پنج بامداد پایان پیام، ماجرای فوت شدن خانم فرارز است. ماجرایی که همه از آن صحبت میکنند و بر خلاف تشخیص پزشک، ماجرا را طور دیگری میبینند
مردم روستای کوچک کینگز آبوت، همه از یک چیز حرف میزنند. کشته شدن یا فوت کردن خانم فرارز. خانم فرارز مریض دکتر جیمز شپارد بود و ظاهرا به علت مصرت زیاد ورونال فوت کرده بود. اما مردم عقیده دیگری داشتند. آنها تقریبا مطمئن بودند که خانم فرارز به دلیل اینکه همسرش را با آرسنیک کشته و میخواسته با راجر اکروید ازدواج کند، عذاب وجدان داشته است. کارولین، خواهر فضول جیمز هم در این میان، در داغ کردن شایعات، نقش مهمی دارد و مرتب خبرها را از این خانه به آن خانه میبرد.
آقای شپارد که نمیداند باید چه کار کند، با دوستش هرکول پوآرو درباره این موضوع مشورت میکند. پوآرو کارآگاه معروفی است که البته حالا بازنشسته شده و تصمیم گرفته وقتش را صرف کشت و کار کند اما این مساله توجهش را به خود جلب میکند...
کتاب پنج بامداد پایان پیام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
پنج بامداد پایان پیام یک داستان جذاب جنایی برای تمام دوستداران رمانهای جنایی و کتابهای پر رمز و راز است.
درباره آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، نویسنده مشهور سبک جنایی و معماگونه ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در انگلستان به دنیا آمد. او خالق شخصیتهایی مانند هرکول پوآرو و خانم مارپل است و عمده شهرتش را مدیون رمانهای جناییاش است و به دلیل نوشتن همین رمانها موفق شده تا لقب ملکه جنایت را از آن خود کند. نام کامل او آگاتا مری کلاریسا میلر است. در سال ۱۹۱۴ با یک سرهنگ نیروی هوایی به نام آرچیبالد کریستی ازدواج کرد و از او یک دختر به نام رزالیند هیکز دارد. اما این ازدواج بعد از یازده سال به جدایی انجامید.
او در سال ۱۹۳۰ با باستانشناسی به نام سِر ماکس مالووان ازدواج کرد و همراه او به سفرهای زیادی رفت. سفرهایی که تاثیرات بسیاری در داستانهای جذاب او داشتند. او همچنین داستانهای عاشقانهاش را با نام مستعار مِری وستماکوت منتشر میکرد. اما کتابهای جنایی او طرفداران بیشتری داشتند و اقتباسهای سینمایی و تلوزیونی زیادی هم از روی آنها صورت گرفت. او در مقام پرفروشترین نویسنده انگلستان و در کل دنیا قرار دارد. مقامهای بعدی به ژول ورن و شکسپیر میرسد.
آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ در سن ۸۵ سالگی در انگلستان از دنیا رفت.
بخشی از کتاب پنج بامداد پایان پیام
یکی از این مجسمههای ساخت افریقا نظر مرا به خود جلب کرد. درپوش را برداشتم تا آن را ببینم ولی ناگهان درپوش از دستم افتاد ولی شانس آوردم که به آن صدمهای نخورد ولی صدایی که از آن برخاست همان صدایی بود که موقع ورودم به سالن شنیده بودم! داشتم در این مورد فکر میکردم که فلورا وارد شد. او دختر ظریف و باریک اندامی بود، موهای صاف و بور بلند، چشمان آبی و پوستی بسیار سفید و شفاف داشت. به من نزدیک شد و بعد از سلام و تعارفات معمول او هم متوجه اشیاء داخل میز شد و صحبت به کفش چارلز کشیده شد. او معتقد بود که کفش سرچارلز، قبلاز این که مربوط به سرچارلز باشد یک کفش است و حالا دیگر یک کفش را در ویترین نگه نمیدارند. او رشته سخن را سریع تغییر داد و گفت:
- دکتر آیا نمیخواهید به من تبریک بگویید؟ و دست چپش را به طرف من آورد و من توانستم حلقه نامزدی او را در انگشتش ببینم. او گفت:
- من و رالف نامزد کردهایم و عمو راجر از این موضوع خیلی خوشحال است به خصوص که من در این جا میمانم. من برای آنها آرزوی خوشبختی کردم. فلورا گفت:
- من و رالف یک ماهی میشود که نامزد شدهایم و میخواهیم فردا نامزدیمان را رسماً اعلام کنیم. عمو راجر میخواهد یکی از خانههایش را تعمیر کند و به ما بدهد و ما هم در آن مشغول کشاورزی شویم. در همین موقع خانم اکروید، بیوه برادر راجراکروید وارد شد. من هیچ وقت از این زن خوشم نمیآمد او یک مشت پوست و استخوان بود که مقدار زیادی گردنبند و النگو به آن آویزان بود. چشمان ریز و آبی بیحالت نشانه خاص او بود، من به طرف او رفتم، بعد از تعارفات بدون تأمل گفت:
- حتماً میدانید که بچههای من نامزد کردند. منظورم رالف و فلورای عزیز است. آنها در همان نگاه اول عاشق هم شدند. من میدانم که شما با راجر خیلی صمیمی هستید. و البته میدانید که بعد از مرگ شوهرم چه زندگی سختی را ما از نظر مالی تحمل کردیم. من مطمئن هستم که راجر مبلغ قابل توجهی به عنوان ارث برای فلورا باقی میگذارد ولی الان مسئله فلورا همین مبلغ ناچیزی است که به عنوان پول تو جیبی باید خرج کند و من به علت صمیمیتی که بین شما و راجر وجود دارد میخواستم از شما خواهش کنم که این موضوع را با او در میان بگذارید.
