دانلود و خرید کتاب عاشق شدن آسان نیست طیبه مزینانی
تصویر جلد کتاب عاشق شدن آسان نیست

کتاب عاشق شدن آسان نیست

معرفی کتاب عاشق شدن آسان نیست

کتاب عاشق شدن آسان نیست نوشتهٔ طیبه مزینانی است و به نشر آن را منتشر کرده است. این کتابْ روایت داستانی از زندگی شهید سیدمجتبی شربتی است.

درباره کتاب عاشق شدن آسان نیست

سیدمجتبی شربتی ۱۳۴۴/۷/۲۰ به دنیا آمد و ۱۳۶۶/۰۲/۰۲ در ۲۲سالگی به شهادت رسید. محل شهادت او منطقهٔ بانه بوده است. او در عملیات کربلای ١٠ شهید شد و مزار او در استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد، گلزار بهشت رضا(ع) است.

شهید سیدمجتبی شربتی، بیستم مهر ۱۳۴۴ در روستای سرجام از توابع شهر مقدس مشهد، در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. در محضر پدرِ استادش، قرآن‌خواندن را آموخت. شش‌ساله بود که پدرش به رحمت خدا رفت.

سال ۱۳۵۶ به وصیت پدر، وارد مدرسۀ علمیۀ المهدی (عج) شد و سطوح تحصیلی را پی‌درپی گذراند.

نخستین بار، سال۱۳۶۰ در سن ۱۶سالگی به جبهه اعزام شد و به همراه برادرش، در عملیات رمضان شرکت کرد.

سال ۱۳۶۵ با ورود به دانشگاه علوم اسلامی رضوی و تحصیل در آن نهاد، همراه هم‌کلاسی‌ها به سوی جبهه‌های نبرد شتافت.

وی دومین روز اردیبهشت ۱۳۶۶ در حین عملیات شناسایی منطقۀ کربلای ۱۰ همچنان که آرزو داشت، به فیض عظیم شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی باد!

خواندن کتاب عاشق شدن آسان نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به خاطرات شهدای گران‌قدر پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عاشق شدن آسان نیست

«از صبح که رفته بود، هیچ خبری از او نداشتم. آشفتگی و دل‌نگرانی، حالم را دگرگون کرده بود. یا دست به دعا بودم یا مشغول ذکر گفتن. از وقتی سیدحسین به رحمت خدا رفته بود، من، این پسر را با بی‌پدری، با هزارخون دل، بزرگ کرده بودم و بی‌خبری از او، امانم را بریده بود.

پسرهایم پروانه‌وار دورم می‌چرخیدند و می‌گفتند: «نگران نباشین، هر جای شهر باشه، پیداش می‌کنیم!»

دخترهایم؛ طاهره و فاطمه مثل من بودند، بی‌تاب و بی‌قرار. سعی می‌کردند با حرف‌هایشان به من آرامش بدهند اما نمی‌توانستند. حال خودشان بد بود و برادرهایشان را تشویق می‌کردند، زودتر بروند دنبال سیدمجتبی بگردند اما طفل‌های معصوم می‌خواستند، کجا بروند، دنبالش بگردند؟

مشهد که به یک خیابان و دو کوچه تمام نمی‌شد. حتی اگر خانه به خانه سرکشی می‌کردند، یک‌سال طول می‌کشید. آن‌ها به خاطر دل من می‌خواستند بروند اما گشتنشان توی این شهر درندشت که آن روزها بی‌در و پیکر هم شده بود، بی‌فایده به نظر می‌آمد.

خودشان هم این موضوع را می‌دانستند و این پا و آن پا می‌کردند. کلافه و سردرگم بودند و نمی‌فهمیدند، بایست چه کار کنند. گفتم: «اگر بَچم رو به ضرب گلوله کشته باشن، چی خاکی به سرم بریزم؟ اگه باتانک‌هایشان لِه کرده باشند، چی خاکی به سرم بریزم؟ الهی درد و بلای سیدمجتبی بخوره، توی سرم و زخمی به تنش ننشینه!»

من بی‌قراری می‌کردم و آن‌ها بی‌تاب‌تر می‌شدند. گرچه آفتاب وسط آسمان رسیده بود اما هوا سرد بود و خانه‌ها به سختی گرم می‌شد. گفتم:« مادرجان! بچم دو لا، لباس بیشتر تنش نبود، اگه ناچار بشه، بِره توی کوچه‌ای، پشت دیواری، توی باغی، توی سردابی، جایی پناه بگیره، سرما می‌خوره.»

خبر دهان به دهان پیچیده بود که مزدورهای شاه، مردم رو به خاک و خون کشیدند.» 


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۴۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

حجم

۵۴۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۸,۰۰۰
۶۰%
تومان