کتاب وقت لبیک است
معرفی کتاب وقت لبیک است
کتاب وقت لبیک است نوشتهٔ طیبه مزینانی است. این کتاب را انتشارات به نشر منتشر کرده است.
درباره کتاب وقت لبیک است
شهید حسینعلی زارع بِشِلی نهمین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی است. او در ۷ آذر ۱۳۴۴ متولد شد و در ۲۲ دی سال ۱۳۶۵ در ۲۱ سالگی در شلمچه در عملیات کربلای ۵ شهید شد.
کتاب وقت لبیک است نسل امروز را به زندگی جوانانی آشنا میکند که از زندگی خود برای دفاع از خاک ایران گذشتند. این کتاب روایتی داستانی و جذاب از زندگی حقیقی یک جوان شهید است.
خواندن کتاب وقت لبیک است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب وقت لبیک است
«حسینعلی، نُه سال از من کوچکتر بود. ما پنج برادر بودیم که از نعمت داشتن خواهر محروم بودیم. حسینعلی، کوچکترین پسر خانواده، خیلی زود یتیم شد.
تا وقتی پدرمان زنده بود، زندگی متوسطی داشتیم. آن بندهٔ خدا به سختی کار میکرد و خرجمان را در میآورد. با وجود این خردادماه که امتحاناتمان را میدادیم، با او میرفتیم کارگری. او هم دستمزدمان را میداد تا هم کمکی به خانواده کرده باشیم هم برای خودمان پول توجیبی داشته باشیم.
حسینعلی سهچهارساله بود که بابا به رحمت خدا رفت. کارها افتاد روی دوش مادرمان. نداشتن پدر و فقر باعث شد زودتر از خیلیهای دیگر مَردِ کار شده، کمکخرج مادرمان باشیم. بیشتر تابستانها یا روی زمینِ مردم کار میکردیم یا میرفتیم سرِ ساختمان برای مردم کارگری و بنایی انجام میدادیم. حتی حسینعلی که عزیزدردانهمان بود و نازش حسابی خریدار داشت؛ با ما به کارگری میآمد.
نه بهانهٔ سن و سالش را میآورد، نه خودش را لوس میکرد ولی ما برادرها اصرار داشتیم، او درسش را بخواند و نگران امور مادی نباشد.
او کار میکرد تا دستش توی جیب خودش باشد، اما همان دستمزد کمی را که میگرفت، به مادرمان میداد تا خرج خانه کند.
از همان کودکی، هر چه برمیداشت، مرتب و منظّم سر جایش میگذاشت تا کاری به کارهای مادرمان اضافه نشود. این نظم و انضباطش او را شهرهٔ خاص و عام کرده بود. حتی اقوام هم میدانستند او چنین خصلت خوبی دارد و همیشه به بچه هایشان گوشزد میکردند: «از حسینعلی یاد بگیرین!»
خوش برخورد و مهربان بود. یادم نمیآید حتی یکبار شیطنتی کرده باشد که مادر یا ما که برادرهای بزرگترش بودیم، دست رویش بلند کنیم. اگر قول و وعدهای میداد، حتما سر قولش میماند و به وعدهاش عمل میکرد. ما دوستش داشتیم و او هم خودش را مدیون ما میدانست. معتقد بود با پول کارگری ما بزرگ شده است و باید قدردانِ ما باشد. با اینکه هیچوقت چیزی از ما طلب نمیکرد، مراقب بودیم اگر چیزی در حد توانمان هست برایش، تهیه کنیم تا دچار سختی نگردد.
تا وقتی در قائمشهر بود از این و آن خبر بعضی کارهایش را میشنیدیم و میدانستیم وقتی توی خانه نیست، سرش کجا گرم است.
دبیرستان دکتر شریعتی درس میخواند. به درس علاقه داشت و نیازی نبود کسی به او تذکر بدهد که؛ درست را بخوان! به دلیل داشتن بیان زیبا و قلم شیوایی که داشت، مسئول تبلیغات انجمن دبیرستان دکتر شریعتی شد و در انجمنهای اسلامی قائممحله و پیام خون و انجمن اسلامی روستایمان نیز فعالیتش را آغاز کرد.
سال ۱۳۶۰ بود که همراه خیلیهای دیگر به عضویت بسیج مستضعفین درآمد و یک دورهٔ آموزش نظامی گذراند تا مقدمهٔ پذیرشش را در بین رزمندگان فراهم کند.»
حجم
۱۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۱۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه