کتاب شب های روشن و نازک دل
معرفی کتاب شب های روشن و نازک دل
کتاب الکترونیکی «شب های روشن و نازک دل» نوشتهٔ فئودور داستایوفسکی با ترجمهٔ قاسم کبیری در انتشارات فردوس چاپ شده است.
درباره کتاب شب های روشن و نازک دل
داستان شبهای روشن دربارهٔ مردی است که در تمام عمرش با زنی ارتباط عاشقانه نداشته است تا اینکه در شبی از شبهای روشن سنپطرزبورگ، بهطور اتفاقی زنی جوان را میبیند که مردی غریبه مزاحمش شده است. او به کمک زن ناشناس میرود و بعد از آن ناگهان در دلش عشقی شدید نسبت به زن احساس میکند اما زن عاشق شخص دیگری است. دیدار آن دو در شب بعد و سه شب دیگر هم ادامه پیدا میکند و مرد جوان در همهٔ این مدت امیدوار است که جایی در قلب دختر باز کند.
در آغاز داستان نازکدل، «واسیا» به بهترین دوستش، «آرکادی»، اطلاع می دهد به تازگی با زنی نامزد کرده که به شکلی مخفیانه با او وقت می گذرانده، چرا که می ترسیده رابطهاش دچار بداقبالی شود. واسیا نمیتواند به خود اجازه بدهد که شادی شخصی ازدواجش با زنی جوان، زیبا و پارسا را داشته باشد، بنابراین دیوانه میشود.
کتاب شب های روشن و نازک دل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات روسیه پیشنهاد میشود.
درباره فئودور داستایوفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایوسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری، او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان به شمار میآورند.
داستایوفسکی ابتدا برای امرارمعاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت.
اکثر داستانهای داستایوفسکی، همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمی عصیان زده، بیمار و روانپریش هستند. در بیشترِ داستانهای او، مثلث عشقی دیده میشود؛ به این معنی که زنی در میان عشق دو مرد یا مردی در میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این گرهافکنیهاست که بسیاری از مسائل روانشناسانه (که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی میشوند) بیان میشوند.
منتقدان، این شخصیتهای زنده، طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.
رمانها و رمانهای کوتاه این نویسنده عبارتاند از:
(۱۸۴۶) بیچارگان (رمان کوتاه)
(۱۸۴۶) همزاد (رمان کوتاه)
(۱۸۴۷) خانم صاحبخانه (بانوی میزبان) (رمان کوتاه)
(۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)
(۱۸۵۹) رؤیای عمو (رمان کوتاه)
(۱۸۵۹) روستای استپان چیکو
(۱۸۶۱) آزردگان (تحقیر و یا توهین شدگان)
(۱۸۶۲) خاطرات خانه اموات
(۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی (رمان کوتاه)
(۱۸۶۶) جنایت و مکافات
(۱۸۶۷) قمارباز (رمان کوتاه)
(۱۸۶۹) ابله
(۱۸۷۰) همیشه شوهر (رمان کوتاه)
(۱۸۷۲) جنزدگان
(۱۸۷۵) جوان خام
(۱۸۸۰) برادران کارامازوف
داستانهای کوتاه او نیز عبارت هستند از:
در پانسیون اعیان
(۱۸۴۶) آقای پروخارچین
(۱۸۴۷) رمان در نُه نامه
(۱۸۴۸) شوهر حسود
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از دو داستان قبلی)
(۱۸۴۸) پولزونکوف
(۱۸۴۸) دزد شرافتمند
(۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج
(۱۸۴۸) شبهای روشن (داستان کوتاه)
(۱۸۴۹) قهرمان کوچولو
(۱۸۶۲) «یک داستان کثیف» یا «یک اتفاق مسخره»
(۱۸۶۵) کروکدیل
(۱۸۷۳) بوبوک
(۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر
(۱۸۷۶) نازنین
(۱۸۷۶) ماریِ دهقان
(۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک
دلاور خردسال
مجموعه مقالهها او عبارتاند از:
Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳)
یادداشتهای روزانه یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)
ترجمههای او عبارت هستند از:
(۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)
(۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)
(۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر)
(۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)
داستایوفسکی، نامههای شخصی و نوشتههایی نیز که پس از مرگ وی منتشر شدهاند را در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.
فئودور داستایوفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
بخشی از کتاب شب های روشن و نازک دل
«آنهایی که اهل کامنی و جزایر آپتکارسکی یا از مردم پیترهاف هستند از دیگران بهواسطه رفتار شایسته و لباسهای تابستانی مناسب و درشکههای تر و تمیزی که آنها را بهشهر میآورد ممتازند. ساکنین پاراگولوف و نقاط دیگر اطراف این منطقه برخوردشان عاقلانه و متین است، و مردم جزیره کرستوسکی نیز مردمی شاد و سرحال هستند. هنگامی که ارابهای میبینم که ارابهچی هدایت آن را در دست گرفته و داخل ارابه پر از میز و صندلی و چیزهای دیگر است و آهسته آهسته راه میرود و خدمتکاری در کمال دقت اسبابهای اربابش را مراقبت میکند یا وقتی زورقهایی را بر روی رود نوا یا از فونتانکا بهطرف رود گرنایا یا جزایر دیگر در حرکت میبینم صد بار در نظرم بزرگتر جلوه میکند. بهنظرم میرسد که تمام شهر کوچ کرده و من باقی ماندهام. فکر میکردم حتی پطرزبورگ هم در معرض تهدید تنها ماندن قرار گرفته بود، از این رو شرمنده و غمگین میشدم، آخر چرا برای من هیچ جایی که در آنجا پناهنده شوم وجود ندارد؟
خودم را آماده کرده بودم که با هر گاری یا هر آقای محترمی که درشکهای کرایه کرده بود بروم... اما... اما هیچکس، بله، هیچکس از من دعوتی نکرد، مثل این که اصلا فراموش شده بودم، در چشم همه مردم بیگانه بودم.
آنقدر قدم زدم و دور رفتم که تحمل و شکیبایی را از دست دادم. یکمرتبه احساس خوشحالی کردم. مثل کسی که از زنجیرخانه فرار کرده باشد در کشتزارهای پر از سبزه قدم نهادم. احساس دیگری بهمن دست داد و خود با تمام وجود بهاین موضوع آگاه بودم که بار سنگینی از روی قلبم برداشته میشد. تمام آنهایی که از کنار من میگذشتند نگاههایشان دوستانه بود... نزدیک بود بهمن سلام کنند، مثل این که از چیزی خوشحالاند و هرکدام سیگاری بر لب داشتند، تا آن موقع اینگونه احساس شادی نکرده بودم. مثل اینکه خودم را در ایتالیا در جایگاه قهرمانان یافته بودم. آنقدر طبیعت زیبا بود که حیران مانده بودم چرا هوای شهر تا این حد افسرده و خفقانآور بود. در این حال در برخوردم با طبیعت قدرت عجیبی بهمن دست داد.»
حجم
۱۱۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۱۱۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه