کتاب بعد از پایان
معرفی کتاب بعد از پایان
کتاب بعد از پایان نوشتهٔ فریبا وفی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. بعد از پایان داستان زندگی، دغدغهها و مسائل اجتماعی زنان جامعهٔ امروز ایران را روایت میکند. دو زن شخصیتهای اصلی و پیشبرندهٔ قصهاند: منظر و رویا. منظر که سالها در سوئد زندگی کرده است، با انگیزههایی شخصی که بیشتر به شوهرش، اسد، مربوط میشود به ایران میآید و قصد سفر به زادگاه اسد را دارد. رؤیا که خواهرزادهاش دوست نزدیک منظر است و ازقضا اهل تبریز هم هستند، همراه او به این سفر میرود و اینگونه داستان شکل میگیرد.
درباره کتاب بعد از پایان
بعد از پایان سفری چندروزه به تبریز را روایت میکند و اتفاقها در این سفر رخ میدهد. منظر از سوئد میآید و با راوی به تبریز میروند. سفری سهروزه که در ضمن، سفری به گذشته راوی نیز هست. رؤیا و منظر هر کدام به دنبال قصدی هستند؛ تفاوتهایی با یکدیگر دارند؛ اما در جاهایی به هم تلاقی پیدا میکنند و میتوانند همدیگر را درک کنند. این سرآغاز شناخت آنها از خود و دیگری و شناخت ما از آنهاست. رمان به تجربهٔ آنهایی که ماندهاند و آنهایی که ناچار به مهاجرت شدهاند میپردازد و رنج آنها را نشان میدهد. در ابتدای رمان با روابطی تمام شده روبهرو میشویم اما در ادامه متوجه میشویم همهچیز در درون شخصیتها ادامه دارد و باید با نگاهی دیگر به شخصیتها بنگریم.
خواندن کتاب بعد از پایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای فریبا وفی پیشنهاد میکنیم.
درباره فریبا وفی
فریبا وفی ۱ بهمن ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد. او رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه مطرح ایرانی است. رمانهای پرندهٔ من و رؤیای تبت از آثار او، برندهٔ چند جایزهٔ ادبی معتبر در ایران شدهاند.
داستانهایی از فریبا وفی به زبانهای روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی و آلمانی ترجمه شده است.
کتابهای او از این قرار هستند:
در عمق صحنه، ۱۳۷۵
حتی وقتی میخندیم، ۱۳۷۸
در راه ویلا، ۱۳۸۷
همهٔ افق، ۱۳۸۹
بیباد، بیپارو، ۱۳۹۵
پرنده من، ۱۳۸۱
ترلان، ۱۳۸۲
رؤیای تبت، ۱۳۸۴
رازی در کوچهها، ۱۳۸۶
ماه کامل میشود، ۱۳۸۹
بعد از پایان، ۱۳۹۲
روز دیگر شورا، ۱۳۹۸
بخشی از کتاب بعد از پایان
«میشود بعضی وقتها هوای تازه را نه از پنجرههای باز که از آدمهای تازه گرفت. من یکی که فکر میکنم اگر روزی کنجکاویام را نسبت به آدمها از دست بدهم دیگر نتوانم به راحتی جایگزین دیگری برای این هوس قدیمیام پیدا کنم. خیلی وقتها تیرم خطا میرود، و هر کاری میکنم باز آدم مورد نظرم معمولی و غیرجذاب و شبیه هزاران نمونهٔ دیگر باقی میماند، اما از امتحان کردن خسته نمیشوم. تحتتأثیر همین میل بود که به خواهرزادهٔ گرامیام آیسان قول کمک دادم. از من خواسته بود با منظر بروم تبریز.
از نظر آیسان من مناسبترین شخص برای این همراهی بودم. از عمههایش نخواسته بود این کار را بکنند، چون به نظرش من با منظر بیشتر جور درمیآمدم. نوشته بود منظر در سوئد خیلی با او مهربان بوده و حالا تنها راه جبران محبتهای او همراهی من است. گویا یک بار هم به تبریز رفته، ولی گذری، و فقط برای یک شب. سه روز از کارم مرخصی گرفتم و ایمیل زدم به آیسان. چند سال دارد این منظر خانم؟ جواب داد فکر کنم دوروبر پنجاه باشد.
«هر سؤالی داری میتوانی از خودش بپرسی. آدم صریح و راحتی است.»
آیسان با زبان شوخش حالیام کرد که درست است که آدم راحتی است اما بهتر است من هم زیاد سؤال نکنم و فضولبازی درنیاورم. نوشت پس خاله باهاش میروی تبریز؟
منظر را در فرودگاه امام دیدم. با شال و بلوز صورتی. شلوار جین. کفشها کتانی. چتر موها روی پیشانی. لبخند پهن روی لبها. راه رفتن فرز و کوهنوردی. ساکها جمع و جور و توریستی. یکدیگر را بغل کردیم، و خوش و بش مختصر و ناشیانه، و راه افتادیم. در آسانسور، محل بیخودیترین حرفها، دکمهها را زدیم و چند طبقه رفتیم بالا و چند طبقه آمدیم پایین و در این فاصله فهمیدم آدم کمحرفی است و سکوتی که از همان اول بین ما افتاده اذیتش نمیکند. کمی هیجان داشت و میخواست همه چیز را قبل از اینکه بهش بگویند دانسته باشد و رعایت کند.
چمدانها را گذاشتیم صندوق عقب ماشین و از پارکینگ بیرون آمدیم. ساعت سه نصف شب بود و هوا همچنان گرم. تلفنی خیلی کوتاه به دخترش خبر داد مریم جان راحت رسیدم. همه چیز عالی است و نگران نباش. باز هم زنگ میزنم عزیزم.
یک کم چرخید طرف من و برای اولین بار با دقت نگاهم کرد. خیلی ممنون که با من میآیی برویم تبریز.
«نه بابا. خودم هم میخواستم بروم.»
با خودم گفتم بیا شروع شد. اولین تعارف. یکی نیست بپرسد من کی میخواستم بروم تبریز. به محض رسیدن به تبریز خواهر گرامیام فاطمه میشد رئیس برنامهها. خط مخابرات فعال میشد و در ظرف دو ثانیه شهر خبردار میشد از آمدنم. ناهار خانهٔ خانم رفعت از آشناهای دور بودیم که در جور کردن دورههای زنانه تخصص گرفته بود، و شام خانهٔ دوست قدیمی بابا، آقای اسکویی که خاطرههایش را از بر بودیم. مثلاً من رقاص خوبی بودم که با هر رنگی که از تلویزیون پخش میشد قر میدادم، و فاطمه از همان اول خانوم بود و با پیراهن تور و موهای دماسبی خوشگلاش مثل پری قصهها از این سر تا آن سر اتاق میرفت و در جواب هر اظهار لطفی با ناز و ادا میگفت مرسی.»
حجم
۱۹۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۹۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب های خانم وفی عالی هستن
کتاب خوبی بود . روحیه زنان بادیدگاههای مختلف در غالب داستانی روایی پرداخته شده است. البته اکثر شخصیتها از تبریز و ترک زبان هستند.من که از خواندن این کتاب لذت بردم.
کتاب ستایش شده خانم شهرنوش پارسی پور...
تا این جا که مطالعه کردم زندگی زنی و مرور خاطراتش طی چند روز ، از امروز جستی به گذشته میزنه و دوباره به امروز برمیگرده و اتفاقات حال رو بیان میکنه راضی نبودم اگر این چنین باشد همه ما