کتاب عشق و دیگر هیچ
معرفی کتاب عشق و دیگر هیچ
کتاب الکترونیکی «عشق و دیگر هیچ» نوشتهٔ نرجس شکوریانفرد در نشر عهد مانا چاپ شده است.
درباره کتاب عشق و دیگر هیچ
این کتاب، داستان پسری است به نام فرهاد. اولین تصویر از او در یک دادگاه بهخاطر یک جرم نکرده و ندیده، نشان داده میشود. در یکقدمی سالها حبس، درحالیکه آیندهاش را پشت میلههای زندان میبیند، ناگهان قاضی حکمی متفاوت میدهد. با حکم عجیب قاضی، خواننده وارد مرحلهای دیگر شده و فرهاد را در کنار فردی پیدا میکند که از لحاظ فرهنگی و رفتاری در جهت مخالف فرهاد است.
کتاب عشق و دیگر هیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب عشق و دیگر هیچ
«راه زیادی نیامده بودم که توانم تمام شد. تنها خوبی این بود که آفتاب پاییز دیوانهام نمیکرد. پاهایم را محکمتر بر سنگها گذاشتم. میرفتم بلکه به جایی برسم، غاری داشته باشد و گرگی. یا قبول کند همراهش در غار زندگی کنم یا بخوردم و از خُرد شدن توسط آدمهای نامرد راحتم کند.
از فکرم خندهام گرفت. من آدمی هستم که بایستم و با گرگ نجنگم؟
روزهای زیادی داشتم که خرابی حالم، مثل مُهر خورده بود وسطش؛ اما امروز عجیب میخواستم که خراب نباشم. دلم یک کسی را طلب میکرد که کاش بود و من را از ویرانی نجات میداد، ولی نبود و این وسط کاری از دست من برنمیآمد. با این حکم مزخرف قاضی، احساس ضعف بدی تمام وجودم را گرفته بود.
اگر مقابل سروش هم کوتاه آمدم و حرفی نزدم فقط یک دلیل داشت، آن هم مادر خودم و خواهرش بود. به سلما قول داده بودم که برادرش هرکاری کرد، مقابله به مثل نکنم. این برای من، مثل خوردن زهر بود. اما بالاخره قولی بود که داده بودم.
میان افکار درهم و آشفتهام، صافی سنگ سیاه و نفس تنگم دلیل شد خودم را رها کنم رویش. دهانم را به طلب خنکی هوا باز کردم تا کمی هم از عطشم کم شود. هرچند که این هوا هم نمیتوانست حرارت وجودم را کم کند. سوخته بودم و دویده بودم به دنبال جایی تا شاید خنکیش، آتشم را خاموش کنم. چه شده بود که به این کوه پناه آورده بودم خودم هم نمیدانستم. فقط مطمئن بودم که اینجا دیگر آدمها نمیتوانند آزارم بدهند.
نگاه چرخاندم پایین کوه. همهٔ مردم و خانهها و اشیا شده بودند اندازهٔ مورچهها. مورچههایی که مدام در رفت و آمدند. مورچههای ضعیف! همیشه از کوچک ماندن بدم میآمد و حالا خودم را اینجا در اوج میدیدم.
خودخواهی نیست؛ اینکه دلم میخواهد ضعیف نباشم و از خودخواهیم هست وقتی دلم میخواهد متفاوت از بقیه باشم. بقیهای که حالا زیر پای من یک عدهشان زندهاند و یک عدهشان مرده. خیلی وقت است که به قبرستان پایین کوه نرفتهام. بعد از مرگ پدر، هیچ دلم نمیخواست که پا بگذارم جایی که فاصله انداخته است بین من و قسمتی از دارایی که حق من بود داشته باشمش و...
با لرزش گوشی همراه، چشم از آدمها میگیرم و میدوزم به صفحهاش. اینجا چرا دیگر خط میدهد؟ نام مادر نمیگذارد که بیش از این بیخیال تماسها باشم. تا وصل میکنم صدا میپیچد در تمام سرم:
سلام فرهاد، کجا رفتی پس؟ جواب این دختر رو چرا نمیدی؟ هم از دست برادرش بکشه هم از دست تو؟»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
محتوای کتاب کاملا واقع گرایانه بود، یعنی اینکه حس و حال یک جوانی که در این دوره وزمانه زندگی میکند و دچار به معزلاتی هست که در جامعه رواج دارد و دنبال رهایی است...
خیلی قشنگ بود به همه توصیه میکنم.یکبار خواندن هم برای این کتاب کم هست.باید چند بار بخونی!
زیبا ، دلنشین به زیبایی نویسنده دو نسل را با هم مقایسه کرده. در این دنیای هزار رنگ
خیلی خوب بود و در متن موضوع داستان اطلاعات خوبی میده که شاید درباره اونا حوصله نداشته باشیم جدا کتاب بخونیم
اولش رو که خوندم دیگه نمی خواستم بخونم ولی وقتی ادامه دادم دیدم خیلی داستان جالب شد و خیلی باحال بود بخونیدش
به نظر من نویسنده این قدر در طول داستان صغری و کبری چید و همه در طول کتاب سخنرانی کردند که ماجرای شهید داخلش گم شد متاسفانه من سبک نگارش کتاب را نپسندیدم
نویسنده در داستانپردازی بسیار کمحوصله عمل کرده، به جای اینگه قصه رو طوری بچینه که مخاطب نتیجهگیری کنه دائما از زبان شخصیتها حرفهایی میزنه که خود مخاطب باید بهش برسه نه اینکه آماده تحویلش بدند، چیزهایی رو از زبان افراد
واقعا عشق و دیگر هیچ...
هوم...جالب بود! یک شخصیت رو به طور خاص و جدیدی معرفی کرده بود،و این بیشتر از هر چیزی در نظر من باارزش اومد،کاری که کمتر کتابی می بینیم انجام داده باشه... اتفاقا من همیشه از جمله نقد هام این بود که این
کتابیه که اولش یخورده حوصله سر بر به نظر میرسه ولی رفته رفته جذبش میشی و پایان قشنگی داشت و من کیف کردم🥺🍂