دانلود و خرید کتاب میروی و برنمیگردی طیبه مزینانی
تصویر جلد کتاب میروی و برنمیگردی

کتاب میروی و برنمیگردی

انتشارات:به نشر
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب میروی و برنمیگردی

کتاب میروی و برنمیگردی نوشتهٔ طیبه مزینانی است و به نشر آن را منتشر کرده است. این کتابْ روایت داستانی از زندگی شهید رضا صباغی است.

درباره کتاب میروی و برنمیگردی

شهید رضا صباغی ۱۳۴۵/۰۵/۱۹ به دنیا آمد و ۱۳۶۵/۰۲/۳۱ از دنیا رفت. او در زمان شهادت ۲۰ سال داشت. محل شهادت او حاج عمران نام داشت و در عملیات تک دشمن به فیض شهادت نائل شد.

مزار او در استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد، گلزار شهداست.

کتاب میروی و برنمیگردی داستان زندگی این شهید بزرگوار است.

شهید رضا صباغی، نوزدهم مرداد ۱۳۴۵ در شهرستان بجنورد، چشم به جهان گشود. اشتیاق آموختن علوم دینی چنان آتشی در وجودش برافروخت که رخت هجرت به تن کرد و راهی مشهد مقدس شد.

مدتی پای درس استادان دانشگاه علوم اسلامی رضوی نشسته بود که فرمان رهبرش؛ امام خمینی (رح) را شنید و دوباره هجرت کرد و به میدان جنگ شتافت.

سرنوشتش همان شد که مادرش می‌دانست. رضا رفت، قله‌های حاج‌عمران را فتح کرد و همان‌جا ماند. آخرین روز از اردیبهشت سال ۱۳۶۵ بود که رفقایش او را برای آخرین‌بار دیدند و بی‌او بازگشتند.

مطالب این اثر، گلچینی است از خاطرات مادری که با نهفتن دردِ وجودش، راضی نبود، حتی برای یک لحظه لبخندزدن را از دیگران دریغ کند.

خواندن کتاب میروی و برنمیگردی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌‌مندان به خاطرات شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب میروی و برنمیگردی

«یک عمر است چیزی روی قلبم سنگینی می‌کند؛ چیزی مانند یک کوه بزرگ با سنگ‌هایی تیز و برنده. سال‌هاست فهمیده‌ام که قرار نیست کسی این کوه را از روی سینه‌ام بردارد و بگذارد کمی نفس بکشم. درست از همان روزی که رضا آمد سراغِ من و پدرش؛ این بارِ بزرگ روی سینه‌ام نشست و جا خوش کرد. آن روز، محمّد آمد و گفت: «عمه! یک‌چیزی می‌گم، فقط قول بده غصه نخوری!»

گفتم: «بگو!»

گفت: «من خبردار شدم، رضا بدون اینکه حرفی به ما بزند از طرف دانشگاه رفته پادگان شهید بهشتی تربت‌جام، برای آموزش رزمی و نظامی.»

دلم هُرّی ریخت پایین! طوری که نزدیک بود، قالب تهی کنم که ای کاش می‌مردم و زنده نمی‌ماندم تا این روزها را ببینم.

محمد ادامه داد: «گفتم بدونید که رضا می‌خواد بره جبهه!»

شتاب‌زده و مطمئن گفتم: «من و باباش نمیذاریم! رضا روی حرف ما حرف نمیاره، حالا که تازه امروز صبح، رفته مشهد، بذار دوباره بیاد دیدنمون، من و باباش، با او حرف می‌زنیم تا از این فکر و ذکر بیاد بیرون!»

محمد گفت: «عمه! مینا خبر داره، می‌دونستیم اگه به شما بگیم عید به کامتون تلخ می‌شه، برای همین صبر کردیم تا رضا خودش به زبان بیاره!»

رضا بچه که بود خیلی شیطنت می‌کرد، مخصوصاً وقتی با برادرش حسین دست به یکی می‌کردند، زمین و زمان را به هم می‌ریختند. صبرم زیاد بود، آخر بچه که نمی‌شود شیطنت نکند، با این همه یک‌بار فقط یک‌بار کتکش زدم. الهی بمیرم برایش! هنوز وقتی آن روز یادم می‌آید، خیلی ناراحت می‌شوم و غصه می‌خورم.»


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۲۵۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۸,۰۰۰
۶۰%
تومان