من تازه فهمیدم که چرا خانم اکروید بیمقدمه شروع به صحبت در این مورد نمود. چون میخواست قبل از این که اکروید و مهمانان وارد شوند حرفهایش را بزند. و اتفاقاً همان موقع در سالن بازشد و من خیلی خوشوقت شدم. من نمیدانم آخر خانم آکروید چه طور فکر میکرد که من میتوانم در کارهای خصوصی دیگران دخالت کنم من هیچ وقت چنین کاری را نمیکردم و قصد داشتم این را به او بگویم که مهمانان جدید وارد شدند. بعد از ورود مهمانان، خانم اکروید گفت:
- آقای دکتر حتماً شما سرگرد "هکتوربلانت" (Hector Blant) را میشناسید؟ گفتم:
- بله خانم. فکر نمیکنم کسی باشد که ایشان را نشناسد. حقیقتاً هم همین طور بود، چون او از سرشناسترین شکارچیان حیوانات وحشی در دنیا محسوب میشد که از زمان جوانی با راجر دوست بود البته خود این دوستی باعث تعجب بود چون آن دو از نظر اخلاقی بسیار با هم متفاوت بودند گرچه هر یک از آنها راههای جداگانهای را برای زندگی خود انتخاب کردند، ولی هیچ وقت یکدیگر را از یاد نبردند و آقای بلانت هر سال یکی دو هفتهای را نزد اکروید میماند و سر حیوان خشک شدهای را به عنوان هدیه برای او با خود میآورد...
حجم
۱۰۱۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۱۰۱۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
نظرات کاربران
حجم این کتاب نسبت به « راز پرونده مختومه» کمتر بوده ولی متاسفانه پی دی اف بوده و در بعضی قسمت ها از نظر نگارشی مشکل وجود داشته .بعضی جاها مشخص نبوده جمله قبلی تموم شده .رو فرمت اش خیلی
من این کتاب رو با نام دیگری خوندم ،واقعا کتاب جذابی بود و تا آخر نمیشد انتهای کتاب را حدس زد ،ماجرا از قتل و تلاش برای پیدا کردن قاتل شروع شده بود ،من واقعا برام جذاب بود و پیشنهادش
این همون کتاب قتل راجر آکرید هست، داستان پر کشش و در عین حال جذاب و با پایان غافلگیر کننده
راستش من اینجا نخوندم . و کتاب چاپیش رو ب نام قتل راجر اکروید خوندم یکی از محشرترین کتابای عمرم بود زمانی ک ب تهش رسیدم .. تا دو روز در حس حیرت و پوچی غرق شده بودم.یکی از متفاوت ترین کتاب
مثل سایر کتابهای آگاتا کریستی این داستان هم پرکشش و همراهی با پوآرو بسیار جذابه
جالب بود و پایان متفاوت و جالبی داشت.
سلام! به نظرم کتاب فوق العاده ای هست و اگر از کسانی هستید که به ژانر جنایی علاقه مند هستید حتما این کتاب را مطالعه کنید.تا لحظه آخر هیچ چیزی از ماجرا متوجه نخواهید شد
کتاب خیلی خوب و سرگرم کنندهایه، و پایان غافلگیرکننده و جذابی داره
جذاب پرکشش و غافلگیرکننده
اسم اصلی کتاب "قتل راجر آکروید" هستش. داستان نسبت به بعضی از آثار دیگه آگاتا کریستی یکم ضعیف تر بود. تا حدودی طبق این قانون که همیشه غیر قابل انتظار ترین شخص قاتله میشد حدس زد اخر داستان چی میشه. با تمام