دانلود و خرید کتاب بی دوز و کلک آندرس باربا ترجمه شیما الهی
تصویر جلد کتاب بی دوز و کلک

کتاب بی دوز و کلک

نویسنده:آندرس باربا
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۱.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بی دوز و کلک

کتاب بی دوزوکلک نوشته آندرس باربا و ترجمهٔ شیما الهی است. این کتاب را انتشارات چشمه در سال ۱۳۹۹ منتشر کرده است.

درباره کتاب بی دوز و کلک

بی دوزوکلک یکی از چهار داستان مجموعه‌ای به نام باران بر فراز مادرید اثر آندرس باربا، نویسنده سرشناس اسپانیایی، است. هر یک از این داستان‌ها به شکلی آسیب‌پذیر در روح انسان کندوکاو می‌کند: رابطه او با عشق، مرگ، و یا والدین و فرزندانش.

باربا در بی دوزوکلک دنیای زنانه را زیبا تصویر می‌کند: مثلث رابطه معیوب مادر ـ دختر ـ خواهر، رابطه و حس عجیب بین دختر و پرستار مادر، و رابطه دختر و همسر و فرزندانش بی‌هیچ کلام اضافه چنان تصویر شده که آشفتگی درونی، استیصال، عشق، و تنهایی تک‌تک این شخصیت‌ها برای خواننده قابل‌درک است.

مادر کودک‌صفت و درهم‌شکسته داستان پیشینه‌ای طولانی در ادبیات دارد؛ هنر باربا در اینجاست که بدون توضیح اضافی درباره سرگذشت مامان، شخصیتی را خلق کرده که هم لج درمی‌آورد و هم احساس حمایت و دلسوزی را در دل خواننده برمی‌انگیزد. از میان دو دختر او، یکی سخت در تکاپو است تا خلأ روحش را به هر دستاویزی پر کند و دیگری، با این‌که طبق متر و معیارهای معمول خوشبخت است، سرگردان و گم‌شده است؛ به دنبال جنسی از رابطه می‌گردد که تمام عمر از او دریغ شده، حس نزدیکی به مادری ویران‌شده، به خواهری که هم به چشم او سبک‌سر و پوچ می‌آید و هم بابت عشق مادر به او و زندگی پرهیجانش در دل حسرتش را می‌خورد. او، مثل همه انسان‌های ساده و بی دوزوکلک، در میانه راه به تمام فرصت‌ها و روابطی نگاه می‌کند که از دست رفته‌اند چون دغل‌کاری در ذاتش نبوده است.

خواندن کتاب بی دوزوکلک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه خارجی می‌تواند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

درباره آندرس باربا

آندرس باربا، زاده سال ۱۹۷۵ در مادرید، نویسنده‌ای اسپانیایی است. او که آثارش تا کنون به زبان‌های متعددی ترجمه شده، تعداد زیادی از آثار کلاسیک آمریکایی و انگلیسی را به اسپانیایی ترجمه کرده است.

بخشی از کتاب بی دوزوکلک

«آن روز صبح مامان چهار بار تلفن کرده بود تا از دست دختری که از او مراقبت می‌کرد گله کند و هر بار از دفعه قبل اندکی آشفته‌تر بود. بار آخر داشت به جلسه می‌رفت که مامان گیرش انداخت و او هم با یک «بعداً بهت زنگ می‌زنم» مختصر و مفید گوشی را قطع کرد. می‌دانست اگر جوابش را ندهد ناراحت می‌شود و دست‌کم ده بار پیاپی تلفن می‌کند و نمی‌گذارد روی کارش تمرکز کند. همیشه وضع همین بود؛ هر بار چنین اتفاقی می‌افتاد، احساس می‌کرد مرتکب اشتباهی شده، مثلاً بی‌آنکه زیر دیگ زودپز را خاموش کند به سفر رفته. از جلسه که بیرون آمد به مامان زنگ زد. مامان گوشی را برداشت و گفت «رفت.» «کی رفت؟» «هسمین.» «چرا؟» «چون دزدی می‌کرد، من هم اخراجش کردم.» صدای دلواپس هسمین را از پشت تلفن می‌شنید که می‌گفت «سینیورا! من دزد نیستم.» «هنوز اون‌جاست؟» مامان جواب داد «آره، داره وسایلش رو جمع می‌کنه. من هم واستادم بغل‌دستش که نتونه چیزی کش بره.» «گوشی رو بده بهش.» سروصدای عجیبی از پشت تلفن به گوشش خورد، چیزی شبیه صدای ضربه، بعد پچ‌پچ و دست آخر صدای آشنای هسمین. «من هیچی ندزدید‌م.» «می‌دونم هسمین، خواهش می‌کنم نرو.» هسمین با آن صدای ظریفش دوباره گفت «من هیچی برنداشتم.» چیزی نمانده بود اشکش دربیاید، «اما خانم می‌خواد پلیس خبر کنه.» «هیچ‌کس پلیس خبر نمی‌کنه هسمین. مادر من پیره، خواهش می‌کنم یه‌کم باهاش مدارا کن.» «به خدا خیلی باهاشون مدارا کرده‌ام.» «می‌دونم، مطمئنم همین‌طوره، خواهش می‌کنم نرو.» دوباره پچ‌پچ نامفهومی به گوشش خورد و بعد سکوتی طولانی برقرار شد. دست آخر صدای جان‌سوز هسمین درآمد که «اما…من می‌خوام، من می‌خوام برم… پول پنج روزی رو که تو این ماه براتون کار کرد‌م بهم می‌دید؟» «معلومه می‌دم، نگران نباش، اما می‌شه یه‌کم دیگه فکر کنی؟ شاید تصمیمت عوض شد و خواستی بمونی.» «باشه، به‌ش فکر می‌کنم.»»

mahsa.s
۱۴۰۲/۰۶/۲۲

داستانی یکنواخت و خالی از هیجان که البته این نوع روایت به نمایش شخصیت اصلی که زنی مملو از احساسات سرکوب شده است، کمک کرده بود.

کاربر ۴۵۹۱۴۸۲
۱۴۰۱/۱۱/۰۸

ساده و روان. هیجان زیادی ندارد. با یک خانواده و داستانشان آشنا میشویم.

حجم

۵۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

حجم

۵۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان