کتاب پسران آنانسی
معرفی کتاب پسران آنانسی
کتاب پسران آنانسی نوشتهٔ نیل گیمن و ترجمهٔ رحیم قاسمیان و ویراستهٔ لیلا اوصالی است و انتشارات پریان آن را منتشر کرده است. کتاب پسران آنانسی رمانی فانتزی است.
درباره کتاب پسران آنانسی
پسران آنانسی رمانی فانتزی نوشته نیل گیمن نویسنده انگلیسی است. در این رمان، آقای نانسی، تجسم خدای فریبکار آفریقا میمیرد و پسران دوقلو از خود به جای میگذارد که به نوبه خود پس از جداشدن در کودکی وجود یکدیگر را کشف میکنند. زندگی عادی چارلی نانسی در لحظهای به پایان رسید. چارلی نمیدانست که پدرش خداست و هرگز نمی انست که برادر دارد. اکنون برادر عنکبوتی در آستانه خانه اوست که میخواهد زندگی چارلی را جالبتر کند.
این رمان ماجراهای آنها را در حین کشف میراث مشترک خود دنبال میکند. اگرچه این کتاب دنبالهای بر رمان قبلی گیمن، خدایان آمریکایی نیست، اما شخصیت آقای نانسی در هر دو کتاب حضور دارد.
پسران آنانسی ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۵ منتشر شد. این کتاب در رتبه اول در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت و برنده جایزه Locus و جایزه انجمن فانتزی بریتانیا در سال ۲۰۰۶ شد.
خواندن کتاب پسران آنانسی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان شیفتهٔ داستانهای تخیلی پیشنهاد میکنیم.
درباره نیل گیمن
نیل گیمن متولد دهم نوامبر سال ۱۹۶۰، نویسنده داستان کوتاه، فیلمنامهنویس و رماننویس اهل انگلستان است. بسیاری از منتقدان نیل گیمن را نویسندهای پست مدرن میدانند به عبارت دیگر او نویسندهای است که خارج از قوانین ژانر به تولید اثر میپردازد و در عین حال مخاطبان زیادی را نیز با خود همراه کرده است. او به عقیده بسیاری یک نویسنده عصیانگر است که مخاطبانی از جنس خود را برای رسیدن به همین مهم اطراف خود جمع کرده است.
گیمن تا کنون موفق به کسب جوایز گوناگونی مانند جایزهٔ جایزههای هوگو، نبولا و برام استوکر، و همچنین نشان نیوبری شدهاست.
از آثار قابل توجه او میتوان به مجموعه کتابهای کامیک سَندمن، و رمانهای گرد ستاره، خدایان آمریکایی، کورالاین و کتاب گورستان اشاره کرد.
بخشی از کتاب پسران آنانسی
ماجرا مانند شروع بیشتر رخدادها، با یک ترانه آغاز شد.
هرچه باشد، ابتدا کلمات بودند و بعد با آهنگی ترکیب شدند. به همین صورت بود که جهان پدید آمد، اینگونه بود که خالیبودن تقسیم شد، سرزمینها و ستارگان و رویاها و ایزدان کوچک و جانوران خلق شدند و همینگونه بود که تمامیِ آنها به جهان پا نهادند.
همه اول ترانه بودند.
پس از آنکه ترانهخوان خلقِ سیارهها، تپهها، درختها، اقیانوسها و جانوران کوچکتر را تمام کرد، جانوران بزرگی آفرید. صخرههایی که مرزِ وجود هستند، با ترانه پدید آمدند و همینطور شکارگاهها و تاریکی.
ترانهها میمانند. دوام میآورند. ترانهی بهجایی میتواند یک امپراتور را به دلقکی مسخره بدل کند و دودمانها را به زیر کشد. ترانه میتواند حتی پس از آنکه رویدادها و آدمهای موجود در آن، غبار و خاطره شدند و از یاد رفتند، باقی بماند. چنین است قدرت ترانهها.
کارهای دیگری هم میشود با ترانه کرد. این نیست که آنها فقط جهانی خلق کنند یا هستی پدید آورند. برای مثال پدر چارلی خپله صرفاً از ترانه به این نحو استفاده میکرد که از آن یک شب عالی، درست همانطور که امید و انتظار داشت باشد، خلق کند.
پیش از آنکه پدر چارلیخپله وارد بار شود، متصدیِ بار به خود قبولانده بود که کل برنامهی کارائوکی آن شب چیز چرندی از کار در خواهد آمد؛ تا اینکه پیرمرد ریزجثه با آن راه رفتن مخصوص به خودش وارد بار شد و از جلوِ میز چند زن بلوندی که پشت میزی کنار صحنهی موقت در گوشهای نشسته بودند و پوستِ تازه از آفتاب سوخته و لبخندهایشان داد میزد که توریست هستند، رد شد. او که یک کلاهِ پَردار بینقص به سر و دستکش زرد لیموییبه دست داشت، بهنشانهی احترام، با نوک انگشت به لبهی کلاهش زد. خانمها از خنده ریسه رفتند.
پرسید: «به شما خانمها خوش میگذرد؟»
خانمها کماکان به خندیدن ادامه دادند و گفتند که خیلی بهشان خوش میگذرد؛ بعد تشکر کردند و ادامه دادند که برای گذران تعطیلات به آنجا آمدهاند. او هم در جواب گفت که اوقات بهتری در پیش است و فقط باید صبر داشته باشند.
پیرمرد از آن خانمها مسنتر بود، خیلی مسنتر، اما سِحر و افسون داشت، درست مانند ایام گذشته، ایامی که در آن رفتارهای ظریف و عالی و ژست و اداهای مودبانه قدر و منزلتی داشتند. متصدی بار خیالش راحت شد. با وجود چنین تازهواردی در بار، انتظار میرفت شب خوبی در پیش باشد.
کارائوکی برقرار بود. عدهای هم میرقصیدند. مرد مسن از جا بلند شد تا با دستگاه کارائوکی ترانهای بخواند. سر صحنهای رفت که موقت سر هم شده بود، آن هم نه یک بار، بلکه دو بار. صدای خوبی داشت، تکانی هم به خودش میداد. بار اول که رفت بخواند، ترانهی تازه چه خبر پوسیکَت؟ را اجرا کرد. بار دوم که سر صحنه رفت، زندگی چارلی خپله از این رو به آن رو شد.
چارلی خپله فقط چند سالی چاق بود، از کمی مانده به دهسالگی تا چهاردهسالگی که قدش کمی بلندتر شده بود و ورزش و تمرینات بدنی بیشتری هم میکرد. در همین دورهی کوتاه بود که روزی مادرش به همه اعلام کرد اگر در تمام این کرهی خاکی فقط و فقط یک چیز باشد که او نمیخواهد با آن هیچ کاری داشته باشد (و اگر آقایی که طرف خطاب او بود با این حرف مخالفتی داشت، میتوانست آن را در کوزه بگذارد و آبش را بخورد)، ازدواجش با همان بزغالهی پیری بود که خطای وصلت نابخردانه با او را مرتکب شده بود و حالا تصمیم گرفته همان فردا صبح از آن خانه بگذارد و برود به جایی در دوردستها، و آن آقا هم بهتر است که فکرِ دنبال او رفتن را از سرش بیرون کند. چارلی چاق نبود. راستش را بخواهید، حتی اضافهوزن هم نداشت و فقط شاید اینجا و آنجای بدنش کمی گرد و قلنبه به نظر میرسید. اما این اسم چارلی خپله، مثل آدامسی که به ته کفش کتانی میچسبد، به او چسبیده بود. معمولاً خودش را به دیگران چارلز معرفی میکرد، یا در بیستوچندسالگی چَز، یا پای اسناد و نامهها چ. نانسی امضا میکرد. اما هیچکدام از این کارها فایدهای نداشت: آن نام دوباره از جایی سر درمیآورد و به فصل جدیدی از زندگیاش رخنه میکرد، درست همانند سوسکها که حتی در آشپزخانههای نونَوار هم از میان ترکهای دیوار پشت یخچال، راهی پیدا میکنند و سروکلهشان دوباره پیدا میشود. چارلی هم چه خوشش میآمد یا نه _ که خوشش نمیآمد _ دوباره همان چارلی خپله میشد.
حجم
۳۵۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه
حجم
۳۵۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه